4 / 5
انتقاد ، نه ستايش!
۱۴۳۸.امام على عليه السلامـ در سفارش نامه اش به مالك اشتر ، پس از بازگويى ويژگى هاى محرمان شايسته ـ: اينان را خاصّ خلوت ها و مجلس هايت كن . سپس آن كس را بر ديگران بگزين كه سخن تلخِ حق را به تو بيشتر بگويد و در آنچه خداوند از دوستانش نمى پسندد و به گونه اى از تو سر مى زند، كم تر يارى ات دهد ؛ و به پارسايان و راستگويان بپيوند و آنان را چنان بپرور كه تو را فراوان نستايند ، و با ستودن كار بيهوده اى كه نكرده اى ، خاطرت را شاد ننمايند كه ستودنِ فراوان ، خودپسندى آرَد و به خودخواهى وا دارد .
۱۴۳۹.امام على عليه السلامـ در پاسخ كسى كه گفت : تو امير مايى و ما فرمانبران تو . به واسطه تو خداوند ما را از خوارى بيرون آورد و با عزّت بخشيدن به تو ، بندگانش را از بند رهانيد . تو براى ما انتخاب كن و انتخابت را به اجرا گذار و هرگونه مى خواهى فرمان ده و آن را به اجرا درآور ؛ چرا كه تو گوينده اى هستى كه سخنش را باور كنند ، و حكمرانى كامياب ، و فرمانروايى بهره مند از نعمت هاى الهى هستى . نافرمانى ات را در هيچ زمينه اى روا نمى دانيم و هيچ دانشى را با دانش تو نمى سنجيم كه جايگاهت نزد ما بس بزرگ است و فضيلتت در جان ما بس والا ـ: كسى كه جلال خدا در جانش بزرگ است و منزلتش در دلِ او ستُرگ ، سزاست كه به سبب اين بزرگى ، هر چه جز خداست ، نزد او خُرد باشد ، و سزاوارترين كس بدين آن بُود كه نعمت هاى الهى بر او بزرگ باشد و احسانش نيكو ؛ زيرا نعمت خداوند ، بر كسى فزونى نيابد ، جز آن كه حقّ خداوند ، بر او بزرگ گردد .
به درستى كه پست ترين خوى زمامداران ، نزد مردمان نيك ، آن است كه گمان رود كه آنان ، فخرفروشى را دوست مى دارند ، و كارِ آنان را بر پايه خودبينى نَهند . برايم ناگوار است كه در خاطرِ شما بگذرد كه من ستايش [ از جانب شما ]و شنيدن ثناگويى را دوست دارم . سپاسْ خدا را كه چنين نيستم و حتّى اگر هم ستايشْ دوست بودم ، آن را وا مى نهادم ، به سبب فروتنى در پيشگاه خداىِ سبحان ، از بزرگى و بزرگوارى اى كه تنها او بدان سزاوار است ؛ و چه بسا مردم ، ستايش پس از سختى را شيرين بدانند .
مرا به نيكى نستاييد تا خود را نزدِ خداوند و شما ، از عهده حقوقى كه تاكنون ادا نكرده ام و واجب هايى كه بر من است ، بيرون سازم . پس با من چنان كه با سركشان سخن گويند ، سخن مگوييد و چونان كه با تيزخويان كنند ، از من كناره مگيريد . با ظاهرسازى و سازش با من رفتار مكنيد و گمان مبريد كه شنيدن حق ، بر من گران است ؛ و نمى خواهم كه مرا بزرگ انگاريد ، در آنچه كه شايسته من نيست . همانا كه آن كه سخن حق بر او گران آيد ، يا عرضه عدالت بر او دشوار بُود ، عمل به حق و عدالت ، بر او دشوارتر باشد .
پس،از گفتن حق و رايزنى در عدالت،خوددارى مكنيد، كه من نه برتر از آنم كه خطا كنم ، و نه در كار خويش از خطا ايمنم ، مگر كه خدا مرا در كارِ خويش ، كفايت كند كه از من بر آن ، تواناتر است . ۱ جز اين نيست كه ما و شما ، بندگان و مملوك پروردگارى هستيم كه جز او پروردگارى نيست . او از ما چيزى را مالك است كه ما اختيارش را نداريم . ما را از آنچه در آن بوديم ، بيرون كرد و بدانچه صلاح ما بود ، درآورد . به جاى گمراهى، رستگارى نصيبمان كرد و پس از كورى ، بينايى مان عطا فرمود .