۲۱۶۱.شرح نهج البلاغةـ به نقل از ابو مخنف ـ: عثمان بن حنيف ، فرستاده اى نزد ابو الأسود دئلى و عمران بن حصين خزاعى فرستاد و به آنان دستور داد كه حركت كنند و از گروه [ ناكثين ]برايش خبر آورند و اين كه [ بفهمند] چه چيزى آنان را بر اين امر وا داشته است. آن دو به راه افتادند تا به حوضچه هاى ابو موسى رسيدند كه لشكرگاه ناكثين ، آن جا بود.
آن دو بر عايشه وارد شدند . از او خُرده گرفتند، او را موعظه كردند و به او تذكّر دادند و او را به خداوند ، سوگند دادند.
عايشه به آنان گفت: با طلحه و زبير ، ملاقات كنيد.
آن دو از پيش او برخاستند و با زبير ملاقات كردند و با او سخن گفتند . زبير به آنان گفت: ما براى خونخواهى عثمان آمده ايم و از مردم مى خواهيم كه مسئله خلافت را به شورا وا گذارند تا مردم براى خود [ خليفه اى] برگزينند.
آن دو به زبير گفتند: عثمان در بصره كشته نشده است تا خونخواهى اش در آن جا باشد! تو خود مى دانى كه قاتلان عثمان ، چه كسانى اند و كجا هستند. به راستى كه تو و رفيقت (طلحه) و عايشه، سرسخت ترينِ مردم عليه عثمان بوديد و بيشتر از ديگران بر ريختن خون عثمان ، تشويق مى كرديد. پس بايد از خودتان انتقام بگيريد! و امّا در مورد بازگشت مسئله خلافت به شورا، اين ديگر چرا؟ شما كه خودتان با على عليه السلام از روى رغبت و بدون اكراه بيعت كرديد. تو ، اى ابو عبد اللّه (زبير)! از آن روز كه به حمايت از على برخاستى ، زمان زيادى نگذشته است . در روزى كه پيامبر خدا از دنيا رفت ، تو خود ، قبضه شمشير به دست گرفتى و مى گفتى: كسى سزاوارتر از على براى خلافت و شايسته تر از او نيست و از بيعت با ابو بكر ، سر باز زدى. آن رفتار كجا و اين سخن كجا؟!
زبير گفت: نزد طلحه برويد و با او ديدار كنيد.
آن دو برخاستند و به سوى طلحه رفتند. او را تندخو ، ستيزه جو و مصمّم در به پا كردن فتنه و شعله ور ساختن آتش جنگ يافتند. از اين رو ، نزد عثمان بن حنيف بازگشتند و به وى گزارش دادند و ابو الأسود بدو گفت:
اى پسر حنيف! بر تو حمله شد . به پاخيز
و با آنان بجنگ و شكيبا باش.
و سلاح برگير ، در برابر آنان بِايست و دامن بر كمر زن.
عثمان بن حنيف گفت: آرى. سوگند به دو حرم (مكّه و مدينه) كه چنين خواهم كرد!