187
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج4

۱۵۷۵.امام على عليه السلام :به خدا سوگند ، اگر هفت اقليم با آنچه زير آسمان هاست ، به من داده شود كه نافرمانى خدا كنم و پوستِ جوى از مورچه اى برُبايم ، چنان نخواهم كرد ؛ و به درستى كه دنياى شما ، نزد من ، خوارتر است از برگى در دهان ملخى كه آن را مى جَوَد . على را چه كار با نعمتى كه فانى گردد و لذّتى كه نپايد؟!

۱۵۷۶.امام على عليه السلام :روز رستاخيز ، با مردم ، با نُه چيز احتجاج كنم : به پا داشتن نماز ، پرداخت زكات ، امر به معروف ، نهى از منكر ، عدالت در ميان شهروندان ، تقسيم برابر ، جهاد در راه خدا ، به پا داشتن حدود ، و مانند آن .

۱۵۷۷.تاريخ دمشقـ به نقل از على بن ربيعه ـ: جَعدة بن هُبَيره نزد على عليه السلام آمد وگفت : اى اميرمؤمنان! اگر دو مرد به نزد تو آيند كه نزدِ يكى از جانش يا از خاندان و مالش دوست داشتنى ترى ، و ديگرى ، اگر بتواند تو را بكشد ، خواهد كشت ، پس به سود مرد اوّل و به زيان مرد دوم ، داورى مى كنى؟!
با مشت بر سينه ام نواخت و فرمود : «به درستى كه اگر در اختيارم بود ، درست داورى مى كردم ، چه رسد كه اين ، امرى است مربوط به خدا» .

۱۵۷۸.الكامل فى التاريخـ در گزارش از عبيد اللّه بن حرّ جُعفى۱ـ: چون عثمان كشته شد و جنگ ميان على عليه السلام و معاويه در گرفت ، [ عبيد اللّه ]به سوى معاويه رفت و همچنان ، به جهت علاقه اش به ۲ عثمان با او بود و در جنگ صفّين ، او و مالك بن مسمع ، به همراه معاويه بودند .
عبيد اللّه ، نزد معاويه اقامت گزيد و همسرى در كوفه داشت . سپس چون دورى اش به درازا كشيد ، برادرِ زنش او را به همسرى مردى به نام عكرمة بن خبيص درآورد . گزارش اين كار ، به عبيد اللّه رسيد . از شام آمد و نزد على عليه السلام از عكرمه شكايت كرد .
على عليه السلام به وى فرمود : «دشمن ما را يارى رساندى و خود را به هلاكت انداختى؟» .
عبيد اللّه گفت : آيا اين ، مرا از عدالت تو محروم مى سازد؟
فرمود : «نه» .
آن گاه داستانش را براى على عليه السلام تعريف كرد.على عليه السلام زنش را به وى باز گردانْد و زن ، حامله بود . [ از اين رو ]زن را نزد كسى كه بدو اطمينان داشت ، گذارْد تا وضعِ حمل كرد و فرزند را به عِكرمه داد و زن را به عبيد اللّه بازگرداند .
عبيداللّه به شام بازگشت و در آن جا ماند تا على عليه السلام كشته شد .

1.عبيد اللّه بن حرّ جُعفى ، از دليرمردانِ قهرمان و از ياران عثمان بود . هنگامى كه عثمان كشته شد ، به معاويه تمايل پيدا كرد و گفت : خداوند مى داند كه من عثمان را دوست مى دارم و در حال مرگ هم او را يارى مى رسانم . از اين رو ، به سوى شام رفت و در نبرد صفّين ، همراه معاويه حضور يافت و با او بود تا على عليه السلام كشته شد . او پس از قيام امام حسين عليه السلام ، از كوفه بيرون رفت تا مبادا امام وارد كوفه شود و او در آن جا باشد و مى گفت : به خدا سوگند ، نمى خواهم او را ببينم و او مرا ببيند . هنگامى كه امام حسين عليه السلام در قصر بنى مقاتل (يكى از منزلگاه هاى ميان مكّه و كوفه) فرود آمد و خيمه او را ديد ، يكى از يارانش را به سوى او فرستاد تا عبيد اللّه را براى يارى كردن ، فراخواند ؛ ولى او به دعوت امام پاسخ نداد . امام حسين عليه السلام كفش هايش را به پا كرد و برخاست و بر او وارد شد و سلام كرد و نشست . سپس او را براى قيام ، دعوت كرد ؛ ولى پاسخ نداد . پس از كشته شدن امام حسين عليه السلام ، عبيد اللّه بر ابن زياد وارد شد . ابن زياد ، او را به جهت يارى نكردن سپاه يزيد در برابر حسين عليه السلام ، سرزنش كرد . پس اشكش را نگه داشت و بيرون آمد تا به سرزمين كربلا رسيد . جايگاه نبرد را نظاره كرد ، براى آنان طلب مغفرت كرد و چنين سرود : «فرمانرواى نيرنگبازِ به تمامْ نيرنگباز مى گويد : چرا با شهيد پسر فاطمه عليهاالسلام نبرد نكردى؟! دريغا كه او را يارى نكردم! بدانيد كه هر كس كارى را محكم انجام ندهد ، پشيمان است .

2.ومن از آن رو كه از ياورانش نبودم مادام كه زنده ام ، افسوس مى خورم . خداوند ، جان هاى آنانى را كه بر يارى اش نيرومند شد از باران هميشگى اش سيراب سازد . بر مزارهاى آنان و جايگاه نبردشان ايستادم نزديك بود كه جان ، كالبد تهى كند ، و چشم ها اشكريزان بود . به جانم سوگند ، آنان دليرمردانى در نبرد بودند وبه سوى جنگ مى شتافتند ، براى يارى از پيشواى بزرگ . آنان در يارى زاده دختر پيامبرشان با شمشيرهايشان شريك شدند ، چونان شيران بيشه ، دلير و نيرومند . اگر كشته شدند ، پس هر جانِ پاكى بر زمين از روى اندوه و غم ، بايد خود را قربانى كند . بينندگان ، بهتر از آنان به هنگام مرگ نديدند بزرگواران و درخشندگانِ بزرگ! آيا آنان را از روى ستم مى كُشيد و دوستى ما را اميد داريد؟ راهى را كه با ما سازگار نيست ، رها ساز . به جانم سوگند كه با كشتن آنان ، ما را به خشم آورديد و چه بسيار كسانى از ما كه كارِ شما را زشت مى شمارند! بارها تصميم گرفتم كه با سپاه انبوه به سمت گروه ستمگر و دور از حق ، حركت كنم . پس دست برداريد ؛ و گرنه با تيره هايى بر شما هجوم آورم كه سخت تر باشد بر شما از هجوم ديلميان» . آن گاه او وفرزندانش به پا خاستند وبه جنگ وغارت روكرد ونه تنها اموال خصوصى را غارت كرد ، بلكه به غارت اموال عمومى نيز پرداخت . قيامش در زمان مختار و مصعب ، ادامه يافت و كار به همكارى وى با عبدالملك مروان كشيد و در رويارويى با سپاه مصعب ، كشته شد (تاريخ الطبرى : ج ۶ ص ۱۲۸ ـ ۱۳۸) .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج4
186

۱۵۷۵.عنه عليه السلام :وَاللّهِ لَو اُعطيتُ الأَقاليمَ السَّبعَةَ بِما تَحتَ أفلاكِها ، عَلى أن أعصِيَ اللّهَ في نَملَةٍ أسلُبُها جُلبَ شَعيرَةٍ ما فَعَلتُهُ ، وإنَّ دُنياكُم عِندي لِأَهوَنُ مِن وَرَقَةٍ في فَمِ جَرادَةٍ تَقضَمُها ، ما لِعَلِيٍّ ولِنَعيمٍ يَفنى ، ولَذَّةٍ لا تَبقى ! ۱

۱۵۷۶.عنه عليه السلام :اُحاجُّ النّاسَ يَومَ القِيامَةِ بِتِسعٍ : بِإِقامِ الصَّلاةِ ، وإيتاءِ الزَّكاةِ ، وَالأَمرِ بِالمَعروفِ ، وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِ ، وَالعَدلِ فِي الرَّعِيَّةِ ، وَالقَسمِ بِالسَّوِيَّةِ ، وَالجِهادِ في سَبيلِ اللّهِ ، وإقامَةِ الحُدودِ ، وأشباهِهِ . ۲

۱۵۷۷.تاريخ دمشق عن عليّ بن رَبيعَة :جاءَ جَعدَةُ بنُ هُبَيرَةَ إلى عَلِيٍّ فَقالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ ، يَأتيكَ الرَّجُلانِ إن أنتَ أحَبُّ إلى أحَدِهِما مِن نَفسِهِ ـ أو مِن أهلِهِ ومالِهِ ـ وَالآخَرُ لَو يَستَطيعُ أن يَذبَحَكَ لَذَبَحَكَ ، فَتَقضي لِهذا عَلى هذا ؟ قالَ: فَلَهَزَهُ ۳ عَلِيٌّ وقالَ: إنَّ هذا شَيءٌ لَو كانَ لي فَعَلتُ ، ولكِن إنَّما ذا شَيءٌ للّهِِ . ۴

۱۵۷۸.الكامل في التاريخـ في ذِكرِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ الحُرِّ الجُعفِيِّ۵ـ: لَمّا قُتِلَ عُثمانُ ووَقَعَتِ الحَربُ بَينَ ۶ عَلِيٍّ ومُعاوِيَةَ قَصَدَ مُعاوِيَةَ ، فَكانَ مَعَهُ لِمَحَبَّتِهِ عُثمانَ ، وشَهِدَ مَعَهُ صِفّينَ هُوَ ومالِكُ بنُ مِسمَعٍ ، وأقامَ عُبيدُ اللّهِ عِندَ مُعاوِيَةَ ، وكانَ لَهُ زَوجَةٌ بِالكوفَةِ ، فَلَمّا طالَت غَيبَتُهُ زَوَّجَها أخوها رَجُلاً يُقالُ لَهُ: عِكرِمَةُ بنُ الخَبيصِ ، وبَلَغَ ذلِكَ عُبَيدَ اللّهِ فَأَقبَلَ مِنَ الشّامِ فَخاصَمَ عِكرِمَةَ إلى عَلِيٍّ ، فَقالَ لَهُ: ظاهَرتَ عَلَينا عَدُوَّنا فَغُلتَ ؟ فَقالَ لَهُ: أ يَمنَعُني ذلِكَ مِن عَدلِكَ ؟ قالَ: لا . فَقَصَّ عَلَيهِ قِصَّتَهُ ، فَرَدَّ عَلَيهِ امرَأَتَهُ ، وكانَت حُبلى ، فَوَضَعَها عِندَ مَن يَثِقُ إلَيهِ حَتّى وَضَعَت ، فَأَلحَقَ الوَلَدَ بِعِكرِمَةَ ، ودَفَعَ المَرأَةَ إلى عُبَيدِ اللّهِ، وعادَ إلَى الشّامِ فَأَقامَ بِهِ حَتّى قُتِلَ عَلِيٌّ. ۷

1.نهج البلاغة : الخطبة ۲۲۴ ، الصراط المستقيم : ج ۱ ص ۱۶۳ ؛ ينابيع المودّة : ج ۱ ص ۴۴۲ ح ۶ وراجع الأمالي للصدوق : ص ۷۲۲ ح ۹۸۸ .

2.فضائل الصحابة لابن حنبل : ج ۱ ص ۵۳۸ ح ۸۹۸ ؛ الخصال : ص ۳۶۳ ح ۵۳ عن عباية بن ربعي وفيه «بسبع» بدل «بتسع» وليس فيه «والجهاد في سبيل اللّه » و«أشباهه» .

3.اللَّهْز : الضرب بجُمْع الكفّ في الصدر (النهاية : ج ۴ ص ۲۸۱ «لهز») .

4.تاريخ دمشق : ج ۴۲ ص ۴۸۸ ، البداية والنهاية : ج ۸ ص ۵ ؛ المناقب للكوفي : ج ۲ ص ۵۷ ح ۵۴۵ نحوه .

5.عبيد اللّه بن الحرّ الجعفي : كان من الشجعان الأبطال ومن أصحاب عثمان ، فلمّا قتل عثمان انحاز إلى معاوية وقال : أما إنّ اللّه ليعلم أنّي اُحبّ عثمان ، ولأنصرنّه ميّتا . فخرج إلى الشام وشهد مع معاوية صفّين ، ولم يزل معه حَتّى قتل عليّ عليه السلام (تاريخ الطبري : ج ۶ ص ۱۲۸ ، الكامل في التاريخ :ج ۳ ص ۲۵) . وبعد قيام الإمام الحسين عليه السلام خرج من الكوفة كراهة أن يدخلها الإمام عليه السلام وهو بها وقال : واللّه ما اُريد أن أراه ولا يراني (تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۴۰۷) . ولمّا نزل الإمام عليه السلام قصر بني مقاتل ورأى فسطاطه أرسل بعض أصحابه إليه ليدعوه إلى نصره ، فلم يجب دعوته (الأمالي للصدوق : ص ۲۱۹) فأخذ الإمام عليه السلام نعليه فانتعل ، ثمّ قام فجاءه حَتّى دخل عليه فسلّم وجلس ، ثمّ

6.دعاه إلى الخروج فلم يجبه (تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۴۰۷) . وبعد قتل الإمام عليه السلام دخل على ابن زياد فعاتبه لعدم نصرة جيش يزيد على الإمام عليه السلام ، فغاض وخرج حَتّى أتى كربلاء ، فنظر إلى مصارع القوم فاستغفر لهم وقال في ذلك : يقولُ أميرٌ غادرٌ حقّ غادرٍ ألا كنت قاتلت الشهيدَ ابن فاطمهْ ! فيا ندمي ألّا أكون نصرتُهُ ألا كلُّ نفس لا تُسدّد نادمه وإنّي لأنّي لم أكن من حماته لذو حسرةٍ ما إن تفارقُ لازمه سقى اللّه أرواح الَّذين تأزّروا على نصره سقياً من الغيث دائمه وقفت على أجداثهم ومجالهم فكاد الحشا ينفضُّ والعين ساجمه لعمري لقد كانوا مصاليت في الوغى سراعا إلى الهيجا حماةً خضارمه تآسوا على نصر ابن بنت نبيّهم بأسيافهم آسادِ غيلٍ ضراغمه فإن يقتلوا فكلّ نفسٍ تقيّةٍ على الأرض قد أضحت لذلك واجمه وما إن رأى الراؤون أفضل منهمُ لدى الموت ساداتٍ وزهرا قماقمه أ تقتلهم ظلما وترجو ودادَنا فدع خطّةً ليست لنا بملائمه ! لعمري لقد راغمتمونا بقتلهم فكم ناقمٍ منّا عليكم وناقمه أهُمّ مرارا أن أسير بجحفلٍ إلى فئةٍ زاغت عن الحقّ ظالمه فكفّوا وإلّا ذدتكم في كتائبٍ أشدَّ عليكم من زحوف الديالمه (تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۴۷۰) . ثمّ ثار هو وأولاده فقتل ونهب ، ولم يقتصر على نهب الأموال الشخصيّة بل نهب الأموال العامة . واستمرّ في ثورته زمان المختار ومصعب ، وانتهى به الأمر إلى مؤازرة عبد الملك بن مروان ، وقتل في الحرب مع جيش مصعب (تاريخ الطبري : ج ۶ ص ۱۲۸ ـ ۱۳۸) .

7.الكامل في التاريخ : ج ۳ ص ۲۵ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج4
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم : مهریزی، مهدی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 78784
صفحه از 605
پرینت  ارسال به