۲۳۹۰.شرح نهج البلاغةـ در يادكردِ نامه اى كه معاويه به امام عليه السلام نوشت ـ:
از معاوية بن ابى سفيان به على بن ابى طالب .
امّا بعد ؛ ما خاندان عبد مناف ، همواره از يك چاه آب كشيده ايم و در يك خط مسابقه حركت كرده ايم ، بى آن كه برخى از ما را بر ديگرى برترى باشد يا ايستاده ما را بر نشسته ، افتخارى . سخن ما هماهنگ ، پيوندمان فراگير ، و سرايمان يكى بود . شرافتِ نَسَب، ما را به هم مى پيوست و كرامتِ نژاد ، ما را در بر مى گرفت . نيرومندِ ما بر ناتوانمان مهر مى ورزيد و توانگرِ ما دلدارى بخشِ فقيرمان بود . دل هاى ما از كينه حسد خالى بود و جان هامان از ناپاكْ انديشه ، پيراسته .
همواره بر اين حال بوديم تا آن گاه كه تو در كار عموزاده خويش سستى ورزيدى و به او حسد بُردى و مردم را ضدّ او يارى كردى و سرانجام ، وى در پيشِ چشم تو كشته شد ؛ بى آن كه با زبان و دست ، فتنه را از او دور كنى .
اى كاش تو به جاى آن كه پنهانى درباره وى دسيسه بينگيزى،آشكارا او را يارى مى كردى تا دستِ كم شبه عذرى هر چند ضعيف ، در ميان مردم مى داشتى و از خون وى ، گر چه با عذرى سست ، خود را تبرئه مى كردى . امّا تو در خانه ات نشستى و بلا را پنهانى به جانب او برانگيختى و افعى ها را به جان وى انداختى و آن گاه كه به خواسته خويش دست يافتى ، شادمانى ات را آشكار ساختى و خشنودى ات را نماياندى و براى خلافت ، آستين بر زدى و كمر همّت بر بستى و مردم را به سوى خويش فرا خواندى و چهره هاى برجسته مسلمانان را به بيعت با خود وا داشتى .
پس از آن ، دو بزرگ مسلمانان ، ابو محمّد طلحه و ابو عبد اللّه زبير را كشتى ؛ همانان كه به ايشان وعده بهشت داده شده بود و به قاتلِ يكى از آن دو ، وعده آتش در آخرت .
از اين فراتر ، اُمّ المؤمنين عايشه را آواره كردى و چنانش به خوارى نشاندى كه ميان باديه نشينان و فاسقان كوفه فرو نهاده شد ؛ گروهى او را راندند ، دسته اى دشنامش دادند و عدّه اى استهزايش كردند . آيا مى پندارى اگر پسر عمويت (پيامبر خدا ) اين حال را مى ديد ، خشنود بود يا بر تو خشم مى گرفت و تو را باز مى داشت از اين كه امّتش را بيازارى و همسرش را آواره كنى و خون پيروان دينش را بريزى؟
وانگهى ، سرزمينِ هجرت (مدينه ) را رها كردى ، حال آن كه پيامبر خدا گفته بود : «مدينه ، ناپاكى اش را مى زدايد ، همان گونه كه كوره ذوب ، زنگارِ آهن را» . به جانم سوگند ، وعده او راست آمد و گفتارش درست افتاد و مدينه زنگارش را زدود و آن كس را كه شايسته جاى گُزيدن در آن نبود ، از خويش رانْد .
آن گاه ، ميان دو شهر (كوفه و بصره ) اقامت گزيدى و از بركت دو حرم (مكّه و مدينه ) محروم ماندى و كوفه را بر مدينه برگزيدى و همسايگى با خُوَرنَق و حيره را بر همسايگى با پيامبر خاتم ، ترجيح دادى .
پيش از اين نيز در دوران زندگىِ دو خليفه پيامبر خدا ، بر ايشان عيب گرفتى و از يارى شان بازنشستى و ديگران را بر ايشان شوراندى و از بيعتشان سر باز زدى و مقصدى را نشانه گرفتى كه خداوند متعال ، تو را شايسته آن نساخته بود . بر نردبانى دشوار برآمدى و براى رسيدن به جايگاهى لغزان ، كوشيدى و چيزى را داعيه داشتى كه بر آن هيچ ياورى نيافتى .
به جانم سوگند ، اگر در آن هنگام ، خلافت را به عهده مى گرفتى ، جز تباهى و ناآرامى به بار نمى آمد و دست اندازى ات بر خلافت ، جز گسيختگى و ارتداد را سبب نمى شد ؛ زيرا تو سخت به خود شيفته اى ، فريفته خويشى ، و دست و زبانت را بر مردم مى گشايى .
هان كه من با گروهى از مهاجران و انصار به سوى تو روانم ؛ گروهى كه شمشيرهاى شامى و نيزه هاى قحطانى آنان را در برگرفته است [ و آهنگِ تو دارند ]تا تو را نزد خدا به محاكمه كشانند !
پس درباره خود و مسلمانان بينديش و كُشندگان عثمان را به من وا گذار كه ايشان ، ويژگان و همدلان و پيرامونيانِ تو هستند . حال اگر همچنان راهِ سرسختى بپويى و بر گمگشتگى و گم راهى اصرار ورزى ، بدان كه اين آيه درباره تو و عراقيان همراهت نازل شده است : «خداوند ، سرزمينى را مَثَل مى زند كه در امن و امان بود و روزى اش از هر سو فراوان مى رسيد . پس نعمت هاى خدا را كفران كردند و خداوند به سبب آنچه كردند ، مزه [ پوشيدنِ] جامه گرسنگى و بيم را به آنان چشانيد» .