فصل چهارم : نبرد تبليغاتى
4 / 1
اندرز نامه امام به معاويه
۲۳۷۸.شرح نهج البلاغةـ ضمن بيان برخى نامه هاى تبادل شده ميان على عليه السلام و معاويه كه آغاز اين نامه چنين است : «از بنده خداوند ، على ، امير مؤمنان به معاوية بن ابى سفيان» ـ: امّا بعد ؛ همانا دنيا ، سراىِ بازرگانى و سود يا زيان آن ، آخرت است . پس خوش بخت كسى كه سرمايه اش در دنيا كارهاى نيكو باشد ، و كسى كه دنيا را چنان كه هست ببيند و آن را به فراخور قدر حقيقى اش ، ارزش نهد .
من تو را اندرز مى دهم با اين كه از گذشته تو آگاهم ؛ گذشته اى كه از دير باز نسبت به آن آشنايى دقيق و بدون ترديد دارم [ ومى دانم كه اندرز سودى براى آن ندارد] ؛ امّا خداوند متعال از دانايان پيمان گرفته كه رسم امانت به جاى آورند و گمگشته و رهيافته را اندرز دهند [ و از اين روست كه تو را اندرز مى دهم] .
پس ، از خدا بترس و از كسانى مباش كه از شُكوه خدا بيم ندارند و فرمان عذاب بر ايشان واجب مى آيد ، كه خداوند ، سخت در كمينگاه است . همانا دنيايت به زودى از تو روى مى گردانَد و زودازود ، مايه حسرتت مى گردد . اكنون كه كُهنْ سال شده اى و عمرت رو به پايان است ، گم گشتگى و گم راهىِ پيشين را [ از دل] بركَن كه حالِ امروزِ تو ، همانند جامه اى پوسيده است كه از هر طرف اصلاحش كنند ، از طرف ديگر گسسته مى شود .
به راستى ، تو گروهى بسيار از مردم را به هلاكت افكندى و با گم راهى خويش فريفتى و چنان در موج درياى [ حيله هاى ]خود در انداختى كه تيرگى ها آنان را فرا پوشانْد و شبههها آنان را به تلاطم انداخت . آن گاه از مسير خويش به در رفتند و [ از خيرى كه در آن بودند ،] به گذشتگان
[ باطل] خويش روى آوردند و به پشت سرشان روى گرداندند و بر خاندان و نژاد خويش تكيه زدند ، مگر بينشمندانى كه [ به حق ]روى نمودند . ايشان بعد از شناختنت ، تو را ترك گفتند و از يارى كردنت [ تن زدند و] به خدا پناه جُستند ؛ زيرا آنان را به كار دشوارى كشاندى و از راهِ درست ، بازشان گرداندى .
پس اى معاويه! بر خويشتن از خداى بپرهيز و زمام خود را از چنگ شيطان بيرون آور ، كه دنيا از تو جداشدنى ، و آخرت به تو نزديك است . والسّلام!