۱۴۱۱.الفصول المهمةـ از سوده دختر عماره همدانيه كه پس از مرگ على عليه السلام بر معاويه وارد شد ، گزارش شده ـ: معاويه شروع به سرزنش او كرد ، به سبب كنايه هايش بر معاويه در ايّام جنگ صفين . سپس به سوده گفت : نياز تو چيست؟
سوده گفت : به درستى كه خداوند از تو درباره امور مسلمانان و آنچه به تو واگذارده ، پرسشگر است . همواره از سوى تو كسى نزد ما مى آيد كه مقامت را بزرگ مى شمارد ، اقتدار تو را مى گستراند ، ما را مانند خوشه گندم ، درو مى كند ، و چون اسپند مى كوبد و خوار مى كند و مرگ را به ما مى چشانَد . اين بُسر بن ارطاه است كه به سوى ما آمد ، مردان ما را كشت و ثروت هاى ما را گرفت . اگر سرسپارى نبود ، عزّت و سربلندى در ميان ما حاكم بود . پس اگر او را عزل كنى ، تو را سپاس گوييم ؛ وگرنه ، به خداوند شِكوه بريم .
معاويه گفت : مرا منظور دارى و تهديد مى كنى؟! تصميم گرفته ام تو را بر شتر سركش سوار كنم و به سوى بُسر برگردانم تا فرمانش را درباره تو به اجرا گذارد .
سوده خاموش شد و چنين سرود :
درود خداوند بر بدنى كه قبر ، او را در برگرفت
و عدالت در آن قبر ، دفن شد .
او با حقيقت ، هم قسم شد و چيزى را جايگزين آن نمى كرد
او با ايمان و حقيقت ، همراه بود .
معاويه پرسيد : اين شخص كيست اى سوده؟
سوده گفت : به خدا سوگند ، اين امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام است . نزد او آمدم تا درباره مردى كه او را سرپرست [ گرفتن ]ماليات ها كرده بوده و ستم كرده بود ، گفتگو كنم . او را ايستاده يافتم كه قصد نماز[ خواندن ]داشت . وقتى مرا ديد ، باز ايستاد و با روى گشاده و مهر و مدارا به سوى من آمد و گفت : خواسته اى دارى؟
گفتم : بلى ؛ و جريان را به وى گفتم .
گريست و گفت : «بار خدايا! تو گواهى كه من به آنها فرمان ستمگرى بر بندگانت و رها كردن حقوق تو را ندادم» . آن گاه از جيب خود ، قطعه اى چرم درآورد و در آن چنين نوشت :
«به نام خداوند بخشنده مهربان! در حقيقت ، شما را از جانب پروردگارتان بُرهانى روشن آمده است . پس پيمانه و ترازو را تمام نهيد ، و اموال مردم را كم مدهيد و در زمين ، پس از اصلاح آن ، فساد مكنيد . اين [ رهنمودها ]اگر مؤمنيد ، براى شما بهتر است» . هنگامى كه نامه ام را خواندى ، كارهايى را كه در دست توست ، سامان ده تا كسى را روانه كنيم از تو باز ستاند . والسلام!» .
آن گاه اين نامه را به من داد و آن را آوردم و به فرماندارش سپردم و او بركنار شد .
معاويه گفت : آنچه مى خواهد برايش بنويسيد . او را به شهر خود بازگردانيد كه شكايتى نداشته باشد .