569
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج4

۲۱۱۰.الجمل:وقتى طـلحه و زبير از وضعيت عايشه و مردمْ باخبر شدند ، براى پيوستن به وى و كمك به رويايى با امير مؤمنان ، تلاش كردند . از اين رو بود كه از امير مؤمنان براى سفر عمره ، اجازه خواستند و به سوى مكّه راه افتادند ، در حالى كه جامه اطاعت از تن به درآورده ، از توده مسلمانان ، جدا مى شدند.
[ طلحه و زبير ،] وقتى با همراهان خود ، از جمله فرزندان و نزديكان و خواصّ خود به مكّه وارد شدند ، طواف عمره به جاى آوردند و سعى ميان صفا و مروه كردند . سپس عبد اللّه بن زبير را نزد عايشه فرستادند و به وى گفتند: نزد خاله ات برو ، از سوى ما به وى اهداى سلام كن و به او بگو: به راستى كه طلحه و زبير ، بر تو درود مى فرستند و مى گويند: امير مؤمنان ، عثمان ، مظلومانه كشته شد و على بن ابى طالب ، كار مردم را از دستشان رُبود و به يارى نابخردانى كه عهده دار كشتن عثمان شدند، بر مردم ، پيروز شد و ما مى ترسيم كه [ سيطره و قدرت ]حكومت وى گسترش يابد.
از اين رو ، اگر با رأى ما موافقى ، با ما حركت كن. شايد خداوند به واسطه تو ، تفرقه هاى ميان اين امّت را به اتّحاد ، و پراكندگى شان را به سامان ، و پريشانى هايشان را به وحدت ، مبدّل سازد و امور مسلمانان را اصلاح نمايد.
عبد اللّه بن زبير ، نزد عايشه آمد و آنچه را آن دو تنْ پيغام داده بودند ، به وى رساند ؛ ولى عايشه از پذيرفتن خواسته آنان در خروج از مكّه ، امتناع ورزيد و گفت: فرزندم! من فرمان به خروج نمى دهم ؛ امّا خود به مكّه بازگشتم تا مردم را از آنچه بر پيشوايشان عثمان رفته است ، باخبر سازم . به راستى كه عثمان در برابر مردمْ توبه كرد ؛ ولى آنان او را در نيكى ، پاكى و بى گناهى كُشتند .
مردم [ بايد] در اين باره بينديشند و [ نيز] درباره كسى كه بدون رايزنى مسلمانان و بدون تبادل نظر با آنان خلافت را غصب نموده و با زور و قلدرى چيره شده است . او مى پندارد كه مردم براى او در خلافت ، حقّى مى بينند ، همان گونه كه براى ديگران مى ديدند!؟
هرگز! هرگز! پسر ابوطالب گمان مى بَرَد كه در كار خلافت ، مانند پسر ابو قُحافه (ابو بكر) است؟ نه ، به خدا! چه كسى در ميان مردم همچون پسر ابو قحافه است كه گردن ها براى او خضوع كنند و در برابرش سر تسليم فرود آورند؟ به خدا سوگند،پسر ابو قُحافه ، حكومت را بر عهده گرفت و همان گونه كه آن را به دست گرفت ، از آن بيرون شد.
پس از او [عمر بن خطاب] آن كه از تبار و خاندان عدى بود ، خلافت را بر عهده گرفت و راه ابو بكر را پيمود و پس از آن دو، پسر عفّان به خلافت رسيد و بدين گونه ، مردى بر مَركب حكومت سوار شد كه داراى سابقه در اسلام بود و [ افتخار] دامادى پيامبر خدا [ را داشت] و كارهايى در خدمت پيامبر انجام داد كه مشهور است و هيچ يك از اصحاب ، كارهايى همچون او براى خدا انجام نداد . او شيفته خويشان خود بود و اندكْ كژى اى پيدا كرد و ما او را به توبه كردن ، فراخوانديم و او نيز توبه كرد و سپس كشته شد ، و اين ، حقّ مسلمانان است كه خونخواه او باشند.
عبد اللّه بن زبير به عايشه گفت: مادرجان! اگر چنين نظرى درباره على بن ابى طالب و قاتلان عثمان دارى، چه چيزْ تو را از مساعدت بر جنگ با على بن ابى طالبْ باز مى دارد ، حالْ آن كه آن اندازه از مسلمانان پيش تو جمع شده اند كه براى اجراى نيّت تو كافى و بسنده اند؟
عايشه گفت: فرزندم! درباره آنچه گفتى مى انديشم و تو دوباره نزد من باز آى.
عبد اللّه ، خبر را به اطّلاع طلحه و زبير رساند .
آن دو گفتند: سپاسْ خدا را كه مادر ما با آنچه كه ما مى خواهيم ، موافقت كرده است. سپس به وى گفتند: فردا صبح زود ، نزد عايشه باش و كار مسلمانان را به وى گوشزد كن و به او اعلام كن كه ما مى خواهيم پيش او بياييم تا تجديد عهدى كنيم و با او پيمان ببنديم.
عبد اللّه بن زبير ، فرداى آن روز ، صبحِ زود پيش عايشه برگشت و برخى از سخنان ديروز خود را تكرار كرد.
عايشه با خروج از مكّه موافقت كرد و جارچى او جار زد كه: اُمّ المؤمنين،قصد دارد براى خونخواهى عثمان، قيام كند . هركس مى خواهد با او قيام كند ، خود را آماده كند.
طلحه نزد عايشه رفت . چون چشم عايشه به وى افتاد ، گفت: اى ابو محمّد! عثمان را كشتى و با على بيعت كردى؟!
طلحه بدو گفت: مادرجان! داستان من چيزى نيست ، جز همان كه آن شاعر جاهلى گفته است :

پشيمان شدم ، همچون پشيمانى آن مرد قبيله كُسَع۱
هنگامى كه چشمانش ديد كه دستانش چه كرده اند.

زبير هم نزد عايشه آمد و بر او سلام كرد. عايشه به وى گفت: اى ابو عبد اللّه ! در ريختن خون عثمان ، شركت جُستى و آن گاه با على بيعت كردى ، در حالى كه به خدا سوگند ، از او به خلافتْ سزاوارتر بودى؟!
زبير گفت: امّا آنچه درباره عثمان انجام دادم ، از آن پشيمانم و از گناه خويش ، به پيشگاه خداى خود ، پناه مى برم و هرگز خونخواهى عثمان را رها نخواهم كرد.
به خدا سوگند ، با على جز با اكراهْ بيعت نكردم. نابخردان مصرى و عراقى ، اطراف او را گرفته بودند و شمشيرهاى خود را كشيده بودند و مردم را مى ترساندند تا آن كه مردم با على بيعت كردند! ۲
عبد اللّه بن ابى ربيعه ـ كه كارگزار عثمان در صنعا بود ـ ، با رانى شكسته به مكّه آمد. واقدى ، سبب آن را چنين روايت كرده است:
چون خبر محاصره شدن عثمان توسط مردم به وى رسيد ، به سرعت براى يارى عثمان به سوى او شتافت. صفوان بن اُميّه كه بر اسبى سوار بود ، او را ديد. عبد اللّه بن ابى ربيعه بر استرى سوار بود. اسبِ صفوان به استرِ عبد اللّه نزديك شد استر ، منحرف شد و عبد اللّه را به زمين زد و رانش شكست. سپس [ در همان جا] خبر يافت كه عثمان ، كشته شده است . از اين رو ، بعد از ظهر ، به سوى مكّه روانه شد . آن روز ، عايشه را در مكّه ديد كه مردم را براى قيام به خونخواهى عثمان ، فرا مى خواند.
عبد اللّه دستور داد برايش تختى فراهم آوردند و در مسجد الحرام نهادند . پس به آن جا منتقل شد و بر تخت ، نهاده شد . او به مردم گفت: هركس براى خونخواهى عثمان بيرون رود ، ساز و برگش را من فراهم مى سازم. از اين رو ، گروه بسيارى را آماده ساخت ؛ ولى خود به سبب شكستگى رانش نتوانست با آنان حركت كند.

1.اين مرد را براى پشيمانى مَثَل مى زنند ؛ زيرا در شب به سوى الاغى تير انداخت كه بدان اصابت كرد، ولى وى گمان كرد كه تيرش به خطا رفته و كمان خود را شكست يا انگشتان خود را بريد . چون صبح شد و الاغ را كشته ديد (كه تير بدو اصابت كرده بود) ، پشيمان شد (لسان العرب : ج ۸ ص ۳۱۱) .

2.بر خلاف اين سخن زبير ، مردم در بيعت با على عليه السلام از آزادى كامل برخوردار بودند. براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : ج ۳ ص ۴۷۹ (فصل يكم : بيعت نور / نخستين كسى كه بيعت كرد) و ص ۴۸۵ (روى آوردن مردم براى بيعت) .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج4
568

۲۱۱۰.الجمل :لَمّا عَرَفَ طَلحَةُ وَالزُّبَيرُ مِن حالِها [أي عائِشَةَ] وحالِ القَومِ عَمِلا عَلَى اللَّحاقِ بِها وَالتَّعاضُدِ عَلى شِقاقِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَاستَأذَناهُ فِي العُمرَةِ ... وسارا إلى مَكَّةَ خالِعَينِ الطّاعَةَ ، ومُفارِقَينِ الجَماعَةَ .
فَلَمّا وَرَدا إلَيها فيمَن تَبِعَهُما مِن أولادِهِما وخاصَّتِهِما وخالِصَتِهِما طافا بِالبَيتِ طَوافَ العُمرَةِ ، وسَعَيا بَينَ الصَّفا والمَروَةِ ، وبَعَثا إلى عائِشَةَ عَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَيرِ وقالا لَهُ : اِمضِ إلى خالَتِكَ ، فَأَهدِ إلَيهَا السَّلامَ مِنّا وقُل لَها : إنَّ طَلحَةَ والزُّبَيرَ يُقرِئانِكِ السَّلامَ ويَقولانِ لَكِ : إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عُثمانَ قُتِلَ مَظلوما ، وإِنَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ ابتَزَّ النّاسَ أمرَهُم ، وغَلَبَهُم عَلَيهِ بِالسُّفَهاءِ الَّذينَ تَوَلَّوا قَتلَ عُثمانَ ، ونَحنُ نَخافُ انتِشارَ الأَمرِ بِهِ ؛ فَإِن رَأَيتِ أن تَسيري مَعَنا لَعَلَّ اللّهَ يَرتُقُ بِكِ فَتقَ هذِهِ الاُمَّةِ ، و يَشعَبُ بِكِ صَدعَهُم ، وَيلُمُّ بِكِ شَعَثَهُم ، ۱ ويُصلِحُ بِكِ اُمورَهُم .
فَأَتاها عَبدُ اللّهِ ، فَبَلَّغَها ما أرسَلاهُ بِهِ ، فَأَظهَرَتِ الاِمتِناعَ مِن إجابَتِهِما إلَى الخُروجِ عَن مَكَّةَ ، وقالَت : يا بُنَيَّ ، لَم آمُر بِالخُروجِ ، لكِنّي رَجَعتُ إلى مَكَّةَ لِاُعلِمَ النّاسَ ما فُعِلَ بِعُثمانَ إمامِهِم ، وأَنَّهُ أعطاهُمُ التَّوبَةَ ، فَقَتَلوهُ تَقِيّا نَقِيّا بَرِيّا ، ويَرَونَ في ذلِكَ رَأيَهُم ، ويُشيرونَ إلى مَنِ ابتَزَّهُم أمرَهُم وغَصَبَهُم مِن غَيرِ مَشورَةٍ مِنَ المُسلِمينَ ولا مُؤامَرَةٍ ، بِتَكَبُّرٍ وتَجَبُّرٍ ، ويَظُنُّ أنَّ النّاسَ يَرَونَ لَهُ حَقّا كَما كانوا يَرَونَهُ لِغَيرِهِ .
هَيهاتَ هَيهاتَ ! يَظُنُّ ابنُ أبي طالِبٍ يَكونُ في هذَا الأَمرِ كَابنِ أبي قُحافَةَ ، لا وَاللّهِ ، ومَن فِي النّاسِ مِثلُ ابنِ أبي قُحافَةَ ؟ تَخضَعُ إلَيهِ الرِّقابُ ، ويُلقى إلَيهِ المَقادُ ، ولِيَها وَاللّهِ ابنُ أبي قُحافَةَ فَخَرَجَ مِنها كَما دَخَلَ ، ثُمَّ وَلِيَها أخو بَني عَدِيٍّ ، فَسَلَكَ طَريقَهُ ، ثُمَّ مَضَيا فَوَلِيَهَا ابنُ عَفّانٍ ؛ فَرَكِبَها رَجُلٌ لَهُ سابِقَةٌ ومُصاهَرَةٌ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأَفعالٌ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مَذكورَةٌ ، لا يَعمَلُ أحَدٌ مِنَ الصَّحابَةِ مِثلَ ما عَمِلَهُ في ذاتِ اللّهِ ، وكانَ مُحِبّا لِقَومِهِ ، فَمالَ بَعضَ المَيلِ ، فَاستَتَبناهُ فَتابَ ثُمَّ قُتِلَ ، فَيَحِقُّ لِلمُسلِمينَ أن يَطلُبوا بِدَمِهِ .
فَقالَ لَها عَبدُ اللّهِ : فَإِذا كانَ هذا قُولَكِ في عَلِيٍّ يا اُمَّه ، ورَأيَكِ في قاتِلي عُثمانَ ، فَمَا الَّذي يُقعِدُكِ عَنِ المُساعَدَةِ عَلى جِهادِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وقَد حَضَرَكِ مِنَ المُسلِمينَ مَن فيهِ غِنىً وكِفايَةٌ فيما تُريدينَ ؟
فَقالَت : يا بُنَيَّ اُفَكِّرُ فيما قُلتَ وتَعودُ إلَيَّ .
فَرَجَعَ عَبدُ اللّهِ إَلى طَلحَةَ وَالزُّبَيرِ بِالخَبَرِ ، فَقالا لَهُ : قَد أجابَت اُمُّنا ـ وَالحَمدُ للّهِِ ـ إلى ما نُريدُ ، ثُمَّ قالا لَهُ : باكِرها فِي الغَدِ ، فَذَكِّرها أمرَ المُسلِمينَ ، وأَعلِمها أنّا قاصِدانِ إلَيها لِنُجَدِّدَ بِها عَهدا ، ونُحكِمُ مَعَها عَقدا ، فَباكَرَها عَبدُ اللّهِ ، وأَعادَ عَلَيها بَعضَ ما أسلَفَهُ مِنَ القَولِ إلَيها ، فَأَجابَت إلَى الخُروجِ ونادى مُناديها : إنَّ اُمُّ المُؤمِنينَ تُريدُ أن تَخرُجَ تَطلُبَ بِدَمِ عُثمانَ ، فَمَن كانَ يُريدُ أن يَخرُجَ فَليَتَهَيَّأ لِلخُروجِ مَعَها .
وصارَ إلَيها طَلحَةُ ، فَلَمّا بَصُرَت بِهِ قالَت لَهُ : يا أبا مُحَمَّدٍ قَتَلتَ عُثمانَ وبايَعتَ عَلِيّا ؟ فَقالَ لَها : يا اُمَّه ، ما مَثَلي إلّا كَما قالَ الأَوَّلُ :

نَدِمتُ نَدامَةَ الكُسَعِيِّ۲لَمّا
رَأَت عَيناهُ ما صَنَعَت يَداهُ

و جاءَهَا الزُّبَيرُ فَسَلَّمَ عَلَيها ، فَقالَت لَهُ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ! شَرِكتَ في دَمِ عُثمانَ ، ثُمَّ بايَعتَ عَلِيّا ، وأَنتَ وَاللّهِ أحَقُّ مِنهُ بِالأَمرِ ؟
فَقالَ لَهَا الزُّبَيرُ: أمّا ما صَنَعتُ مَعَ عُثمانَ فَقَد نَدِمتُ مِنهُ وهَرَبتُ إلى رَبّي مِن ذَنبي في ذلِكَ ، ولَن أترُكَ الطَّلَبَ بِدَمِ عُثمانَ . وَاللّهِ ما بايَعتُ عَلِيّا إلّا مُكرَها ، اِلتَفَّ بِهِ السُّفَهاءُ مِن أهلِ مِصرَ وَالعِراقِ ، وسَلّوا سُيوفَهُم وأَخافُوا النّاسَ حَتّى بايَعوهُ . ۳
وصارَ إلى مَكَّةَ عَبدُ اللّهِ بنُ أبي رَبيعَةَ ـ وكانَ عامِلَ عُثمانَ عَلى صَنعاءَ ـ فَدَخَلَها وقَدِ انكَسَرَ فَخِذُهُ ، وكانَ سَبَبُ ذلِكَ ما رَواهُ الواقِدِيُّ عَن رِجالِهِ : أنَّهُ لَمَّا اتَّصَلَ بِابنِ أبي رَبيعَةَ حَصرُ النّاسِ لِعُثمانَ أقبَلَ سَريعا لِنُصرَتِهِ ، فَلَقِيَهُ صَفوانُ بنُ اُمَيَّةَ ، وهُوَ عَلى فَرَسٍ يَجري وعَبدُ اللّه بنُ أبي رَبيعَةَ علَى بَغلَةٍ ، فَدَنا مَنهَا الفَرَسُ ، فَحادَت فَطَرَحَتِ ابنَ أبي رَبيعَةَ وكَسَرَت فَخِذَهُ ، وعَرَفَ أنَّ النّاسَ قَد قَتَلوا عُثمانَ ، فَصارَ إلى مَكَّةَ بَعدَ الظُّهرِ ، فَوَجَدَ عائِشَةَ يَومَئِذٍ بِها تَدعو إلَى الخُروجِ لِلطَّلَبِ بِدَمِ عُثمانَ ، فَأَمَرَ بِسَريرٍ، فَوُضِعَ لَهُ سَريرٌ فِي المَسجِدِ ، ثُمَّ حُمِلَ وَوُضِعَ عَلَيهِ وقالَ لِلنّاسِ : مَن خَرَجَ لِلطَّلَبِ بِدَمِ عُثمانَ فَعَلَيَّ جَهازُهُ ، فَجَهَّزَ ناسا كَثيرا ، فَحَمَلَهُم ولَم يَستَطِعِ الخُروجَ مَعَهُم لِما كانَ بِرِجلِهِ . ۴

1.الرَّتْق : إلحام الفَتْق وإصلاحه . وشَعْبُ الصدعِ في الإناء : إصلاحه ومُلاءمته . ويَلمُّ بك شعثهم أي : يجمع ما تفرّق منه (اُنظر لسان العرب : ج ۱۰ ص ۱۱۴ «رتق» و ج ۱ ص ۴۹۸ «شعب» و ج ۲ ص ۱۶۱ «شعث») .

2.الكُسَعي : يُضرب به المثل في الندامة ، وهو رجل رامٍ رمى بعد ما أسدف الليلُ عَيْرا ، فأصابه وظنّ أنّه أخطأه ، فكسر قوسه ، وقيل : وقطع إصبَعَهُ ثمّ نَدِم من الغد حين نظر إلى العَيْر مقتولاً وسهمه فيه (لسان العرب : ج ۸ ص ۳۱۱ «كسع») .

3.حاول الزبير بهذا الكلام الكاذب أن يوجّه أفعاله ، ولتتّضح لك هذه الاُكذوبة ، راجع : ج ۴ ص ۴۵۸ (الفصل الأوّل / أوّل من بايع) و ص ۴۸۵ (إقبال الناس على البيعة) .

4.الجمل : ص ۲۲۹ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج4
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم : مهریزی، مهدی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 78734
صفحه از 605
پرینت  ارسال به