۱۱۵۲.تاريخ اليعقوبى :عبيد اللّه ، پسر عمر ، يورش برد و ابو لؤلؤ و دختر و زنش را كشت و هرمزان را فريب داد و او را نيز كشت . عبيد اللّه [ چنين ]تعريف مى كرد كه او را دنبال كرده است و هرمزانْ وقتى [ برق] شمشير را ديده ، گفته است : أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أنّ محمّدا رسول اللّه .
برخى روايت كرده اند كه عمر ، وصيّت كرد كه عبيد اللّه در برابر [ خون ]هرمزان ، قصاص شود و قصد عثمان نيز همين بود و پيش از آن كه به خلافت رسد ، تندترين مردم با عبيد اللّه بود ، تا آن جا كه مويش را كشيد و گفت : «اى دشمن خدا! مردى مسلمان و دخترى كوچك و زنى بى گناه را كشتى . خدا مرا بكشد ، اگر تو را نكشم!» ؛ امّا چون به خلافت رسيد ، او را به سوى عمرو بن عاص فرستاد .
نيز برخى ، از عبد اللّه بن عمر نقل مى كنند كه [ عثمان ]گفت : خدا حفصه را بيامرزد! او عبيد اللّه را بر كشتن آنان تحريك كرد .
۱۱۵۳.أنساب الأشرافـ به نقل از غياث بن ابراهيم ، در يادكردِ خطبه عثمان در آغاز خلافتش ـ: عثمان از منبر بالا رفت و گفت : اى مردم! ما خطيب نبوده ايم و اگر زنده بمانيم ، خطبه اى خوب و در خورْ ايراد مى كنيم ، إن شاء اللّه ! از امور مقدّر الهى اين است كه عبيد اللّه بن عمر ، هرمزان را كشته است . هرمزان از مسلمانان بوده است و وارثى جز عموم مسلمانان ندارد . من امام شما هستم و او را عفو مى كنم . آيا شما [ نيز ]عفو مى كنيد؟
گفتند : آرى .
على عليه السلام فرمود : «اين فاسق را قصاص كن كه او گناهى بزرگ كرده [و مسلمانى را بى گناه كشته] است» .
[ نيز] به عبيد اللّه گفت : اى فاسق! اگر روزى بر تو دست يابم ، تو را در برابر [ خون ]هرمزان مى كشم .
۱۱۵۴.الطبقات الكبرىـ به نقل از مطّلب بن عبد اللّه بن حنطب ـ:على عليه السلام به عبيد اللّه بن عمر فرمود : «گناه دختر ابو لؤلؤ چه بود كه او را كشتى؟» .
هنگامى كه عثمان از على عليه السلام نظر خواست ، رأى او و نيز رأى بزرگان اصحاب پيامبر خدا ، كشتن عبيد اللّه بود ؛ امّا عمرو بن عاص آن قدر با عثمان گفتگو كرد تا او را رها ساخت .
پس على عليه السلام مى فرمود : «اگر بر عبيد اللّه بن عمر دست يابم و قدرت داشته باشم ، او را قصاص خواهم كرد» .