4 / 6
حق مدارى در شناخت مردان
۱۴۴۰.الأمالى ، مفيدـ به نقل از اصبغ بن نباته ـ: حارث همْدانى با گروهى از شيعيان كه من نيز جزوِ آنان بودم ، بر امير مؤمنان ، على بن ابى طالب عليه السلام وارد شد . حارث كه بيمار بود ، خميده گام برمى داشت و عصا به زمين مى كوبيد . امير مؤمنان به سويش آمد ؛ چرا كه حارث ، نزد وى منزلتى داشت ، و فرمود : «چگونه اى حارث؟» .
گفت : اى اميرمؤمنان! روزگار از من خواسته هايش را گرفته و درگيرى يارانت در آستان تو ، مرا مى سوزاند و به خشم آورده است .
فرمود : «نزاع آنان ، درباره چيست؟» .
گفت : درباره تو و سه خليفه پيشين . گروهى افراطى و غلوكننده اند ، گروهى ميانه و دنباله رواند ، و گروهى مردّد و شك كننده كه نمى دانند به پيش بروند يا بازگردند .
فرمود : «كافى است برادرِ همدانى! بدانيدكه بهترين پيروِ من ، گروه ميانه اند كه اهل غلو ، به آنان برمى گردند و عقب ماندگان ، به آنها مى رسند» .
حارث به ايشان گفت : پدر و مادرم فدايت ، اى كاش زنگار از دل هاى ما برچينى و ما را در كارمان روشن سازى!
فرمود : «كافى است! به درستى كه كارها بر تو مشتبه شده است . دين خدا با مردان شناخته نگردد ؛ بلكه با نشانه هاى حقيقتْ [ به شناخت درآيد] . حق را بشناس تا پيروان حقيقت را بشناسى .
اى حارث! زيباترين سخن ، سخنِ حقّ است و فرياد كننده حقّ ، مجاهد[ در راه خدا] است» .