39
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج4

۱۴۰۲.امام على عليه السلامـ از نامه اش به ابن عبّاس ـ: پس از حمد و سپاس خداوند ؛ خبر كارى از تو به من رسيده كه اگر انجام داده باشى ، خدا را به خشم آورده اى و امانتت را خراب كرده اى و نافرمانىِ امامت را نموده اى و به مسلمانان، خيانت كرده اى . خبر رسيده كه زمين ها را پاكسازى كرده اى و آنچه را در اختيارت بود ، به مصرف رسانده اى . حساب هايت را برايم بفرست و بدان كه حسابرسىِ خداوند ، شديدتر است از حسابرسى مردم . والسلام!

ر . ك : ج 13 ص 347 (عبد اللّه بن عبّاس) .

3 / 11 ـ 5

عثمان بن حُنَيف

۱۴۰۳.امام على عليه السلامـ از نامه اش به عثمان بن حنيف انصارى كه كارگزارش در بصره بود و خبر يافت كه به ميهمانى گروهى از مردم بصره ، فرا خوانده شده و او بدان جا رفته است ـ: پس از حمد و سپاس خداوند ؛ اى پسر حنيف! به من خبر رسيده است كه مردى از جوانان بصره ، تو را بر سفره اى دعوت كرده و تو به سوى آن شتافته اى . خوردنى هاى رنگارنگ گوارا برايت مهيّا شده و كاسه ها پيشت نهاده شده است . گمان نمى كردم تو ميهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندان آنها به جفا رانده شده و توانمندان آنها دعوت شده بودند . بنگر بدانچه از اين سفره بر مى دارى . اگر حلال و حرامش را ندانى ، بيرون انداز و از آنچه مى دانى حلال است ، استفاده كن .
آگاه باش كه هر پيروى را پيشوايى است كه به وى اقتدا مى كند و از نور دانش او روشنى مى جويد . بدان كه پيشواى شما از دنياى خود ، به دو جامه فرسوده اكتفا كرده و از خوراكى ها ، به دو گِرده نان . بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد ؛ ليكن مرا يارى كنيد به پارسايى و كوشيدن و پاك دامنى و درستى ورزيدن .
به خدا سوگند كه از دنياى شما زرى نيندوختم و از غنيمت هاى آن ، ذخيره ننمودم ، و جامه ديگرى را به جاى جامه كهنه ام آماده نساختم و از زمين اين دنيا ، به اندازه يك وجب هم به چنگ نياوردم و چيزى جز به اندازه خوراك چارپايى پشتْ زخمى ، برنگرفتم ، در حالى كه آن هم در چشم من ، پست تر و بى ارزش تر از ميوه تلخ بلوط است .
آرى ؛ از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده ، فدك در دست ما بود . مردمانى بر آن ، بخل ورزيدند و مردمانى سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند ؛ و بهترين داور ، پروردگار است .
و مرا با فدك و جز فدك ، چه كار است ، در حالى كه فردا جايگاه آدمى ، گور است كه نشانه هايش ، در تاريكى آن از ميان مى رود و خبرهايش نهان مى گردد ، در گودالى كه اگر قدرى وسعت يابد يا دست هاى گوركن آن را فراخ نمايد ، سنگ و كلوخ ، آن را بفشارد و خاك انباشته ، رخنه هايش را به هم آرد؟ و من ، نفس خود را با پرهيزگارى مى پرورانم ، تا در روزى كه پُر بيم ترين روزهاست ، در امان بيايد و بر كرانه هاى لغزشگاه ، پايدار مانَد ، و اگر مى خواستم ، مى دانستم كه چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافته ابريشم را به كار بَرم ؛ ليكن هرگز هواى من بر من چيره نخواهد گرديد و حرص ، مرا به گُزيدن خوراكى ها نخواهد كشيد .
چه بسا كسى در حجاز يا يمامه ، حسرت گِرده نانى ببرد ، يا هرگز شكمى سير نخورد و من ، سير بخوابم و پيرامونم شكم هايى باشند كه از گرسنگى ، به پشت دوخته شده ، و جگرهايى سوخته است ، يا چنان باشم كه گوينده اى سروده است :

درد تو اين بس كه شب ، سير بخوابى
و گرداگردت جگرهايى در آرزوى پوست بزغاله باشند!

آيا بدين بسنده كنم كه مرا اميرمؤمنان گويند و در ناخوشايندى هاى روزگار ، شريك آنان نباشم؟ يا در سختى زندگى ، نمونه اى برايشان نشوم؟ مرا نيافريده اند تا خوردنى هاى گوارا سرگرمم سازد ، چون چارپاى بسته كه به علف پردازد ، يا [ چارپايى ]واگذارده ، كه خاكروبه ها را به هم زند و شكم را از علف هاى آن ، پُر سازد و از آنچه بر سرش آرند ، غفلت دارد ، يا بيهوده رها گردم ، يا به بازى سرگرم شوم ، يا ريسمان گمراهى را بكشم ، يا بى خود ، در سرگردانى ها سرگردان شوم .
اى دنيا! از من دور شو كه مهارت بر دوشت نهاده شده است و من از چنگالت بيرون جَسته ام و از ريسمان هايت رسته ، از لغزشگاه هايت دورى گزيده ام . كجايند رفاهجويانى كه به بازيچه ها فريبشان دادى؟ كجايند مردمى كه با زيورهايت ، دام فريب بر سر راهشان نهادى؟ آنَك ، در گورها گرفتارند و در لابه لاى لحدها ناپديدار .
[ اى دنيا!] به خدا اگر كالبدى بودى ديدنى يا قالبى محسوس ، حدّ خدا را درباره ات برپا مى داشتم به كيفر بندگانى كه آنان را با آرزوها ، دست خوشِ فريب ساختى ، و مردمانى كه آنها را در جايگاه هلاكت در انداختى ، و پادشاهانى كه به دست نابودى شان سپردى و در چنگال بلاشان درآوردى . نه راهى براى وارد شدن است و نه گريزگاهى براى بيرون آمدن .
هرگز! آن كه پا در لغزشگاهت نهاد ، به سر در آيد ، و آن كه در ژرفاى دريايت فرو رفت ، غرق گردد ، و آن كه از ريسمان هايت رهيد ، توفيق يابد ، و آن كه از گزند تو ايمن است ، باكش نباشد كه مسكنش جاى ننگ باشد ، و دنيا در ديده او چنان است كه گويى روزِ پايان آن است . از ديده ام نهان شو! به خدا سوگند ، رامَت نشوم كه مرا خوار سازى ، و گردن به بندت ندهم تا از اين سو بدان سويم كشانى ؛ و سوگند به خدا ، جز آن كه او نخواهد ، نفس خود را چنان تربيت كنم كه اگر گِرده نانى براى خوردن يافت ، شاد شود و از خورش ، به نمك خُرسند گردد ؛ و مردمك چشمم را رها كنم تا چون چشمه آبى كه آبش خشكيده ، اشكى كه دارد ، بريزد . آيا چرنده ، شكم را با چَرا پُر سازد و بخفتد ، و گوسفند ، در آغل ، سير از گياه بخورد و بيفتد و على از توشه اش بخورد و آرام بخواهد؟! چشمش روشن باد كه پس از ساليانى دراز ، چون چارپايى رها به سر بَرَد يا چون چرنده اى كه مى چَرَد!
خوشا كسى كه به آنچه پروردگارش بر عهده وى نهاده ، پرداخته است و در سختى اش با شكيبايى ساخته و در شب ، ديده برهم ننهاده ، و چون خواب بر او چيره شده ، بر زمين خفته و كف دست را بالين قرار داده است ، در جمعى كه از بيمِ روز قيامت ، ديده هاشان به شبْ بيدار است و پهلوهاشان از خوابگاه ، بر كنار ، و لب هاشان به ذكر پروردگار ، گويا ، و گناهانشان از آمرزش خواستن بسيار ، زدوده است . «آنان حزب خدايند و بدانيد كه حزب خدا رستگارند» .
پس اى پسر حنيف! از خدا بترس و گِرده هاى نانت ، تو را كفايت كند تا از آتش دوزخ ، رهايى يابى .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج4
38

۱۴۰۲.عنه عليه السلام ـ مِن كِتابِهِ إلَى ابنِ عَبّاسٍ ـ :أمّا بَعدُ ، فَقَد بَلَغَني عَنكَ أمرٌ إن كُنتَ فَعَلتَهُ فَقَد أسخَطتَ رَبَّكَ ، وأخرَبتَ أمانَتَكَ ، وعَصَيتَ إمامَكَ ، وخُنتَ المُسلِمينَ .
بَلَغَني أنَّكَ جَرَّدتَ الأَرضَ ، وأكَلتَ ما تَحتَ يَدَيكَ ، فَارفَع إلَيَّ حِسابَكَ ، وَاعلَم أنَّ حِسابَ اللّهِ أشَدُّ مِن حِسابِ النّاسِ . وَالسَّلامُ . ۱

راجع : ج 13 ص 346 (عبد اللّه بن عبّاس) .

3 / 11 ـ 5

عُثمانُ بنُ حُنَيفٍ

۱۴۰۳.الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن كِتابٍ لَهُ إلى عُثمانَ بنِ حُنَيفٍ الأَنصارِيِّ ، وكانَ عامِلُهُ عَلَى البَصرَةِ ، وقَد بَلَغَهُ أنَّهُ دُعِيَ إلى وَليمَةِ قَومٍ مِن أهلِها ، فَمَضى إلَيها ـ :أمّا بَعدُ ، يَابنَ حُنَيفٍ : فَقَد بَلَغَني أنَّ رَجُلاً مِن فِتيَةِ أهلِ البَصرَةِ دَعاكَ إلى مَأدُبَةٍ ، فَأَسرَعتَ إلَيها ، تُستَطابُ لَكَ الأَلوانُ ، وتُنقَلُ إلَيكَ الجِفانُ ، وما ظَنَنتَ أنَّكَ تُجيبُ إلى طَعامِ قَومٍ ، عائِلُهُم مَجفُوٌّ وغَنِيُّهُم مَدعُوٌّ . فَانظُر إلى ما تَقضَمُهُ ۲ مِن هذا المَقْضَمِ ، فَمَا اشتَبَهَ عَلَيكَ عِلمُهُ فَالفِظهُ ، وما أيقَنتَ بِطيبِ وُجوهِهِ فَنَل مِنهُ .
ألا وإنَّ لِكُلِّ مَأمومٍ إماما ، يَقتَدي بِهِ ويَستَضيءُ بِنورِ عِلمِهِ ، ألا وإنَّ إمامَكُم قَدِ اكتَفى مِن دُنياهُ بِطِمرَيهِ ۳ ، ومِن طُعمِهِ بِقُرصَيهِ ، ألا وإنَّكُم لا تَقدِرونَ عَلى ذلِكَ ، ولكِن أعينوني بِوَرَعٍ وَاجتِهادٍ ، وعِفَّةٍ وسَدادٍ .
فَوَاللّهِ ما كَنَزتُ مِن دُنياكُم تِبرا ، ولَا ادَّخَرتُ مِن غَنائِمِها وَفرا ، ولا أعدَدتُ لِبالي ثَوبي طِمرا ، ولا حُزتُ مِن أرضِها شِبرا ، ولا أخَذتُ مِنهُ إلّا كَقوتِ أتانٍ دَبِرَةٍ ۴ ، ولَهِيَ في عَيني أوهى وأهوَنُ مِن عَفصَةٍ مَقِرَةٍ ۵ .
بَلى ! كانَت في أيدينا فَدَكٌ مِن كُلِّ ما أظَلَّتهُ السَّماءُ ، فَشَحَّت عَلَيها نُفوسُ قَومٍ ، وسَخَت عَنها نُفوسُ قَومٍ آخَرين ، ونِعمَ الحَكَمُ اللّهُ .
وما أصنَعُ بِفَدَكٍ وغَيرِ فَدَكٍ ؟ وَالنَّفسُ مَظانُّها في غَدٍ جَدَثٌ ، تَنقَطِعُ في ظُلمَتِهِ آثارُها ، وتَغيبُ أخبارُها . وحُفرَةٌ لَو زيدَ في فُسحَتِها ، وأوسَعت يَدا حافِرِها ، لَأَضغَطَها الحَجَرُ وَالمَدَرُ ، وسَدَّ فُرَجَهَا التُّرابُ المُتَراكِمُ .
وإنَّما هِيَ نَفسي أروضُها بِالتَّقوى لِتَأتِيَ آمِنَةً يَومَ الخَوفِ الأَكبَرِ ، وتَثبُتَ عَلى جوانِبِ المَزلَقِ . ولَو شِئتُ لَاهتَدَيتُ الطَّريقَ إلى مُصَفّى هذَا العَسَلِ ، ولُبابِ هذَا القَمحِ ، ونَسائِجِ هذَا القَزِّ ، ولكِن هَيهاتَ أن يَغلِبَني هَوايَ ، ويَقودَني جَشَعي إلى تَخَيُّرِ الأَطعِمَةِ ولَعَلَّ بِالحِجازِ أوِ اليَمامَةِ مَن لا طَمَعَ لَهُ فِي القُرصِ ، ولا عَهدَ لَهُ بِالشِّبَعِ ، أوَ أبيتَ مِبطانا وحَولي بُطونٌ غَرثى وأكبادٌ حَرّى ، أو أكونَ كَما قالَ القائِلُ :

وحَسبُكَ داءً أن تَبيتَ بِبِطنَةٍ
وحَولَكَ أكبادٌ تَحِنُّ إلَى القِدِّ !

أ أقنَعُ مِن نَفسي بِأَن يُقالَ :هذا أميرُ المُؤمِنينَ ، ولا اُشارِكُهُم في مَكارِهِ الدَّهرِ ، أو أكونَ اُسوَةً لَهُم في جُشوبَةِ العَيشِ ! فَما خُلِقتُ لِيَشغَلَني أكلُ الطَّيِّباتِ ، كَالبَهيمَةِ المَربوطَةِ ، هَمُّها عَلَفُها ، أوِ المُرسَلَةِ شُغُلُها تَقَمُّمُها ۶ ، تَكتَرِشُ مِن أعلافِها ، وتَلهو عَمّا يُرادُ بِها ، أو اُترَكَ سُدىً ، أو اُهمَلَ عابِثا ، أو أجُرَّ حَبلَ الضَّلالَةِ ، أو أعتَسِفَ طَريقَ المَتاهَةِ ! ...
إلَيكِ عَنّي يا دُنيا ، فَحَبلُكِ عَلى غارِبِكِ ، قَدِ انسَلَلتُ مِن مَخالِبِكِ ، وأفلَتُّ مِن حَبائِلِكِ ، وَاجتَنَبتُ الذَّهابَ في مَداحِضِكِ . أينَ القُرونُ الَّذينَ غَرَرتِهِم بِمَداعِبِكِ ! أينَ الاُمَمُ الَّذينَ فَتَنتِهِم بِزَخارِفِكِ ! فَهاهُم رَهائِنُ القُبورِ ، ومَضامينُ اللُّحودِ .
وَاللّهِ لَو كُنتِ شَخصا مَرئِيّا ، وقالَبا حِسِّيا ، لَأَقمتُ عَلَيكِ حُدودَ اللّهِ في عِبادٍ غَرَرتِهِم بِالأَماني ، واُمَمٍ ألقَيتِهِم فِي المَهاوي ، ومُلوكٍ أسلَمتِهِم إلَى التَّلَفِ ، وأورَدتِهِم مَوارِدَ البَلاءِ ؛ إذ لا وِردَ ولا صَدَرَ !
هَيهاتَ ! مَن وَطِئَ دَحضَكِ زَلِقَ ، ومَن رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ ، ومَنِ ازوَرَّ عَن حَبائِلِكِ وُفِّقَ ، وَالسّالِمُ مِنكِ لا يُبالي إن ضاقَ بِهِ مُناخُهُ ، وَالدُّنيا عِندَهُ كَيَومٍ حانَ انسِلاخُهُ .
اُعزُبي عَنّي ! فَوَاللّهِ لا أذِلُّ لَكِ فَتَستَذِلّيني ، ولا أسلَسُ لَكِ فَتَقوديني . وَايمُ اللّهِ ـ يَمينا أستَثني فيها بِمَشيئَةِ اللّهِ ـ لَأَروضَنَّ نَفسي رِياضةً تَهِشُّ ۷ مَعَها إلَى القُرصِ إذا قَدَرتُ عَلَيهِ مَطعوما ، وتَقنَعُ بِالمِلحِ مَأدوما ، ولَأَدَعَنَّ مُقلَتي كَعَينِ ماءٍ ، نَضَبَ مَعينُها ، مُستَفرِغَةً دُموعَها . أ تَمتَلِئُ السّائِمَةُ مِن رَعيِها فَتَبرُكَ ؟ وتَشبَعُ الرَّبيضَةُ مِن عُشبِها فَتَربِضَ ۸ ؟ ويَأكُلُ عَلِيٌّ مِن زادِهِ فَيَهجَعَ ! قَرَّت إذا عَينُهُ إذَا اقتَدى بَعدَ السِّنينَ المُتَطاوِلَةِ بِالبَهيمَةِ الهامِلَةِ ، وَالسّائِمَةِ المَرعِيَّةِ !
طوبى لِنَفسٍ أدَّت إلى رَبِّها فَرضَها ، وعَرَكَت بِجَنبِها بُؤسَها ، وهَجَرَت فِي اللَّيلِ غُمضَها ، حَتّى إذا غَلَبَ الكَرى ۹ عَلَيهَا افتَرَشَت أرضَها ، وتَوَسَّدَت كَفَّها ، في مَعشَرٍ أسهَرَ عُيونَهُم خَوفُ مَعادِهِم ، وتَجافَت عَن مَضاجِعِهِم جُنوبُهُم ، وهَمهَمَت بِذِكرِ رَبِّهِم شِفاهُهُم ، وتَقَشَّعَت بِطولِ استِغفارِهِم ذُنوبُهُم «أُوْلَـئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»۱۰ .
فَاتَّقِ اللّهَ يَابنَ حُنَيفٍ ، وَلتَكفُف أقراصُكَ ، لِيَكونَ مِنَ النّارِ خَلاصُكَ . ۱۱

1.أنساب الأشراف : ج ۲ ص ۳۹۷ ؛ نهج البلاغة : الكتاب ۴۰ نحوه وفيه «إلى بعض عمّاله» بدل «إلى عبد اللّه بن عبّاس» .

2.القَضْم : الأكل بأطراف الأسنان (لسان العرب : ج ۱۲ ص ۴۸۷ «قضم») .

3.الطِّمْر : الثوب الخَلَق (النهاية : ج ۳ ص ۱۳۸ «طمر») .

4.وهي الَّتي عُقر ظهرها ، فقلّ أكلُها (شرح نهج البلاغة : ج ۱۶ ص ۲۰۷) .

5.العَفصُ : حَملُ شجرة البلّوط ، وطَعامٌ عَفِص : بشع فيه مرارة (لسان العرب : ج ۷ ص ۵۵ «عفص») ، والمَقِر : الصبر ؛ وهو هذا الدواء المرّ المعروف (النهاية : ج ۴ ص ۳۴۷ «مقر») .

6.تَقَمَّم : تتبّع القُمام في الكُناسات (لسان العرب : ج ۱۲ ص ۴۹۳ «قمم») .

7.هشّ لهذا الأمر يَهِشّ : إذا فرح واستبشر وارتاح له وخفَّ (النهاية : ج ۵ ص ۲۶۴ «هشش») .

8.ربض في المكان يربِض : إذا لصق به وأقام ملازما له (النهاية : ج ۲ ص ۱۸۴ «ربض») .

9.أي النوم (النهاية : ج ۴ ص ۱۷۰ «كرا») .

10.المجادلة : ۲۲ .

11.نهج البلاغة : الكتاب ۴۵ ؛ ربيع الأبرار : ج ۲ ص ۷۱۹ نحوه وفيه إلى «وتلهو عمّا يراد بها» وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج ۲ ص ۱۰۱ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج4
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم : مهریزی، مهدی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 78499
صفحه از 605
پرینت  ارسال به