ر . ك : ج 4 ص 543 (عبد اللّه بن عامر) .
4 / 5
جلوگيرى از اجراى حد بر وليد
۱۱۴۸.مروج الذهب :وليد بن عُقبه از آغاز شب تا صبح ، با هم پياله ها و خواننده هايش شراب مى نوشيد . چون اذانگوها اذان گفتند ، با همان لباس زير بيرون آمد و براى اقامه نماز صبح به محراب رفت و براى مردم ، چهار ركعت نماز گزارد و گفت : آيا مى خواهيد بيشترش كنم؟! ۱
يكى از آنان كه در صف اوّل و پشت وليد بود ، گفت : چه چيز را بيشتر مى كنى؟ خدا به تو خير ندهاد! به خدا سوگند ، در شگفت نيستم ، مگر از آن كه تو را به سرپرستى ما فرستاد و بر ما امير كرد . اين گوينده ، عَتّاب بن غيلان ثقفى بود ... .
[ آنان] خبر كار وليد را در كوفه پخش كردند و [ در نتيجه ،] فسق و مداومت او بر باده نوشى آشكار شد . از اين رو ، گروهى از اهل مسجد ، از جمله : ابو زينب بن عوف اَزْدى و جُندَب بن زُهَير ازدى بر [ استراحتگاهِ ]او هجوم بردند و او را مست و بى هوش و در بستر افتاده يافتند و هر چه تلاش كردند ، بيدار و هوشيار نشد .
وليد ، آنچه را نوشيده بود ، پيش روى آنان بالا آورد . آنان هم انگشترش را از دستش بيرون آوردند و بى درنگ به مدينه و نزد عثمان بن عفّان آمدند و در حضورش شهادت دادند كه وليد ، شراب نوشيده است .
عثمان گفت: از كجا مى دانيد كه او شراب نوشيده است؟
گفتند : اين ، همان شرابى است كه ما در جاهليّت مى نوشيديم . سپس انگشترش را بيرون آوردند و به عثمان دادند .
عثمان با آنان تندى كرد و به سينه شان كوفت و گفت : از من دور شويد .
پس ، از نزدش بيرون آمدند و نزد على بن ابى طالب عليه السلام آمدند و ماجرا را باز گفتند .
على عليه السلام نزد عثمان آمد و فرمود : «گواهان را راندى و حدود الهى را لغو كردى!» .
عثمان به او گفت : چه نظر مى دهى؟
فرمود : «نظر من اين است كه به سوى وليد بفرستى و او را احضار كنى . پس اگر در برابرش بر ضدّش شهادت دادند و او دليلى براى دفاع از خود نداشت ، حد را بر او جارى كن» .
چون وليد حاضر شد ، عثمان ، آن دو شاهد را فرا خواند و آن دو بالاى ضدّ وليد ، شهادت دادند و او هم دليلى بر خلاف آن نياورد .
عثمان ، تازيانه را به على عليه السلام داد ... .
على عليه السلام چون ديد كه مردم براى در امان ماندن از خشم عثمان ـ كه با وليد ، خويشاوند بود ـ از اجراى حد بر وليد خوددارى مى كنند ، تازيانه را گرفت و به وليد ، نزديك شد و چون به او رو آورد ، وليد ، او را دشنام داد و گفت : اى بى رحم!
عقيل بن ابى طالب ـ كه در ميان حاضران بود ـ گفت : چنان سخن مى گويى كه گويى نمى دانى كيستى . تو درازگوشى وحشى از اهالى صفّوريه ۲ هستى .
وليد خواست بگريزد كه على عليه السلام او را گرفت و بر زمينش زد و با تازيانه بالاى سرش ايستاد .
عثمان گفت : تو حق ندارى با او چنين كنى .
على عليه السلام فرمود : «بدتر از اين را هم حق دارم ، اگر فسق ورزد و مانع شود كه حقّ خداى متعال ، از او گرفته شود» .