455
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5

۲۳۹۲.امام على عليه السلامـ برگرفته نامه او به معاويه ـ:
از بنده خدا على امير مؤمنان به معاوية بن ابى سفيان .
امّا بعد ؛ مرد خولانى نامه اى از تو برايم آورد كه در آن از محمّد صلى الله عليه و آله و نعمت هدايتگرى و ابلاغ وحى كه خداوند به او ارزانى فرمود ، ياد كرده اى .
سپاسْ ، از آنِ خداوندى است كه وعده او را راست ساخت و يارى اش را كامل كرد و او را در سرزمين ها قدرت بخشيد و وى را بر هم خاندان هاى كينه توز و ستيزه گرش پيروز فرمود ؛ همانان كه بر او تاختند ، با او دشمنى ورزيدند ، دروغگويش خواندند ، دشمنانه به ميدانش آمدند ، براى بيرون راندن او و ياران و خاندانش هم داستان شدند ، [ اقوام ]عرب را بر او شوراندند و براى جنگ با وى گردشان آوردند ، در ستيز با او همه گونه كوشيدند ، و كارها را بر او باژگونه [ و دشوار ]ساختند ، تا آن گاه كه به ناخواستِ آنان ، فرمان خدا چيرگى يافت .
البتّه كه خاندانِ او و بستگان نزديكش يكى پس از ديگرى ، سختكوش ترينِ مردم در آشوبگرى بر ضدّ وى بودند ، مگر آنان كه خداوند ، دامنشان را پاك نگاه داشت .
اى پسر هند! روزگار ، شگفتْ چيزى از تو را بر ما پوشيده داشته بود . به كارى روى آوردى ، ولى زشت و تباهش كردى ، آن گاه كه از نعمتى كه خداوند متعال به پيامبرش و ما ارزانى فرمود ، با ما سخن آغاز كردى . تو در اين كار ، همانند كسى هستى كه خرما به هَجَر بَرَد ( = زيره به كرمان فرستد ) يا همانند شاگردى نوآموز كه استاد تيراندازى اش را به مبارزه فرا خوانَد .
و چنين ياد كرده اى : «خداوند از مسلمانان، يارانى را براى او برگزيد و با ايشان يارى اش فرمود و جايگاهشان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله به ميزان فضيلت هاشان در مسلمانى است ؛ و خيرخواه ترينِ ايشان براى [ خشنودىِ] خدا و پيامبرش ، خليفه[ ى اوّل] و جانشين اويند» . به جانم سوگند كه جايگاه آن دو در اسلام ، بلند است و سوگشان زخمى كارى براى اسلام است . خداوند ، رحمتشان كناد و با نكوترين پاداش پاداششان دهاد!
و ياد كرده اى كه عثمان در فضيلت ، سومين بود . اگر وى نيكوكار بود ، خدايش به پاس نيكوكارى ، پاداش دهاد و اگر گناهكار بود ، زود است كه با پروردگارى آمرزنده ديدار كند كه هيچ گناهى نزد وى آن قدر بزرگ جلوه نمى كند كه قابل آمرزش او نباشد .
خداى را سوگند ، هر گاه خداوند ، مردم را به ميزان فضيلت هاى مسلمانى و خيرخواهى شان براى [ خشنودى ]خدا و پيامبرش پاداش دهد ، من اميدوارم كه بهره ما از اين پاداش بيش از ديگران باشد .
آن گاه كه محمّد صلى الله عليه و آله [ مردم را] به سوى ايمان به خدا و توحيد فرا خواند،ما خاندان پيامبر،نخستين ايمان آورندگان به او و تصديق كنندگان دينش بوديم و ساليانى ، بى كم و كاست ، بر اين حال بوديم ، حال آن كه در پهنه زمين ، از ساكنان عرب ، كسى جز ما خدا را عبادت نمى كرد .
قوم ما خواستند كه پيامبرمان را بكشند و ريشه ما را بر كَنَند ؛ به قصدهاى گرانْ آهنگِ ما كردند و كارهاى سنگين به زيان ما انجام دادند ، ما را از طعام بازداشتند و از آب گوارا محروم كردند ، جامه هراس بر تنمان پوشاندند ، ديده بانان و جاسوسان بر ما گماشتند ، به دامنه كوهى ناهموار ، ناگزيرمان پراكندند ، آتش جنگ بر ما بر افروختند ، ميان خويش عهدى نوشتند كه با ما به خوردن و آشاميدن ننشينند ، نه به ما همسر دهند و نه بگيرند ، با ما داد و ستد نكنند و تا پيامبر صلى الله عليه و آله را براى كشتن و مُثله كردن به ايشان نسپاريم ، امانمان ندهند .
و ما تنها در موسم [ حج] ميان ايشان در امان بوديم ؛ امّا خداوند ما را بر آن داشت كه از پيامبر صلى الله عليه و آله پاسدارى كنيم ، حريمش را نگاه داريم و تير در كمان و شمشير بر كف ، شبانه و روزانه ، در لحظه هاى بيم ، حرمتش را نگاهبان باشيم . مؤمنِ [ خاندان ]ما چنين مى كرد تا پاداش [ پروردگار را ]يابد و كافرِ [ خاندان ] ما بدين سان از ريشه [ و كيان خود ]حراست مى نمود .
امّا گروهى از قريش كه از آن پس ، به اسلام گرويده بودند ، از اين [ تنگنا] كه ما در آن بوديم ، بركنار بودند ؛ زيرا يا به سببِ هم پيمانى ، آزارشان ممنوع بود و يا خويشاوندانى داشتند كه از ايشان دفاع مى كردند . پس هيچ كس به اندازه اى كه ما از قوممان ستم و آزار ديديم ، نديد . آن مسلمانان ديگر، [دستِ كم] از كشته شدن در امان بودند. و اين حال ، تا آن گاه كه خداوند مى خواست ، ادامه يافت.
سپس خداوند ، پيامبر خويش را فرمان هجرت داد و از آن پس ، اجازه اش فرمود كه با مشركان نبرد كند . چون سرخىِ جنگ پديدار مى شد و [از سوى دشمن ]فرياد برمى آيد كه فرود آييد ، پيامبر صلى الله عليه و آله خويشاوندان خود را برمى انگيخت و آنان گام پيش مى گذاشتند و ياوران پيامبر ، او و مسلمانان را از لبه پيكان ها و شمشيرها حفظ مى كردند . در جنگ بدر ، عبيده ، در هنگامه اُحُد ، حمزه ، و در نبرد موته ، جعفر و زيد كشته شدند . آن كس كه اگر مى خواستم نامش را مى بردم ، ۱ براى خدا بارها همانند ايشان ، در پى شهادت در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله بود ؛ امّا اجل هاى آنان زودتر فرا رسيد و مرگ او به تأخير افتاد .
خداوند به ايشان نيكى خواهد فرمود و به پاس پيشينه نيك كردارى شان به آنان نعمت بسيار خواهد بخشيد . در ميانِ اينان نه شنيدم و نه ديدم كه كسى بيش از همين چند تن كه نام بردم ، براى [ خشنودى ]خدا در فرمانبرى از پيامبرش خيرانديش تر باشد ، در اطاعت از پروردگارش ، مطيع پيامبر او باشد ، و به گاهِ گرفتارى ها و سختى ها و بيم ها و ناخوشامدها صبورى ورزد ، [ البتّه ]در مهاجران ، نيكان بسيار مى شناسيم كه خداوند همه را به پاس نيكوترين كردارهاشان ، پاداش دهاد!
و ياد كرده اى كه من بر خلفا حسد ورزيده ، در بيعت با ايشان درنگ كرده و بر آنان ستم رانده ام . امّا اين كه ستم رانده باشم ، پناه بر خدا از چنين كارى! و اين كه در بيعتشان درنگ ورزيده و از خلافتشان ناخشنود بوده ام ، از اين بابت پوزش خواهِ مردم نيستم ؛ زيرا آن گاه كه خداوندِ بِشكوهْ ياد ، جان پيامبرش را برگرفت ، قريش گفتند : «فرمان روا از ماست» و انصار [ نيز ]گفتند : «فرمان روا از ماست» . قريش گفتند : «پيامبر خدا محمد، از ماست . پس ما به خلافت سزاوارتريم» . انصار اين سخن را پذيرفتند و حكومت و قدرت را به مهاجران سپردند .
اگر مهاجران ، و نه انصار ، به دليل آن كه محمد صلى الله عليه و آله از ايشان بوده ، به خلافت سزاوارترند ، پس آن كه به محمد صلى الله عليه و آله نزديك تر است ، بيش از ديگران شايسته خلافت است . اگر جز اين بود ، انصار بيش از همه عرب از خلافت سهم مى بُردند . نمى دانم آيا اصحابِ من (مهاجران ) از اين كه حقّم را ربودند ، دين به سلامت بردند يا انصار بودند كه ستم كردند [ و اجازه اين حق رُبايى را به ايشان دادند] ؛ امّا مى دانم كه حقّ من ربوده شده است . من نيز آن را به ايشان وا نهادم . خداوند از آنان درگذراد!
و امّا ياد كرده اى از كار عثمان و اين كه من پيوند خويشى ام با او را بُريدم و مردم را بر او شوراندم . عثمان چنان رفتار كرد كه خبرش به تو رسيده و مردم هم با او چنان كردند كه ديدى . تو ، خود مى دانى كه من از او بر كنار بودم ؛ مگر آن كه در پى تهمت افكنى باشى . پس هر تهمتى كه خواهى ، بيفكَن .
و امّا آنچه درباره كُشندگان عثمان گفته اى ؛ در اين باب انديشيدم و زير و زبرش را سنجيدم . شايسته نمى بينم كه ايشان را به تو يا هيچ كس ديگر ، وا گذارم .
به جانم سوگند ، اگر از گم راهى و ستيزه جويى ات دست نشويى ، خواهى ديد كه همانان زودازود ، در پى تو [ نيز ]برمى آيند و اين رنج را بر تو نخواهند افكَند كه به حسب ادّعايت در بيابان و دريا و كوه و دشت، در پى ايشان برآيى.
آن گاه كه ابو بكر عهده دار حكومت مردم بود، پدرت نزد من آمد و گفت : «پس از محمد صلى الله عليه و آله ، تو شايسته ترين فرد براى خلافتى و من در برابر هركس در اين امر با تو مخالفت ورزد ، به هوادارى ات برخواهم خاست . دست بگشاى تا با تو بيعت كنم». من چنين نكردم و تو خود،مى دانى كه پدرت چنان گفت و چنان مى خواست ؛ امّا من سر باز زدم ، زيرا مردم هنوز از دوران كفر چندان دور نشده بودند و بيم آن داشتم كه [ با اين كار ]ميان مسلمانان تفرقه افتد . پدر تو بيش از تو ، با حقّ من آشنا بود . اگر به قدر پدرت ، حقّ مرا بشناسى ، به هدايت دست مى يابى و اگر چنين نكنى ، زود است كه خداوند مرا از تو بى نياز گردانَد . والسّلام!

1.مقصود امام على عليه السلام خودِ اوست . (م)


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5
454

۲۳۹۲.عنه عليه السلامـ مِن كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَةَ ـ: مِن عَبدِ اللّهِ عَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ إلى مُعاوِيَةَ بنِ أبي سُفيانَ :
أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ أخا خَولانَ قَدِمَ عَلَيَّ بِكِتابٍ مِنكَ تَذكُرُ فيهِ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله ، وما أنعَمَ اللّهُ عَلَيهِ بِهِ مِنَ الهُدى وَالوَحيِ . وَالحَمدُ للّهِِ الَّذي صَدَقَهُ الوَعدَ ، وتَمَّمَ لَهُ النَّصرَ ، ومَكَّنَ لَهُ فِي البِلادِ ، وأظهَرَهُ عَلى أهلِ العِداءِ وَالشَّنَآنِ مِن قَومِهِ الَّذينَ وَثَبوا بِهِ ، وشَنِفوا لَهُ ، وأظهَروا لَهُ التَّكذيبَ ، وبارَزوهُ بِالعَداوَةِ ، وظاهَروا عَلى إخراجِهِ وعَلى إخراجِ أصحابِهِ وأهلِهِ ، وألَّبوا عَلَيهِ العَرَبَ ، وجامَعوهُم عَلى حَربِهِ ، وجَهَدوا في أمرِهِ كُلَّ الجَهدِ ، وقَلَّبوا لَهُ الاُمورَ حَتّى ظَهَرَ أمرُ اللّهِ وهُم كارِهونَ .
وكانَ أشَدَّ النّاسِ عَلَيهِ ألبَةً اُسرَتُهُ ، وَالأَدنى فَالأَدنى مِن قَومِهِ إلّا مَن عَصَمَهُ اللّهُ .
يَا بنَ هِندٍ ! فَلَقَد خَبَّأَ لَنَا الدَّهرُ مِنكَ عَجَباً ! ولَقَد قَدِمتَ فَأَفحَشتَ ؛ إذ طَفِقتَ تُخبِرُنا عَن بَلاءِ اللّهِ تَعالى في نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وفينا ، فَكُنتَ في ذلِكَ كَجالِبِ التَّمرِ إلى هَجَرَ ، أو كَداعي مُسَدِّدِهِ إلَى النِّضالِ .
وذَكَرتَ أنَّ اللّهَ اجتَبى لَهُ مِنَ المُسلِمينَ أعواناً أيَّدَهُ اللّهُ بِهِم ، فَكانوا في مَنازِلِهِم عِندَهُ عَلى قَدرِ فَضائِلِهِم فِي الإِسلامِ ، فَكانَ أفضَلَهُم ـ زَعمتَ ـ فِي الإِسلامِ ، وأنصَحَهُم للّهِِ ورَسولِهِ الخَليفَةُ ، وخَليفَةُ الخَليفَةِ . ولَعَمري إنَّ مَكانَهُما مِنَ الإِسلامِ لَعَظيمٌ ، وإنَّ المُصابَ بِهِما لَجُرحٌ فِي الإِسلامِ شَديدٌ . رَحِمَهُمَا اللّهُ وجَزاهُما بِأَحسَنِ الجَزاءِ .
وذَكَرتَ أنَّ عُثمانَ كانَ فِي الفَضلِ ثالِثاً ؛ فَإِن يَكُن عُثمانُ مُحسِناً فَسَيَجزيهِ اللّهُ بِإِحسانِهِ ، وإن يَكُ مُسيئاً فَسَيَلقى رَبّاً غَفوراً لا يَتَعاظَمُهُ ذَنبٌ أن يَغفِرَهُ .
ولَعَمرُ اللّهِ إنّي لَأَرجو ـ إذا أعطَى اللّهُ النّاسَ عَلى قَدرِ فَضائِلِهِم فِي الإِسلامِ ونَصيحَتِهِم للّهِِ ورَسولِهِ ـ أن يَكونَ نَصيبُنا في ذلكَ الأَوفَرَ .
إنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله لَمّا دَعا إلَى الإِيمانِ بِاللّهِ وَالتَّوحيدِ كُنّا ـ أهلَ البَيتِ ـ أوَّلَ مَن آمَنَ بِهِ ، وصَدَّقَ بِما جاءَ بِهِ ، فَلَبِثناأحوالاً مُجَرَّمَةً ، وما يَعبُدُ اللّهَ في رَبعٍ ساكِنٍ مِنَ العَرَبِ غَيرُنا ، فَأَرادَ قَومُنا قَتلَ نَبِيِّنا ، واجتِياحَ أصلِنا ، وهَمُّوا بِنَا الهُمومَ ، وفَعَلوا بِنَا الأَفاعيلَ ؛ فَمَنَعونَا المِيرةَ ، وأمسَكوا عَنَّا العَذبَ ، وأحلَسونَا الخَوفَ ، ۱ وجَعَلوا عَلَينَا الأَرصادَ وَالعُيونَ ، وَاضطَرّونا إلى جَبَلٍ وَعِرٍ ، وأوقَدوا لَنا نارَ الحَربِ ، وكَتَبوا عَلَينا بَينَهُم كِتاباً لا يُؤاكِلونا ولا يُشارِبونا ولا يُناكِحونا ولا يُبايِعونا ولا نَأمَنُ فيهِم حَتّى نَدفَعَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَيَقتُلوهُ ويُمَثِّلوا بِهِ . فَلَم نَكُن نَأمَنُ فيهِم إلّا مِن مَوسِمٍ إلى مَوسِمٍ ، فَعَزَمَ اللّهُ لَنا عَلى مَنعِهِ ، وَالذَّبِّ عَن حَوزَتِهِ ، وَالرَّميِ مِن وَراءِ حُرمَتِهِ ، وَالقِيامِ بِأَسيافِنا دونَهُ ، في ساعاتِ الخَوفِ بِاللَّيلِ وَالنَّهارِ ، فَمُؤمِنُنا يَرجو بِذلِكَ الثَّوابَ ، وكافِرُنا يُحامي بِهِ عَنِ الأَصلِ .
فَأَمّا مَن أسلَمَ مِن قُرَيشٍ بَعدُ فَإِنَّهُم مِمّا نَحنُ فيهِ أخلِياءُ ؛ فَمِنهُم حَليفٌ مَمنوعٌ ، أو ذو عَشيرَةٍ تُدافِعُ عَنهُ ؛ فَلا يَبغيهِ أحَدٌ بِمِثلِ ما بَغانا بِهِ قَومُنا مِنَ التَّلَفِ ، فَهُم مِنَ القَتلِ بِمَكانِ نَجوَةٍ وأمنٍ . فَكانَ ذلِكَ ما شاءَ اللّهُ أن يَكونَ .
ثُمَّ أمَرَ اللّهُ رَسولَهُ بِالهِجرَةِ ، وأذِنَ لَهُ بَعدَ ذلِكَ في قِتالِ المُشرِكينَ ، فَكانَ إذَا احمَرَّ البَأسُ ودُعِيَت نِزالَ أقامَ أهلَ بَيتِهِ فَاستَقدَموا ، فَوَقى بِهِم أصحابَهُ حَرَّ الأَسِنَّةِ والسُّيوفِ ، فَقُتِلَ عُبَيدَةُ يَومَ بَدرٍ ، وحَمزَةُ يَومَ اُحُدٍ ، وجَعفَرٌ وزَيدٌ يَومَ مَؤتَةَ ، وأرادَ للّهِِ مَن لَو شِئتُ ذَكَرتُ اسمَهُ مِثلَ الَّذي أرادوا مِنَ الشَّهادَةِ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله غَيرَ مَرَّةٍ ، إلّا أنَّ آجالَهُم عُجِّلَت ، ومَنِيَّتَهُ اُخِّرَت . وَاللّهُ مولِي الإِحسانِ إلَيهِم ، وَالمَنّانُ عَلَيهِم بِما قَد أسلَفوا مِنَ الصّالِحاتِ . فَما سَمِعتُ بِأَحَدٍ ولا رَأَيتُ فيهِم مَن هُوَ أنصَحُ للّهِِ في طاعَةِ رَسولِهِ ، ولا أطوَعُ لِرَسولِهِ في طاعَةِ رَبِّهِ ، ولا أصبَرُ عَلَى اللَأْواءِ وَالضَّرّاءِ وحينَ البَأسِ ومَواطِنِ المَكروهِ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِن هؤُلاءِ النَّفَرِ الَّذينَ سَمَّيتُ لَكَ . وفِي المُهاجِرينَ خَيرٌ كَثيرٌ نَعرِفُهُ ، جَزاهُمُ اللّهُ بِأَحسَنِ أعمالِهِم !
وذكَرتَ حَسَدِي الخُلَفاءَ ، وإبطائي عَنهُم ، وبَغيي عَلَيهِم ؛ فَأَمَّا البَغيُ فَمَعاذَ اللّهِ أن يَكونَ ، وأمَّا الإِبطاءُ عَنهُم وَالكَراهَةُ لِأَمرِهِم فَلَستُ أعتَذِرُ مِنهُ إلَى النّاسِ ، لِأَنَّ اللّهَ جَلَّ ذِكرُهُ لَمّا قَبَضَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله قالَت قُرَيشٌ : مِنّا أميرٌ ، وقالَتِ الأَنصارُ : مِنّا أميرٌ . فَقالَت قُرَيشٌ : مِنّا مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَنَحنُ أحَقُّ بِذلِكَ الأَمرِ ، فَعَرَفَت ذلِكَ الأَنصارُ ، فَسَلَّمَت لَهُمُ الوِلايَةَ وَالسُّلطانَ . فَإِذَا استَحَقّوها بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله دونَ الأَنصارِ فَإِنَّ أولَى النّاسِ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أحَقُّ بِها مِنهُم . وإلّا فَإِنَّ الأَنصارَ أعظَمُ العَرَبِ فيها نَصيباً ، فَلا أدري أصحابي سَلِموا مِن أن يَكونوا حَقّي أخَذوا ، أوِ الأَنصارُ ظَلَموا ، بَل عَرَفتُ أنَّ حَقّي هُوَ المَأخوذُ ، وقَد تَرَكتُهُ لَهُم ، تَجاوَزَ اللّهُ عَنهُم !
وأمّا ما ذَكَرتَ مِن أمرِ عُثمانَ وقَطيعَتي رَحِمَهُ ، وتَأليبي عَلَيهِ ؛ فَإِنَّ عُثمانَ عَمِلَ ما قد بَلَغَكَ ، فَصَنَعَ النّاسُ بِهِ ما قَد رَأَيتَ وقَد عَلِمتَ أنّي كُنتُ في عُزلَةٍ عَنهُ ، إلّا أن تتََجَنّى ، فَتَجَنَّ ما بَدا لَكَ .
وأمّا ما ذَكَرتَ مِن أمرِ قَتَلَةِ عُثمانَ ؛ فَإِنّي نَظَرتُ في هذَا الأَمرِ ، وضَرَبتُ أنفَهُ وعَينَيهِ ، فَلَم أرَ دَفعَهُم إلَيكَ ولا إلى غَيرِكَ .
ولَعَمري لَئِن لَم تَنزِع عَن غَيِّكَ وشِقاقِكَ لَتَعرِفَنَّهُم عَن قَليلٍ يَطلُبونَكَ ، ولا يُكَلِّفونَكَ أن تَطلُبَهُم في بَرٍّ ولا بَحرٍ ، ولا جَبَلٍ ولا سَهلٍ .
وقَد كانَ أبوكَ أتاني حينَ وَلَّي النّاسُ أبا بَكرٍ فَقالَ : أنتَ أحَقُّ بَعدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِهذَا الأَمرِ ، وأنا زَعيمٌ لَكَ بِذلِكَ عَلى مَن خالَفَ عَلَيكَ . اُبسُط يَدَكَ اُبايِعكَ ، فَلَم أفعَل وأنتَ تَعلَمُ أنَّ أباكَ قد كانَ قالَ ذلِكَ وأرادَهُ حَتّى كُنتُ أنَا الَّذي أبيَتُ ، لِقُربِ عَهدِ النّاسِ بِالكُفرِ ، مَخافَةَ الفُرقَةِ بَينَ أهلِ الإِسلامِ . فَأَبوكَ كانَ أعرَفَ بِحَقّي مِنكَ . فَإِن تَعرِف مِن حَقّي ما كانَ يَعرِفُ أبوكَ تُصِب رُشدَكَ ، وإن لَم تَفعَل فَسَيُغنِي اللّهُ عَنكَ وَالسَّلامُ . ۲

1.أي ألزموناه ولم يفارقنا (اُنظر النهاية : ج ۱ ص ۴۲۴ «حلس») .

2.وقعة صفّين : ص ۸۸ ، بحار الأنوار : ج ۳۳ ص ۱۱۰ ح ۴۰۸ ؛ شرح نهج البلاغة : ج ۱۵ ص ۷۶ ، المناقب للخوارزمي : ص ۲۵۲ نحوه وكلّها عن أبي ورق وراجع نهج البلاغة : الكتاب ۲۸ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: مهريزي، مهدي؛ حسینی، سید ابوالقاسم
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 66429
صفحه از 611
پرینت  ارسال به