۱۱۳۳.أنساب الأشرافـ به نقل از هشام كلبى ، از پدرش ـ: حكم بن ابى عاص بن اميّه ، عموى عثمان بن عفّان بن ابى عاص بن اميّه ، در جاهليّت ، همسايه پيامبر خدا و پس از پيدايش اسلام ، موذى ترين و بدرفتارترين همسايه ايشان بود .
ورود او به مدينه ، پس از فتح مكّه اتّفاق افتاد و در دينش به ديده ترديد نگريسته مى شد . او پشت سر پيامبر خدا راه مى رفت و به او اشاره مى كرد و كارهاى ايشان را تقليد مى نمود و با بينى و دهانش شكلك در مى آورد و چون پيامبر صلى الله عليه و آله نماز مى گزارد ، پشت سرش مى ايستاد و با انگشتانش به ايشان اشاره مى كرد . پس [ با نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله ]بر همان شكل ماند و نيمه فلج شد .
يك روز ، او به يكى از حجره هاى زنان پيامبر صلى الله عليه و آله كه ايشان نيز در آن بود ، سرك كشيد . پيامبر صلى الله عليه و آله او را شناخت و با چوب دستى اش بيرون آمد و فرمود : «چه كسى مرا بر اين بُزمَجّه ملعون ، يارى مى دهد؟» . سپس فرمود : «در جايى كه من سكونت دارم ، اين و فرزندانش نبايد باشند» . پس ، همه آنها را به طائف تبعيد كرد .
چون پيامبر خدا قبض روح شد ، عثمان با ابو بكر درباره آنها گفتگو كرد و خواست كه آنها را باز گردانَد ؛ امّا ابو بكر خوددارى كرد و گفت : من رانده شدگان پيامبر خدا را راه نمى دهم .
سپس چون عمر جانشينش شد ، عثمان با او گفتگو كرد و عمر ، همان پاسخ ابو بكر را به وى گفت .
چون عثمان ، خودش خليفه شد ، آنان را وارد مدينه كرد و گفت : من با پيامبر خدا درباره آنان گفتگو كردم و بازگشت آنها را از او خواستم و او به من وعده داد كه اجازه دهد ؛ ولى پيش از آن ، قبض روح شد .
مردم ، باز گرداندن آنان را به مدينه براى عثمان ، زشت شمردند .