6 / 3
بازگشتِ خورشيد با دعاى امام
۲۴۲۳.وقعة صِفّينـ به نقل از ابن مِخنَف ـ: من به پدرم ، مخنف بن سُليم ، ديده دوخته بودم كه همراه على عليه السلام به سوى بابِل روان بود . امام عليه السلام مى گفت : «در بابِل ، جايى است كه زمين آن ، [به عذاب الهى] فرو رفته است . پس مَركَبت را بِران ، باشد كه نماز عصر را بيرون از آن منطقه بگزاريم» .
پس امام عليه السلام مَركبش را براند و مردم نيز در پى او راندند . آن گاه كه از پُلِ «صَرات» گذشت ، از مَركب فرود آمده ، نماز عصر را با مردم گزارد .
[ و در نقل از عَبد خَير آمده است :] با على عليه السلام در سرزمينِ بابِل راه مى سپردم . هنگام نماز عصر فرا رسيد . پيوسته به هر جا مى رسيديم ، آن را فراخ تر از جاهاى ديگر مى يافتيم ، تا اين كه سرانجام به مكانى نيكوتر از جاى هايى كه ديده بوديم ، رسيديم ؛ امّا خورشيد در آستانه غروب بود . على عليه السلام فرود آمد و من نيز همراهش فرود آمدم . پس خداى را خواند و [ با دعاى وى ]خورشيد به جايگاهى كه مربوط به نماز عصر است ، بازگشت . نماز عصر را خوانديم و سپس خورشيد ، پنهان شد .
ر . ك : ج 11 ص 23 (بازگشت خورشيد در هنگام زمامدارى او) .
6 / 4
گريستنِ امام ، هنگامِ رسيدن به كربلا
۲۴۲۴.وقعة صفّينـ به نقل از حسن بن كثير ، از پدرش ـ: على عليه السلام به كربلا درآمد و [ چندى ]توقّف ورزيد . به وى گفته شد : اى امير مؤمنان! اين[ جا ]كربلاست .
گفت : «جاى كَرب و بلاء (اندوه و آسيب )!» .
سپس با دست خويش به جايى اشاره كرد و گفت : «اين جا باراندازشان است و استراحتگاه شترانشان است» .
آن گاه با دستش به مكانى ديگر اشاره كرد و گفت : «اين جا خون هاشان ريخته مى شود» .