۲۱۶۰.الجملـ به نقل از واقدى و ابو مِخْنَف ، از يارانشان و مدائنى و ابن دأب از استادانشان با سندهايشان ـ: عايشه ، طلحه و زبير، وقتى از مكّه به سوى بصره حركت كردند، با همراهانشان از بنى اميّه و كارگزاران عثمان و ديگر قريشيان با شتاب آمدند تا به بصره رسيدند و در ناحيه حوضچه هاى ابو موسى اُتراق كردند.
خبر [ نزديك شدن ناكثين] به عثمان بن حنيف رسيد كه در آن روز، فرماندار بصره و جانشين اميرمؤمنان [ در بصره ]بود. حُكَيم بن جَبَله كه نزد او حضور داشت، به وى گفت: چه خبرى به تو رسيده است؟
عثمان بن حنيف گفت: باخبر شدم كه آنان (ناكثين) در ناحيه حوضچه هاى ابو موسى اردو زده اند.
حُكَيم گفت: اجازه بده به نزد آنان بروم . به راستى كه من پيرو امير مؤمنانم.
عثمان گفت: صبر كن تا با آنان مكاتبه كنم.
حكيم گفت: إنّا للّه ! به خدا سوگند ـ اى عثمان ـ كه نابود گشتى!
عثمان از حُكَيم رو گرداند و به دنبال عمران بن حُصَين و ابو الأسود دُئلى فرستاد و به آن دو گفت كه آنان (ناكثين) وارد بصره شده اند و در كنار حوضچه هاى ابو موسى پياده شده اند و از آن دو خواست تا نزد آنان بروند و درباره مقصدشان با آنان گفتگو كنند و آنان را از آشوب و فتنه، باز دارند.
آن دو ، حركت كردند و نزد عايشه رفتند و به وى گفتند : اى اُمّ المؤمنين! انگيزه تو از اين حركت چيست؟
عايشه گفت: به خاطر شما از تازيانه و عصاى عثمان به خشم آمدم . حالْ بر كشتن عثمان ، خشمگين نشوم؟
به وى گفتند: تو را با تازيانه و عصاى عثمان، چه كار؟ تو بانويى ويژه پيامبر خدايى . خدا را به ياد تو مى آوريم كه مبادا به واسطه تو خون ها ريخته شود.
عايشه گفت: آيا كسى با من خواهد جنگيد؟
ابو الأسود به وى گفت: آرى، به خدا سوگند، جنگى كه آسانش نيز سخت خواهد بود .
آن گاه از نزد عايشه بيرون آمدند و نزد زبير رفتند و گفتند: اى ابو عبد اللّه ! تو را به خدا سوگند مى دهيم كه مبادا به وسيله تو خون هايى ريخته شود!
زبير به آنان گفت: از همان جا كه آمده ايد، بازگرديد. كار را بر ما تباه مسازيد.
آنها از زبير ، نااميد شدند و نزد طلحه رفتند و گفتند: تو را به خدا سوگند مى دهيم كه مبادا به واسطه تو خون هايى ريخته شود!
طلحه به آنان گفت: آيا على بن ابى طالب، دوست مى دارد اگر بر [ شهر ]مدينه پيروز شد، حكومت از آنِ او باشد و فرمانى جز فرمان او اجرا نشود؟ ۱ به خدا سوگند كه او خود [اين را ]مى داند. از همان جا كه آمده ايد، بازگرديد.
آنها از نزد او بازگشتند و به سوى عثمان بن حُنَيف رفتند و به وى گزارش دادند.
ابن ابى سبره ، از عيسى بن ابى عيسى ، از شعبى گزارش كرده است كه وقتى ابو الأسود دُئلى و عمران بر عايشه وارد شدند و به وى گفتند: چه چيزى تو را به اين شهر كشاند، با آن كه تو بانويى ويژه پيامبر خدايى و او به تو فرمان داد در خانه ات بنشينى؟
عايشه گفت: به خاطر شما از تازيانه و عصا به خشم آمدم . چگونه به خاطر عثمان از شمشير [ فرود آمده بر او ]خشمگين نشوم؟
آن دو به وى گفتند: تو را به خدا سوگند مى دهيم كه مبادا به وسيله تو خون هايى ريخته شود و مردم را بر يكديگر بشورانى!
عايشه به آنان گفت: من آمده ام تا ميان مردم ، صلح [ و آرامش ] برقرار كنم .
عايشه سپس به عمران بن حصين گفت: آيا تو نامه اى براى عثمان بن حنيف، مى برى؟
گفت : جز خير و خوبى ، چيزى از طرف تو براى او نمى برم .
ابو الأسود بدو گفت: من نامه ات را به او مى رسانم. آن را بياور . عايشه گفت: به عثمان بن حنيف بگو: اى آزاد شده ابن ابى عامر! به من خبر رسيده كه قصد دارى با من روبه رو شوى و پيكار كنى!
ابو الأسود به وى گفت: آرى . به خدا سوگند كه پيكار خواهد كرد!
عايشه گفت: و نيز تو ، اى دئلى؟! از تو هم خبرهايى به من مى رسد. برخيز و از پيش من برو.
آن دو تن از نزد عايشه، به سوى طلحه رفتند و به او گفتند: اى ابو محمّد! آيا مردم بر بيعت پسرعموى پيامبر خدا كه خداوندْ او را فضيلت هاى چنين و چنانِ بسيارى بخشيده، اجتماع نكردند؟ و شروع كردند به برشمردن مناقب ، فضايل و حقوق اميرمؤمنان.
طلحه از على عليه السلام عيبجويى كرد و به وى دشنام داد و از او بدگويى نمود و گفت: به راستى كه كسى مانند او نيست. به خدا سوگند، عاقبت كارش را خواهد ديد.
آن دو از نزد طلحه خارج شدند و با هم مى گفتند: اين مردِ پست، به خشم آمد.
سپس بر زبير وارد شدند و با او سخن هايى را كه با طلحه گفته بودند، گفتند.
او نيز از على عليه السلام عيبجويى كرد و به وى دشنام داد و به جمعيتى كه در حضورش بودند، گفت: صبحگاهان بر آنان يورش بريد ، پيش از آن كه آنان، شامگاهان بر شما يورش آورند .
آن دو از نزد او هم بيرون رفتند و نزد عثمان بن حنيف بازگشتند و جريان را به وى گزارش دادند. آن گاه، عثمان به مردم ، اجازه پيكار داد.