۱۷۳۵.السنن الكبرىـ به نقل از كثير بن نمر ـ: در حالى كه در نماز جمعه بودم و على عليه السلام بر منبر بود ، مردى به پا خاست و گفت : «لا حكم الّا للّه ؛ حكمرانى جز براى خداوند نيست!» .
مردى ديگر هم به پا خاست و گفت : «لا حكم الّا للّه !» . آن گاه خوارج از گوشه هاى مسجد ، به پا خاستند . على عليه السلام با دست به آنان اشاره كرد كه بنشينند [ و فرمود : ]«آرى ؛ لا حكم الّا للّه ! سخنى كه از آن ، باطلْ طلب مى شود . بر پايه حكم خداوند به شما مى نگريم . بدانيد كه براى شما نزد من، سه ويژگى است : تا زمانى كه با ما هستيد ، شما را از مساجد خداوند باز نداريم كه در آن ، نام خدا را بر زبان آوريد ؛ و تا زمانى كه دستان شما با دستان ماست ، شما را از ثروت هاى عمومى محروم نسازيم؛و با شما پيكار نكنيم، مگر آن كه نبرد كنيد» . آن گاه به ادامه خطبه پرداخت .
۱۷۳۶.الأموالـ به نقل از كثير بن نمر ـ: مردى ، مردى از خوارج را نزد على عليه السلام آورد و گفت اى امير مؤمنان! ديدم كه اين مرد ، تو را دشنام مى دهد .
فرمود: «به او دشنام ده،همان گونه كه به من دشنام داد».
گفت : تو را دوزخى مى انگاشت!
فرمود : «آن را كه با من پيكار نكند ، نمى كُشم» .
[ سپس ]فرمود : «آنها بر ما سه حق دارند : آنان را از مساجد ، باز نداريم ، كه در آن ياد خدا كنند ؛ و آنان را از ثروت هاى عمومى باز نداريم ، تا زمانى كه دستان آنان با دست هاى ماست ؛ و با آنان پيكار نكنيم ، تا زمانى كه با ما پيكار نكنند» .
۱۷۳۷.المصنَّف ، ابن ابى شيبهـ به نقل از كثير بن نمر ـ: مردى ، مردى [ ديگر ] را نزد على عليه السلام آورد و گفت : اينان ، تو را دوزخى مى انگاشتند! سپس فرار كردند . و اين [ مرد ]را گرفتم .
فرمود : «آيا بكُشم آن كه را با من پيكار نكرده است؟» .
گفت : تو را دشنام داد!
فرمود : «او را دشنام ده يا رها كن» .