۲۴۴۴.الفتوح :على عليه السلام ، شَبَث بن رِبعى رياحى ۱ و صعصعة بن صوحان عبدى را فرا خواند و به ايشان گفت : «به سوى معاويه رويد و به او بگوييد : سواره نظامِ تو آب را بر ما بسته است ، حال آن كه اگر ما پيش از تو به آب دست مى يافتيم ، آن را بر شما نمى بستيم . اگر مى خواهى آب را رها كن تا به گونه برابر از آن استفاده كنيم ؛ و اگر ميل دارى ، بر سرِ آب با تو مى جنگيم ، تا هر كه پيروز شد ، آب از آنِ او باشد و [ بدين سان ]مقصود [ اصلى] خود از نبرد را وا مى گذاريم» .
پس شَبَث روانه شد و گفت : اى معاويه! تو به اين آب ، سزاوارتر از ما نيستى . پس دست از آن بردار كه ما تا شمشير بر دوش داريم ، از تشنگى نخواهيم مُرد .
سپس صعصعة بن صوحان به سخن درآمد و گفت : اى معاويه! همانا امير مؤمنان على بن ابى طالب به تو پيغام داده كه : «ما اين راه را آمده ايم ؛ [ امّا ]پيش از اتمام حجّت بر شما از جنگيدن با شما اكراه دارم ؛ ليكن تو سوارگان خويش را پيش فرستاده اى و پيش از آن كه ما با تو نبرد كنيم ، جنگ با ما را آغازيده اى ؛ و ما بر آنيم كه از نبرد دور باشيم تا براى تو دليل و حجّت آوريم ؛ و اين [ جنايتى ]ديگر است كه چنين كرديد و آب را بر سپاه بستيد . به خدا سوگند ، بخواهى يا نخواهى ، ما از آن آب خواهيم نوشيد . پس پيش از آن كه ما بر آن چيره گرديم ـ اگر مى توانى ـ آب را ببند ، كه آن گاه ، هر كه پيروز شود ، مى نوشد .
معاويه به عمرو بن عاص گفت : رأى تو چيست ، اى ابوعبد اللّه ؟
گفت : من معتقدم على كسى نيست كه تشنه بماند ، حال آن كه در دستش زمام اسبان باشد و بدون آن كه از فرات بنوشد ، به آن بنگرد . جز اين نيست كه او براى چيزى جز آب آمده است . پس از [ بستن] آب دست بردار تا او و ما بنوشيم .
پس وليد بن عقبه گفت : اى معاويه! اينان چهل روز عثمان بن عفّان را از آب باز داشتند و به محاصره درافكندند . پس آب را از ايشان برگير تا تشنه بميرند و آنان را بكش ؛ خدايشان بكشد! چگونه [ از حق ]منحرف مى شوند؟
سپس عبد اللّه بن سعد بن ابى سَرح به سخن درآمد و گفت : به راستى وليد سخنى راست بر زبان راند . آب را از ايشان باز گير كه خداوند در روز قيامت ، آن را از ايشان باز گيرد!
صعصعه گفت : جز اين نيست كه در روز قيامت ، خداوند آب را از كافران بدكار زشت پيشه اى همچون تو و همانندانت باز مى گيرد، [ از جمله] همين كس كه خداوند در كتابش او را فاسق خوانده ؛ [ همين] وليد بن عقبه كه نماز صبح را در حال مستى چهار ركعت خواند ، حال آن كه امام جماعت مردم بود و باز گفت : مى خواهيد بيشتر برايتان بگويم؟ و از همين رو ، به آيين اسلام شلّاقش زدند .
پس ياران معاويه ، با شمشير بر سرش ريختند ؛ امّا معاويه گفت : از او دست برداريد كه پيام رسان است .