۲۴۲۵.الفتوح :[ على عليه السلام ] در راه شد تا به دِير كَعب فرود آمد و باقى مانده روز و نيز شب را در آن جا مكان گُزيد . صبحگاهان باز در راه شد تا به كربلا رسيد ، سپس به كرانه فرات نظر افكند : در آن جا ، نخلستانى ديد و گفت : «ابن عبّاس! آيا اين مكان را مى شناسى؟» .
گفت : نه ، اى امير مؤمنان! آن را نمى شناسم .
گفت : «بدان كه اگر تو نيز همچون من اين سرزمين را مى شناختى ،از آن در نمى گذشتى ، مگر آن كه همانند من گريه كنى» .
سپس على عليه السلام سخت گريست ، چندان كه ريشش از اشك هايش خيس شد و اشك بر سينه اش جارى گشت . پس گفت : «آه! مرا با خاندان ابو سفيان چه كار؟!» .
سپس به حسين عليه السلام روى كرد و گفت : «شكيبا باش اى ابو عبد اللّه ! پدرت از آنان همان ديده كه تو پس از من خواهى ديد» .
آن گاه على عليه السلام در زمين كربلا به گذار پرداخت ، گويى چيزى را مى جويد . سپس [از مركب ]فرود آمد و آب خواست ، پس وضوى نماز گزارد و سپس برخاست و آن قدر كه مى خواست ، نماز خواند . سپاه نيز آن جا ، نزديك نينوا ۱ بر كرانه فرات ، فرود آمده بودند .
آن گاه ، دَمى سرش سنگين شد و [ قدرى ]در خواب شد و ناگاه هراسناك برخاست و گفت : «ابن عبّاس! آيا بگويمت كه اكنون در خواب چه ديدم؟» .
گفت : آرى ، امير مؤمنان!
گفت : «مردانى ديدم سپيد روى ؛ در دست هاشان بيرق هايى سپيد بود و شمشيرهاشان را به كمر بسته بودند . سپس گرداگرد اين زمين ، خطّى كشيدند . آن گاه ، اين درختان خرما را ديدم كه شاخه هاى خود را به زمين زده اند. نيز نهرى ديدم كه در آن ، خون تازه روان بود و فرزندم حسين را ديدم كه در آن خون ، غرقه بود و يارى مى خواست ؛ امّا كسى به يارى اش نمى آمد . سپس ديدم كه آن مردان سپيدْچهره از آسمان فرود آمدند و ندا در دادند : اى خاندان پيامبر! صبور باشيد ، صبور! شما به دست پليدترينِ مردم كشته مى شويد . و تو اى ابو عبد اللّه ! اين بهشت ، مشتاقِ توست .
آن گاه ، [ آن مردان سپيد روى] به سويم آمدند . پس مرا تسليت دادند و گفتند : مژده باد تو را اى ابو الحسن! هر آينه ، فردا كه مردم نزد پروردگار جهان ها به پا مى ايستند ، خداوند ، چشم تو را به فرزندت حسين روشن گردانَد .
سپس بيدار شدم . اين بود آن خوابى كه ديدم . به آن كه جان على در دست اوست ، سوگند ، [ پيامبر ]راستگوىِ تأييد شده ، ابو القاسم ، مرا خبر داد كه همين خواب ، آرى همين خواب را هنگامِ بيرون شدنم براى نبرد با تجاوزگران به خودمان، خواهم ديد.اين، سرزمين كربلاست كه فرزندم حسين و پيروانش و دسته اى از فرزندان فاطمه ، دختِ محمّد صلى الله عليه و آله در آن دفن مى شوند.همانا اين مكان نزد آسمانيان مشهور است و آن را به نام سرزمين كرب و بلا (اندوه و آسيب)ياد مى كنند.هر آينه از اين زمين، گروهى برانگيخته خواهند شد كه بى محاسبه ، داخل بهشت مى شوند» .