7 / 1
صف آرايى براى نبرد
۲۴۳۹.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو عبد الرحمان سُلَمى ـ: در صِفّين از عمّار بن ياسر ، خطاب به عمرو بن عاص شنيدم : همانا با صاحب اين پرچم ، در حالى كه همدوش پيامبر خدا بوده ام ، سه بار جنگيده ام ؛ و اين ، بار چهارم است كه از آن سه بار ، نيكوتر و پرهيزگارانه تر نيست .
۲۴۴۰.وقعة صِفّينـ به نقل از اسماء بن حَكم فزارى ـ: در صفّين ، همراه على بن ابى طالب عليه السلام ، زير پرچم عمّار بن ياسر بوديم . آفتاب ، بالا آمده بود و ما پارچه اى سرخ را سايبانِ خود كرده بوديم كه مردى پيش آمد و با نگاه به چهره ها از سراسرِ صف گذشت تا به ما رسيد و گفت : كدام يك از شما ، عمّار بن ياسر است؟
عمّار بن ياسر گفت : اين است عمّار!
گفت : ابويقظان؟
گفت : آرى .
گفت : مرا با تو كارى است . آن را آشكار بگويم يا پنهان؟
گفت : هرگونه كه خود مى خواهى .
گفت : نه! آشكارا مى گويم .
گفت : پس سخن آغاز كن!
گفت : من از خاندان خود جدا شدم ، در حالى كه با بينش دريافته بودم آنچه ما بر آنيم ، حق است و در گم راهىِ اين گروهِ [ مقابل] و بر باطل بودنشان ترديد نداشتم . تا شب پيش كه اينك در صبحگاهِ آنيم ، بر همان بينش بودم . چون اذان گوى ما پيش آمد و ندا سرداد و به يكتايى خداوند و پيامبرى محمد صلى الله عليه و آله شهادت داد و [ مردم را ]به نماز فراخواند ، اذان گوىِ آنان نيز همين گونه ندا سرداد . آن گاه ، نماز برپاى گشت و ما همه ، يك نماز گزارديم و يك سان دعا خوانديم و يك كتاب را تلاوت كرديم ، در حالى كه پيامبرمان نيز يكى است . در اين شب ، شك مرا درگرفت و شب را بدان سان كه جز خداى ، كس نداند ، به صبح آوردم . سپس روى سوى امير مؤمنان على عليه السلام نهادم و اين را به او گفتم . فرمود : «آيا با عمّار بن ياسر ديدار كرده اى؟»
گفتم : نه .
فرمود : «پس به ديدار او رو! بنگر كه چه مى گويد و از او پيروى كن» . از اين رو ، نزد تو آمده ام .
عمّار به او گفت : آيا صاحب اين پرچم سياه را كه برابرِ من است ، مى شناسى؟ آن پرچم ، از آنِ عمرو بن عاص است كه من سه بار ، همراه پيامبر خدا با [ صاحبان] آن پرچم جنگيده ام و اين ، بار چهارم است كه [ نه تنها] بهتر و نيكوتر از آن سه نيست ، بلكه بدترين و گناه آلودترين آنهاست . آيا بدر و اُحُد و حُنَين را شاهد بوده اى يا پدرت در آنها حضور يافته و تو را از آنها خبر داده است؟
گفت : نه .
گفت : در جنگ هاى بدر و اُحد و حُنين ، جايگاه ما ، زير پرچم پيامبر خدا بود و اينان (سران سپاه مقابل) زير پرچم احزاب مشرك قرار داشتند . آيا آن لشكر و افرادش را مى بينى؟ پس خداى را سوگند ، آرزو داشتم همه كسانى كه همراهِ معاويه به جنگ ما آمده و از كيشِ ما جدا گشته اند ، پيكرى واحد بودند و من ، آن را از هم مى دريدم و گردن مى بريدم . به خدا سوگند كه خون همه ايشان ، حلال تر از خون گنجشك است . آيا تو [ ريختن] خون گنجشك را حرام مى دانى؟
گفت : نه ؛ بلكه حلال است .
گفت : اينان نيز خونشان حلال است . آيا بر اين باورى كه [ حقيقت را] برايت آشكار كردم؟
گفت : هر آينه ، [ حقيقت را] برايم آشكار كردى .
گفت : پس هر كدام را كه مى خواهى ، برگزين!
سپس مرد ، روانه شد . عمّار بن ياسر وى را فرا خواند و گفت : بدان كه آنان ما را به شمشير مى زنند تا اين كه باطلگرايانِ شما [ كه در لشكر على عليه السلام هستند ]به ترديد مى افتند و مى گويند : اگر ايشان (ياران معاويه) بر حق نبودند ، بر ما چيره نمى شدند . خداى را سوگند ، آنان حتّى به قدر خاشاكى كه در چشم مگسى افتد ، بر حق نيستند . خداى را سوگند ، اگر آنان ما را به شمشير بزنند ، چندان كه به نخلستان هاى هَجَر ۱ برانندمان ، باز يقين دارم كه ما بر حقّيم و آنان بر باطل .
به خدا سوگند ، هرگز صلحى درست برقرار نمى شود ، مگر آن كه يكى از دو طَرَف از دل و جان اعتراف كند كه كافر است و طرف مقابل بر حق است و كشتگان و مردگانش در بهشت اند . و ديرى از روزهاى دنيا نمى گذرد كه آنان ، گواه خواهند بود كه مردگان و كشتگانشان در بهشت اند و مردگان و كشتگانِ دشمنانشان در آتش اند و زندگانشان بر باطل .