۱۱۴۹.أنساب الأشرافـ به نقل از مسروق ، درباره وليد بن عقبه ـ: او در نماز ، بد حال بود ، تا بالا آورد . پس چهار نفر (ابو زينب ، جندب بن زهير ، ابو حبيبه غِفارى ، صعب بن جثامه) براى پيگيرى كار او به سوى عثمان به راه افتادند و خبرش را به او دادند .
عبد الرحمان بن عوف پرسيد : او را چه شده؟ آيا ديوانه گشته است؟
گفتند : نه ؛ بلكه مست كرده است .
عثمان ، آنها را تهديد كرد و ترساند و به جندب گفت : آيا تو ديدى كه برادرم [وليد] ، شراب مى نوشد؟
گفت : به خدا پناه مى برم! من گواهى مى دهم كه او را مست ديدم . او شرابْ بالا مى آورد و در همان حال مستى ، انگشترش را از دستش بيرون آوردم و نفهميد .
ابو اسحاق [ مورّخ] مى گويد : گواهان به نزد عايشه آمدند و او را از ماجراى ميان خود و عثمان و تندى عثمان با آنها آگاه ساختند .
عايشه ندا در داد كه : عثمان ، حدود الهى را لغو كرده و گواهان را تهديد نموده است .
واقدى [ سيره نويس] مى گويد : گاه گفته مى شود كه عثمان ، چند تازيانه به يكى از گواهان زد . آنها نيز نزد على عليه السلام آمدند و از او شكايت كردند .
على عليه السلام نزد عثمان آمد و فرمود : «حدود را تعطيل كرده اى و گروهى را كه بر ضدّ برادرت شهادت داده اند ، زده اى . حكومت را دگرسان كرده اى ، در حالى كه عمر گفت : بنى اميّه و بويژه خاندان ابو مُعيط را بر گُرده مردم بار نكن» .
گفت : چه نظر مى دهى؟
فرمود : «نظر من اين است كه او را بركنار كنى و هيچ كارى از امور مسلمانان را به او وا نگذارى و درباره گواهان بپرسى و اگر مورد تهمت نبودند و [ با وليد ]دشمنى نداشتند ، بر او حد جارى كنى» .
گفته مى شود كه عايشه به عثمان درشتى كرد . عثمان نيز به او درشتى نمود و گفت : تو را به اين كار چه؟ تو فرمان يافته اى كه در خانه ات بنشينى! و گروهى ، مانند عثمان سخن گفتند و گروهى ديگر گفتند : چه كس از عايشه به آن [ اعتراض] ، سزاوارتر است؟! پس با كفش به زد و خورد پرداختند و اين ، نخستين درگيرى ميان مسلمانان پس از پيامبر صلى الله عليه و آله بود .