۲۴۳۵.الفتوح :[ على عليه السلام ] بر مردم رَقّه بانگ زد و گفت : «بر اين نهر برايم پُلى بربنديد تا من و يارانم از آن گذشته ، به نبردِ معاويه رويم» .
آنان از اين كار ، سر باز زدند . على عليه السلام مى دانست كه مردم رقّه هواخواهِ معاويه اند . پس ايشان را وا نهاد و به يارانش ندا داد : «در مى گذريم تا بر پل مَنبِج ۱ بربگذريم» .
اَشتر ، خشمگينانه به سوى مردم رَقّه رفت و گفت : اى مردم رقّه! به خداى سوگند ، اگر براى امير مؤمنان پُلى برنبنديد ، بر شما شمشير كشيده ، مردان را مى كشم و دارايى ها را تصاحب مى كنم .
آن گاه كه مردم رقّه اين سخن را شنيدند ، برخى به برخى گفتند : سوگند خدا را كه اشتر به آنچه بگويد ، عمل مى كند! پس سواره در پى على بن ابى طالب عليه السلام شدند و او را بازگردانده ، گفتند : اى امير مؤمنان! بازگرد كه ما برايت پُلى بر مى بنديم .
پس على عليه السلام به رقّه بازگشت و براى او پلى بر فرات بربستند و او در ميان يارانش ندا داد : «سوار شويد!» . سپس سپاه سوار شدند و بارها عبور يافت و همگان گذشتند . على عليه السلام با هزار سوار از يارانش ايستاد و سپس آخر از همه عبور كرد .
6 / 10
نامه امام به معاويه و پاسخ وى
۲۴۳۶.وقعة صِفّينـ به نقل از ابو وداك ـ: گروهى از ياران على عليه السلام به او گفتند : به معاويه و قريشيانِ پيرامونش نامه اى بنويس و ايشان را به سوى خويش فرا خوان و فرمانشان ده كه از خطايى كه در آن اند ، دست كشند كه بدين سان ، حجّت بزرگ بر آنان تمام خواهد شد» . امام عليه السلام به ايشان نوشت :
«به نام خداوند بخشنده مهربان . از بنده خدا ، على امير مؤمنان ، به معاويه و قريشيانِ پيرامونش .
درود بر شما! در نامه اى كه نزدتان مى فرستم ، خدايى را كه معبودى جز او نيست ، ستايش مى كنم .
امّا بعد ؛ خداى را بندگانى است كه به قرآن ايمان آورده ، با تأويل آن آشنايند ؛ دين را ژرفكاوانه مى شناسند ؛ و خداوند در قرآنِ حكمتمند ، فضل خويش را برايشان آشكار فرموده است .
در آن روزگار ، شما دشمنان پيامبر خدا بوديد ، قرآن را ناراست مى شمرديد ، بر جنگ با مسلمانان همدست مى شديد و هر مسلمانى را كه مى يافتيد ، در بند مى كشيديد يا عذاب مى كرديد يا مى كشتيد ، تا آن گاه كه خداوند مقرّر فرمود دينش را سرافرازى بخشد و پيامبرش را [ بر دشمنانش] چيره گردانَد .
آن گاه ، اعراب ، گروه گروه در دين او در آمدند و اين امّت ، خواسته و ناخواسته ، تسليم وى شدند . و شما از كسانى بوديد كه در اين دين درآمدند ، خواه به رغبت و خواه از سر بيم ، و در اين حال ، پيش گامانِ [ مسلمانى] به سابقه شان ، و مهاجران اوّل ، به فضلشان رستگار شدند . پس آن را كه نه سابقه ديندارى و نه فضل مسلمانىِ ايشان را دارد ، نمى سزد كه با ايشان در امر خلافت ـ كه خود شايسته و سزاوارِ آن اند ـ ، به كشمكش برخيزد و آلوده گناه شود . و آن را كه خِرَد دارد ، نمى سزد كه قدر خويش نشناسد و از حدّ خود پا فراتر نهد و خود را در طلبِ چيزى كه از آنِ او نيست ، به زحمت اندازد .
پس سزاوارترينِ مردم براى [ به عهده گرفتنِ] كار اين امّت ، چه ديروز و چه امروز ، كسى است كه بيش از همه به پيامبر خدا نزديك باشد ؛ با كتاب [ خدا ]آشناتر و در دين ، ژرفكاوتر باشد ؛ نخستين پذيرنده اسلام و برترين مجاهد و تحمّل پذيرترين كس براى بار مسئوليت اداره اين امّت باشد . پس پروا كنيد خدايى را كه به سويش باز مى گرديد ؛ «و حق را به باطل درنياميزيد ، و حق را نپوشانيد ، در حالى كه خود [ حقيقت را ]مى دانيد» .
و بدانيد كه بندگان برگزيده خدا آنان اند كه به آنچه مى دانند ، عمل مى كنند ؛ و بدترين بندگان خدا كسانى هستند كه با نادانى ، به نزاعِ دانايان مى روند ، كه دانا را از رهگذر علمش فضلى است و نادان ، با رفتن به نزاعِ دانا ، تنها بر نادانى خويش مى افزايد .
هَلا! من شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش و پاس داشتنِ خون اين امّت فرا مى خوانم . اگر بپذيريد ، راه رشد را يافته و به پاداش [ جاودان] خود رهنمون شده ايد ؛ و اگر جز پراكنده ساختن و شكستنِ ابزار قدرت اين امّت را نخواهيد ، پس ، از خدا دورتر مى شويد و پروردگار ، خشمش را بر شما مى افزايد . والسّلام!» .
آن گاه ، معاويه به وى [ چنين] پاسخ نوشت :
امّا بعد ؛ به راستى :
ميان من و قيس ، گلايه اى نيست
جز قُلوه ها را به نيزه كوفتن و گردن ها را به شمشير زدن .
و على عليه السلام [ به كلام خدا استناد نمود و در پاسخش ]فرمود : «[ اى پيامبر!] تو آن را كه مى خواهى ، نمى توانى هدايت كرد ؛ بلكه خداوند ، هر كه را خواهد هدايت كند ، و او داناتر است كه هدايت پذير كيست» .