۲۱۵۲.شرح نهج البلاغةـ به نقل از ابو مِخْنَف، از موسى بن عبد الرحمان بن ابى ليلى ، از پدرش ـ: به همراه حسن عليه السلام و عمّار بن ياسر،از ذو قار آمديم تا به قادسيه رسيديم. حسن عليه السلام و عمّار ، اُتراق كردند و ما هم به همراه آنان اتراق كرديم. عمّار، حمايل شمشيرش را محكم به خود بست و آن گاه ، شروع به پرسش از مردم درباره كوفيان و وضعيتشان كرد و شنيدم كه مى گفت: در دلم خواسته اى مهم تر از اين نيست كه عثمان را از قبر ، بيرون آوريم و او را با آتش بسوزانيم.
[ راوى مى گويد: ] چون حسن عليه السلام و عمّارْ وارد كوفه شدند، مردم ، نزد آنان گِرد آمدند. پس حسن عليه السلام به پا خاست و مردم را به بسيج شدن فرا خواند و خدا را سپاس گفت و بر پيامبرش درود فرستاد. سپس فرمود:
«اى مردم! ما نزد شما آمده ايم تا شما را به خداوند و كتابش و سنّت پيامبرش ، و به سوى دين شناس ترينِ مسلمانان و عادل ترين كسى كه عادلش مى شمريد و برترين كسى كه بافضيلتش مى دانيد و باوفاترين كسى كه با او بيعت مى كنيد ، فرا خوانيم؛ كسى كه قرآن، او را سرزنش نكرده و در سنّت ، جاهل به شمار نيامده است و هيچ سابقه نيكى را از كف نداده است .
به سوى كسى فرا مى خوانيم كه خداوند، او را از دو راه به پيامبر خود نزديك ساخت: نزديكى در دين و نزديكى در خويشاوندى؛ به سوى كسى كه از همه مردم در هر كرامتى پيشى گرفت؛ پيشى گرفت؛ به سوى كسى كه خداوند با يارى رساندن او پيامبرش را از يارى ديگران بى نياز كرد، در حالى كه مردمْ او را يارى نكردند ؛ به او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) نزديك شد، در حالى كه مردم از او دورى مى جُستند، و با او نماز گزارْد، در حالى كه مردمْ مشرك بودند ؛ همراه او پيكار كرد، در حالى كه مردمْ فرار مى كردند و با او به ميدان آمد ، در حالى كه مردم از ترس، پيش نمى رفتند؛ كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را تصديق كرد، در حالى كه مردمْ او را تكذيب مى كردند؛ به سوى كسى كه در هيچ جنگى مغلوب نشد و در پيشى گرفتن در اسلام، همتايى ندارد.
[ اينك] او از شما كمك مى خواهد و شما را به سوى حق ، دعوت مى كند و شما را فرمان مى دهد كه به سويش حركت كنيد و يارى اش دهيد و او را بر قومى كه بيعتش را شكستند، ياران شايسته او را كشتند و فرماندارانش را مُثله كردند و بيت المال او را غارت نمودند ، يارى دهيد. پس به سوى او حركت كنيد. خدايتان رحمت كند ! پس امر به معروف و نهى از منكر كنيد و [براى فرداى خود] چيزى را آماده كنيد كه صالحان آماده مى كنند» .
[ ابو مِخْنَف مى گويد: ] جابر بن يزيد برايم روايت كرد و گفت : تميم بن حذيم ناجى برايم روايت كرد و گفت : حسن بن على عليه السلام و عمّار بن ياسر ، نزد ما آمدند تا از مردم بخواهند كه به سوى على عليه السلام بسيج شوند و نامه او با آنان بود. وقتى از خواندن نامه او فارغ شدند، حسن عليه السلام از جاى برخاست. او جوانى نورس بود و به خدا سوگند، به جهت كمى سن و دشوارى موقعيتش بر او نگران بودم.
مردم بدو خيره شده بودند و مى گفتند: بارخدايا ! سخن پسر دختر پيامبر ما را استوار گردان.
حسن عليه السلام دستش را برعصايى كه بر آن تكيه مى كرد ، گذاشت (به خاطر بيمارى اى كه داشت، ناتوان شده بود) و فرمود:
«سپاسْ از آنِ خداوندِ عزّتمند و جبّار است. او يگانه قهّار و بزرگِ متعال است . «براى او يكسان است: كسى از شما كه سخن خود را نهان كند و كسى كه آن را فاش سازد و كسى كه خويشتن را به شبْ پنهان دارد و در روز، آشكارا حركت كند» . سپاس مى گويم او را بر زيبايى آزمايش و بلا و پشت هم درآمدن نعمت ها و برآنچه ما دوست مى داريم و يا ناخوش مى انگاريم،از سختى و آسانى، و گواهى مى دهم كه خدايى جز او نيست؛يگانه است و شريكى براى او نيست.
و [ شهادت مى دهم بر ] اين كه محمّد، بنده و فرستاده اوست. بر ما با پيامبرى او منّت نهاد و او را به رسالت خويش، ويژه ساخت و وحى اش را بر او فرو فرستاد و او را از ميان تمامى آفريدگانش برگزيد و در هنگام بت پرستى و فرمانبردارى از شيطان و انكار خداوندِ بخشاينده، او را به سوى اِنس و جِن فرستاد. پس درود خدا بر او و خاندانش باد، و خداوند، او را از بهترين پاداشى كه به مسلمانان عطا مى فرمايد، پاداش دهد!
پس از حمد و سپاس خداوند؛ من سخنى جز آنچه خودتان مى دانيد، نمى گويم. اميرمؤمنان على بن ابى طالب ـ كه خداوند ، كارش را سامان بخشد و پيروزى اش را قوى دارد! ـ مرا به سوى شما فرستاد. او شما را به درستى و عمل به قرآن و جهاد در راه خدا فرا مى خوانَد. اگر چه دنياى اين كار ، چيزى است كه خوش نمى داريد، ولى آخرت آن به گونه اى است كه مى پسنديد ـ اگر خدا خواهد ـ .
شما نيك مى دانيد كه على با پيامبر خدا، به تنهايى نماز گزارد و آن روز كه او را تصديق كرد، در سال دهم عمرش بود. پس از آن با پيامبر خدا در تمامى جنگ ها حضور داشت و از تلاش او در راه رضايت خداوند و پيروى پيامبر خدا و آثار نيك او در اسلام، آنچه بوده، خبرش به شما رسيده است. هميشه پيامبر خدا از او خشنود بود تا [ به هنگام مرگ ]با دستان خود، چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله را فروبست و او را به تنهايى غسل داد و فرشتگان ، كمك كارش بودند و فضل، پسر عمويش، آب مى آورد.
او بود كه پيامبر خدا را در قبر نهاد. پيامبر خدا به وى گزاردنِ بدهكارى ها و به جاىْ آوردنِ وعده ها و ساير كارهايش را سفارش نمود. تمامى اينها، منّت خداوند بر على است.
به خدا سوگند، از آن پس، على [ كسى را] به [ اطاعت از ] خود ، دعوت نكرد تا اين كه مردم، چونان شتران تشنه به هنگام رسيدن به آبگاه ، بر او هجوم آوردند و از روى ميل ، با او بيعت كردند. پس از آن، گروهى از روى حسادت و ستمگرى بر او بيعت شكستند ، بدون آن كه او كارى كرده باشد يا خلافى از او سر زده باشد.
بر شما باد ـ بندگان خدا! ـ پرواى الهى و پيروى از او و تلاش و شكيبايى و يارى جستن از او ، و حركت به سوى آنچه امير مؤمنان، شما را بدان فرا مى خوانَد. خداوند، ما و شما را بدانچه دوستان و مُطيعان خويش را بِدان مصون داشته، مصون دارد و بر ما و شما پرواى خود را الهام كند، و ما و شما را بر پيكار با دشمنانش يارى رسانَد. از خداوند بزرگ براى خود و شما طلب آمرزش مى كنم».
سپس به منطقه رُحْبَه ۱ رفت و خانه اى براى پدرش امير مؤمنان آماده ساخت.
جابر مى گويد: به تميم [ كه اين سخنان حسن بن على عليهماالسلام را برايم روايت كرد ]گفتم: چگونه اين جوان توانست سخنانى را كه نقل كردى، بر زبان آورد؟
تميم گفت : آنچه از سخنانش كه از ياد من رفته است ، بيشتر بود. من تنها برخى از آنچه را شنيدم، از حفظ دارم.
[ ابو مخنف مى گويد: ] وقتى حسن بن على عليهماالسلام از سخنرانى اش فارغ گرديد، عمّار ، به پا خاست و خدا را سپاس و ثنا گفت و بر پيامبرش درود فرستاد. سپس گفت: اى مردم! برادرِ پيامبرتان و پسر عموى او از شما براى يارى دين خدا درخواست حركت كرده است و خداوند، شما را با حقّانيت دينتان و احترام مادرتان (عايشه) آزموده است. حقوق دين، واجب تر و احترامش بيشتر است.
اى مردم! دنباله روِ پيشوايى باشيد كه [ نيازى به ]تأديب ندارد و دين شناسى است كه او را [ نيازى به] تعليم نيست و توانمندى است كه سستى و شكست ندارد و داراى سابقه اى در اسلام است كه كسى جز او آن را ندارد؛ و به راستى اگر شما نزد او حاضر شويد، حقيقتِ كارتان را بر شما روشن مى سازد ـ اگر خدا خواهد ـ .