۲۱۵۰.الجمل:[ امام على عليه السلام ] با هفتصد نفر از مهاجران و انصار، حركت كرد ... آن گاه، هاشم بن عُتبه مِرقال را فرا خواند و به همراهش نامه اى براى ابو موسى اشعرى ـ كه از زمان عثمان ، حاكم كوفه بود ـ فرستاد و به وى فرمان داد كه نامه را به ابو موسى برساند تا مردم را از كوفه براى جهاد به همراه خود بسيج كند. مضمون نامه چنين بود:
«به نام خداوند بخشنده مهربان . از على اميرمؤمنان به [ ابو موسى] عبد اللّه بن قيس. پس از حمد و سپاس خداوند ؛ من هاشم بن عُتبه مِرقال را نزد تو فرستادم تا مسلمانانِ اطرافت را همراه او بسيج كنى تا با گروهى كه بيعت مرا شكستند و پيروانم را كشتند و در ميان امّت، فتنه اى بزرگ پديد آوردند، روياروى شوند. پس زمانى كه نزد تو آمد، مردم را به همراه وى به سوى من روانه كن و محبوسش مكن ؛ زيرا من ، تو را در شهرى كه هم اكنون در آن حاكمى، ابقا نكردم، مگر بدان جهت كه در امر حكومت ، از ياران و ياوران من باشى . والسلام!».
هاشم، نامه را براى ابو موسى آورد . وقتى ابو موسى به موضوع نامه واقف گشت، سائب بن مالك اشعرى را فرا خواند و نامه را برايش خواند و به وى گفت: چه نظرى دارى؟
سائب به وى گفت: از آنچه برايت نوشته، پيروى كن.
ابو موسى از اين كار، سر باز زد و نامه را پاره كرد و از بين برد و به سوى هاشم بن عتبه فرستاد و او را ترساند و تهديد به زندان كرد.
سائب بن مالك مى گويد: نزد هاشم آمدم و دستور ابو موسى را به وى گزارش كردم. آن گاه، هاشم براى على بن ابى طالب عليه السلام نوشت: پس از حمد و سپاس خداوند؛ اى امير مؤمنان!نامه ات را براى مردى بُردم كه سخت و نافرمان و به دور از رحمت است و كينه توزى و اختلاف افكنى اش آشكار است. اين نامه را با مُحِلّ بن خليفه (از قبيله طَى و از پيروان و يارانت) به سوى تو فرستادم و او اخبار ما را مى داند . هرچه مى خواهى از او بپرس و نظرت را برايم بنويس تا از آن پيروى كنم. والسلام!
وقتى نامه به على عليه السلام رسيد و آن را خواند، فرزندش حسن عليه السلام ، عمّار بن ياسر و قيس بن سعد را فرا خواند و آنان را با نامه اى كه نوشت، نزد ابو موسى فرستاد:
«از بنده خدا على ، اميرمؤمنان، به عبد اللّه بن قيس. پس از حمد و سپاس خداوند؛ اى خودخواهِ متكبّر! به خدا سوگند كه معتقد بودم دورىِ تو از امر [ حكومت ]ـ كه خداوند، تو را شايسته آن قرار نداده و برايت در آن بهره اى ننهاده ـ ، به زودى تو را از ردّ فرمان من باز مى دارد.
اينك حسن، عمّار و قيس را به سويت فرستاده ام. شهر و مردمانش را به آنان وا گذار و از مسئوليتى كه در حكومت ما دارى با سرزنش و نكوهيدگى كنار رو. اگر چنين كردى [ كه هيچ ]؛ و گرنه به آنان دستور داده ام تو را طرد كنند. به راستى كه خداوند، خيانت پيشگان را دوست نمى دارد، و اگر بر تو پيروز گردند، تو را قطعه قطعه كنند. درود بر كسى كه شكر نعمت كند و به بيعتْ خشنود باشد و به اميد عاقبت خودش براى خداوند عمل كند».