191
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج4

۱۵۷۹.تاريخ اليعقوبىـ به نقل از زهرى ـ: روزى بر عمر بن عبدالعزيز وارد شدم . در هنگامى كه نزد او بودم ، نامه اى از سوى يكى از كارگزارانش آمد كه شهر آنان ، به بازسازى نياز دارد .
[ زهرى گويد] به عمر گفتم : يكى از كارگزاران على بن ابى طالب عليه السلام ، چنين نامه اى برايش نوشت و او در جواب نگاشت : «پس از حمد و سپاس خدا ؛ شهر را در دژِ عدالت قرار ده و راه هايش را از ستم ، پاك كن» .
عمر نيز همين جواب را براى كارگزارش نوشت .

ر . ك : ج 3 ص 475 (انگيزه هاى امام براى پذيرش حكومت) .

6 / 2

پايبندى به حقوق

۱۵۸۰.امام على عليه السلامـ در صفّين ـ: پس از حمد و سپاس خداوند ؛ همانا خدا بر شما براى من ، حقّى نهاد ، به واسطه حكمرانى بر شما ، و شما را نيز حقّى است بر من ، همانند حقّ من بر شما . پس حق ، گسترده ترين چيزها در وصف كردن ، و تنگ ترين آنهاست در اجرا كردن .
حق ، به سود كسى جريان نيابد ، جز آن كه به زيانش هم جريان يابد ؛ و به زيانش جارى نشود ، جز آن كه به سودش جريان يابد و اگر بنا بود كه حق به سود كسى جارى شود و به زيانش جارى نگردد ، او خداى سبحان است نه آفريده هاى او ، به جهت توانايى اش بر بندگان ، و عدالتش در هر چيزى كه قضايش بر آن روان است ؛ ولى خداوند سبحان ، حقّ خود را بر بندگان ، اطاعت خويش قرار داد و پاداش آن را دو چندان كرد ، از درِ بخشندگى اش و افزون دهى اى كه اهل آن است .
آن گاه ، خداى سبحان ، برخى از حقوقش را حق هايى قرار داد كه بر بعضى مردم ، براى بعضى ديگر واجب ساخت و آن حق ها را برابرِ هم نهاد ، و واجب شدن حقّى را مقابل حقّى ديگر گذاشت ؛ و برخى حقوقْ واجب نشود ، مگر آن كه برخى ديگر واجب شود و از اين ميان ، بزرگ ترين حقّى كه خداوند سبحان واجب كرد ، حقّ زمامدار بر شهروندان است و حقّ شهروندان بر زمامدار . [ اين ، حقوقِ ]واجبى است كه خداى سبحان ، براى هريك بر عهده ديگرى نهاد و آن را موجب برقرارى پيوند آنان و ارجمندى دينشان قرار داد . پس حال شهروندان نيكو نگردد ، جز آن گاه كه زمامداران ، صالح شوند و زمامداران ، صالح نگردند ، مگر به درستكارى شهروندان .
پس اگر شهروند ، حقّ زمامدار را بپردازد و زمامدار ، حقّ شهروند را ادا كند ، حق در ميان آنان ، عزيز گردد و روش هاى دين ، استوار شود و نشانه هاى عدالت ، برجا شود و سنّت چنان كه بايد ، به اجرا درآيد و به پايدارى دولت ، اميد رود و اميدهاى دشمنان ، به نااميدى گرايد .
و هرگاه شهروند بر زمامدار چيره گردد يا زمامدار بر شهروند ستم كند ، اختلاف كلمه پديدار آيد و نشانه هاى جور ، آشكار شود و تبهكارى در دين ، فراوان گردد و راهِ گشاده سنّت ها رها شود ، به هواها عمل شود و احكام ، معطّل مانَد و بيمارى جان ها بسيار گردد ، كسى از حقوقِ بزرگ بر جاى مانده نهراسد و از باطل هاى بزرگِ انجام شده ، بيمى حاصل نگردد .
در اين هنگامه، نيكانْ خوار شوند و بدكارانْ بزرگ مقدار،و تاوانِ خداوند سبحان بر بندگان،بزرگ گردد.
پس بر شماست يكديگر را در اين كار ، اندرز دادن و به نيكى همكارى كردن ، و هيچ كسى نتواند [ به تنهايى] حقّ طاعت خداوند سبحان را آن گونه كه شايسته اوست ، ادا كند ، گرچه در به دست آوردن رضايت ، حريص باشد و در كار بندگى ، كوشش بسيار به عمل آورد .
ليكن از جمله حق هاى خدا بر بندگان ، يكديگر را به اندازه توان اندرز دادن است ، و همكارى براى برپا داشتن حق در ميان خود ، و هيچ كس ـ هرچند منزلت او در حق بيشتر باشد و برترى اش در دين پيش تر ـ ، بى نياز نيست كه در حقوقى كه خداوند بر عهده اش نهاده ، يارى شود ؛ و هيچ كس گرچه مردم او را خوار شمارند و چشم ها او را بى مقدار ، كم تر از آن نيست كه كسى را در انجام دادن حق ، يارى رساند يا بر انجام دادن حق ، يارى شود .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج4
190

۱۵۷۹.تاريخ اليعقوبي عن الزُّهري :دَخَلتُ إلى عُمَرَ [بنِ عَبدِ العَزيزِ ]يَوما ، فَبَينا أنَا عِندَهُ ، إذ أتاهُ كِتابٌ مِن عامِلٍ لَهُ يُخبِرهُ أنَّ مَدينَتَهُم قَدِ احتاجَت إلى مَرَمَّةٍ ، فَقُلتُ لَهُ : إنَّ بَعضَ عُمّالِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ كَتَبَ بِمِثلِ هذا ، وكَتَبَ إلَيهِ : أمّا بَعدُ ، فَحَصِّنها بِالعَدلِ ، ونَقِّ طُرَقَها مِنَ الجَورِ . فَكَتَبَ بِذلِكَ عُمَرُ إلى عامِلِهِ . ۱

راجع : ج 3 ص 474 (دوافع الإمام لقبول الحكومة) .

6 / 2

الاِلتزِامُ بِالحُقوقِ

۱۵۸۰.الإمام عليّ عليه السلامـ في صِفّينَ ـ: أمّا بَعدُ ، فَقَد جَعَلَ اللّهُ سُبحانَهُ لي عَلَيكُم حَقّا بِوِلايَةِ أمرِكُم ، ولَكُم عَلَيَّ مِنَ الحَقِّ مِثلُ الَّذي لي عَلَيكُم ، فَالحَقُّ أوسَعُ الأَشياءِ فِي التَّواصُفِ ، وأضيَقُها في التَّناصُفِ ، لا يَجري لِأَحَدٍ إلّا جَرَى عَلَيهِ ، ولا يَجري عَلَيهِ إلّا جَرى لَهُ ، ولَو كانَ لِأَحَدٍ أن يَجرِيَ لَهُ ولا يَجرِيَ عَلَيهِ لَكانَ ذلِكَ خالِصا للّهِِ سُبحانَهُ دونَ خَلقِهِ ؛ لِقُدرَتِهِ عَلى عِبادِهِ ، ولِعَدلِهِ في كُلِّ ما جَرَت عَلَيهِ صُروفُ قَضائِهِ ، ولكِنَّهُ سُبحانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى العِبادِ أن يُطيعُوهُ ، وجَعَلَ جَزاءَهُم عَلَيهِ مُضاعَفَةَ الثَّوابِ تَفَضُّلاً مِنهُ ، وتَوَسُّعا بِما هُوَ مِنَ المَزيدِ أهلُهُ .
ثُمَّ جَعَلَ سُبحانَهُ مِن حُقوقِهِ حُقوقا اِفتَرَضَها لِبَعضِ النّاسِ عَلى بَعضٍ ، فَجَعَلَها تَتَكافَأُ في وُجوهِها ، ويوجِبُ بَعضُها بَعضا ، ولا يُستَوجَبُ بَعضُها إلّا بِبَعضٍ ، وأعظَمُ مَا افتَرَضَ سُبحانَهُ مِن تِلكَ الحُقوقِ حَقُّ الوالي عَلَى الرَّعِيَّةِ ، وحَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الوالي ، فَريضَةٌ فَرَضَهَا اللّهُ سُبحانَهُ لِكُلٍّ عَلى كُلٍّ ، فَجَعَلَها نِظاما لِاُلفَتِهِم ، وعِزّا لِدينِهِم ، فَلَيسَت تَصلُحُ الرَّعِيَّةُ إلّا بِصَلاحِ الوُلاةِ ، ولا تَصلُحُ الوُلاةُ إلّا بِاستِقامَةِ الرَّعِيَّةِ .
فَإذا أدَّتِ الرَّعِيَّةُ إلَى الوالي حَقَّهُ ، وأدَّى الوالي إلَيها حَقَّها عَزَّ الحَقُّ بَينَهُم ، وقامَت مَناهِجُ الدّينِ ، وَاعتَدَلَت مَعالِمُ العَدلِ ، وجَرَت عَلى أذلالِهَا ۲ السُّنَنُ ، فَصَلَحَ بِذلِكَ الزَّمانُ ، وطُمِعَ في بَقاءِ الدَّولَةِ ، ويَئِسَت مَطامِعُ الأَعداءِ .
وإذا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ والِيَها ، أو أجحَفَ الوالي بِرَعِيَّتِهِ ، اختَلَفَت هُنالِكَ الكَلِمَةُ ، وظَهَرَت مَعالِمُ الجَورِ ، وكَثُرَ الإِدغالُ فِي الدّينِ ، وتُرِكَت مَحاجُّ السُّنَنِ ، فَعُمِلَ بِالهَوى ، وعُطِّلَتِ الأَحكامُ ، وكَثُرَت عِلَلُ النُّفوسِ ، فَلا يُستَوحَشُ لِعَظيمِ حَقٍّ عُطِّلَ ، ولا لِعَظيمِ باطِلٍ فُعِلَ !
فَهُنالِكَ تَذِلُّ الأَبرارُ ، وتَعِزُّ الأَشرارُ ، وتَعظُمُ تَبِعاتُ اللّهِ سُبحانَهُ عِندَ العِبادِ ، فَعَلَيكُم بِالتَّناصُحِ في ذلِكَ ، وحُسنِ التَّعاوُنِ عَلَيه ، فَلَيسَ أحَدٌ ـ وإنِ اشتَدَّ عَلى رِضَى اللّهِ حِرصُهُ ، وطالَ في العَمَلِ اجتِهادُهُ ـ بِبالِغٍ حَقيقَةَ مَا اللّهُ سُبحانَهُ أهلُهُ مِنَ الطّاعَةِ لَهُ .
ولكِن مِن واجِبِ حُقوقِ اللّهِ عَلى عِبادِهِ : النَّصيحَةُ بِمَبلَغِ جُهدِهِم ، وَالتَّعاوُنُ عَلى إقامَةِ الحَقِّ بَينَهُم ، ولَيسَ امرُؤٌ ـ وإن عَظُمَت فِي الحَقِّ مَنزِلَتُهُ ، وتَقَدَّمَت فِي الدّينِ فضيلَتُهُ ـ بِفَوقِ أن يُعانَ عَلى ما حَمَّلَهُ اللّهُ مِن حَقِّهِ . ولَا امرُؤٌ ـ وإن صَغَّرَتهُ النُّفوسُ ، وَاقتَحَمَتهُ العُيونُ ـ بِدونِ أن يُعينَ عَلى ذلِكَ أو يُعانَ عَلَيهِ . ۳

1.تاريخ اليعقوبي : ج ۲ ص ۳۰۶ .

2.أي وجوهها وطرقها ، وهو جمع ذِلّ (النهاية : ج ۲ ص ۱۶۶ «ذلل») .

3.نهج البلاغة : الخطبة ۲۱۶ وراجع الكافي : ج ۸ ص ۳۵۲ ح ۵۵۰ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج4
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم : مهریزی، مهدی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 78583
صفحه از 605
پرینت  ارسال به