6 / 11
اَشتر ، فرمانده پيش قراولان سپاه امام
۲۴۳۷.تاريخ الطبرىـ به نقل از خالد بن قُطْن حارثى ـ: آن گاه كه على عليه السلام از فرات برگذشت ، زياد ابن نضر و شريح بن هانى را فرا خواند و با همان حال كه از كوفه بيرون شده بودند ، به سوى معاويه روانه ساخت .
آن دو ، پس از آن كه امام عليه السلام از كوفه [ به سوى معاويه ]روانه شان كرد ، كناره فرات را در خشكى از جانب كوفه در پيش گرفتند تا به عانات ۱ رسيدند . در آن جا ، خبر يافتند كه على عليه السلام راه جزيره را در پيش گرفته و معاويه با سپاه شام ، از سوى دمشق به رويارويى با على عليه السلام مى رود . [ با خود ]گفتند : نه ؛ به خدا سوگند ، اين خردمندانه نيست كه ما به راه ادامه دهيم ، حال آن كه اين رود ميان ما و مسلمانان و امير مؤمنان ، فاصله اندازد ؛ و خير ما در آن نيست كه با شمارِ كم و بدون نيرو[ ى كمكى] و پشتيبانى ، با سپاه شام رويارو شويم .
پس در راه شدند تا از عانات عبور كنند ؛ امّا مردمِ عانات ، ايشان را باز داشتند و كشتى ها را از آنان دور كردند . پس بازگشتند تا از هيت ۲ برگذشتند و در روستايى فرو دستِ قَرقيسيا ۳ به على عليه السلام پيوستند و آن گاه قصدِ مردمِ عانات كردند ؛ امّا ايشان پناه گرفته ، گريختند . هنگامى كه پيش قراولان سپاه به على عليه السلام پيوستند ، گفت : «پيش قراولان سپاهم ، از پىِ من مى آيند» .
زياد بن نضر حارثى و شريح بن هانى نزد وى آمدند و آنچه را به هنگام دريافت خبرِ [ مسير امام عليه السلام و معاويه ]انديشيده بودند ، به او گزارش كردند . [ امام عليه السلام ]گفت : «درست انديشيديد» .
آن گاه كه على عليه السلام از فرات گذشت ، [ ديگر بار] آن دو را پيشاپيشِ خود ، به سوى معاويه گُسيل داشت . هنگامى كه آن دو به سور الرّوم (باروىِ روم) رسيدند ، ابو اَعور عمرو بن سفيان سُلَمى با لشكرى از شاميان روياروى ايشان ايستاد . پس آن دو به على عليه السلام گزارش نوشتند : «ما به ابو اَعوَر سُلَمى همراهِ لشكرى از شاميان ، برخورده و آنان را [ به تسليم] فرا خوانده ايم ؛ امّا هيچ يك از ايشان دعوت ما را نپذيرفته است . ما را فرمان ده كه چه كنيم» .
على عليه السلام به مالك اَشتر ، چنين پيغام داد : «اى مالك! زياد و شريح به من گزارش كرده اند كه ابو اعور سُلَمى را با گروهى از سپاه شام ديدار كرده اند . پيك به من خبر داده كه آنان را در حالى ترك گفته كه روياروى يكديگر صف آراسته اند . پس بشتاب به سوى يارانت ؛ بشتاب! هرگاه به ايشان رسيدى ، فرماندهى شان در عهده توست . مبادا آغازكننده جنگ باشى ، مگر آن كه ايشان جنگ را بياغازند ؛ [ و مبادا به نبرد پردازى ]پيش از آن كه آنان را ديدار كنى و [ به صلح ]فراخوانى و [ سخنشان را ]بشنوى .
دشمنى با ايشان ، نبايد تو را به جنگ با آنان وا دارد ، مگر آن كه نخستْ ايشان را فرا خوانى و چند بار بر آنان حجّت آورى . زياد را بر جناح راست و شريح را بر جناح چپ سپاهت بگمار و خود ، ميانه سپاهت را به دست گير ؛ و همچون كسى كه قصد جنگ افروزى دارد، نزديكشان مشو و[نيز] به سان كسى كه از ترس دشوارى و درگيرى مى گريزد، از ايشان دور نمان . [ چنين كن ]تا خود به تو برسم ؛ كه ـ اگر خدا خواهد ـ شتابان به دنبالت خواهم آمد» .
پيكِ [ اين نامه] حارث بن جمهان جُعفى بود . آن گاه ، على عليه السلام به زياد و شريح نوشت :
«امّا بعد ؛ من مالك را به فرماندهىِ شما گماشته ام . پس ، از او سخن بشنويد و به فرمانش گردن نهيد . او كسى است كه نه بيمِ كم خِردى و لغزيدن بر او مى رود ، نه درنگ ورزيدن در كارى كه بايسته شتاب است ، و نه شتاب كردن در كارى كه شايسته درنگ باشد . او را همچنان كه به شما فرمان داده بودم ، فرمان داده ام كه جنگ را نياغازد ، مگر آن كه نخست با گروه مقابل ديدار كرده ، ايشان را [ به تسليم ]فراخوانده ، حجّت را بر آنان تمام كند» .
1.عانه ، سرزمينى است مشهور در عراق ، ميان رَقّه و هيت . ذكرى از آن در شعر به صورت «عانات» آمده است كه به نظر مى رسد به عانه و حوالى آن ، اطلاق شده است . اين سرزمين نزديك «حديثه» بر حاشيه فرات واقع است (معجم البلدان : ج ۴ ص ۷۲) .
2.سرزمينى است در عراق بر حاشيه فرات كه از توابع بغداد است و در شمال انبار قرار گرفته است (معجم البلدان : ج ۵ ص ۴۲۱) .
3.سرزمينى است بر ساحل «خابور» در نزديكى صفّين و رَقّه و در آن جا خابور به فرات مى ريزد . اين سرزمين ، اكنون در عراق واقع شده است (معجم البلدان : ج ۴ ص ۳۲۸) .