۱۱۶۵.الفتوحـ در گزارش وفات ابو ذر ـ: چون اين خبر به عثمان رسيد ، گفت : خداوند ، ابو ذر را بيامرزد!
عمّار بن ياسر گفت : از صميم دل بگوييم : خداوند ، ابو ذر را بيامرزد!
عثمان خشمگين شد و گفت : اى فلان و فلان! گمان مى كنى كه من از تبعيد او به ربذه پشيمانم؟
عمّار گفت : به خدا سوگند ، نه ؛ چنين نمى بينم .
عثمان گفت : او را در پى ابو ذر بفرستيد . تو بايد به همان جا كه ابو ذر بود ، بروى و تا من زنده ام ، از آن جا بيرون نيايى .
عمّار گفت : به خدا سوگند ، براى من مجاورت با درندگان از مجاورت با تو محبوب تر است . سپس برخاست و از نزد او بيرون رفت .
عثمان تصميم به تبعيد عمّار گرفت و بنى مخزوم به على بن ابى طالب عليه السلام روى آوردند و گفتند : اى ابو الحسن! تو خوب مى دانى كه ما دايى هاى پدرت ابو طالب هستيم. عثمان بن عفّان به تبعيد عمّار بن ياسر فرمان داده است و ما دوست داريم كه او را ملاقات نماييم و درباره آن با او گفتگو كنيم و از او بخواهيم كه از عمّار ، دست بردارد و ما را آزار ندهد ؛ چرا كه [ عثمان ]يك بار بر او پريد و آن كار را كرد و اين ، بار دوم است و مى ترسيم كه كار ما و او به جايى بكشد كه هر دو پشيمان شويم .
[ على عليه السلام ] فرمود : «[ من ]اين كار را مى كنم . پس عجله نكنيد كه به خدا سوگند ، اگر نزد من هم نمى آمديد ، بر من لازم بود كه چنين كنم و مجال و عذرى براى وا نهادنش نداشتم» .
[ على عليه السلام ] به سوى عثمان رفت و بر او وارد شد و سلام داد و نشست و فرمود : «اى مرد! از خدا پروا كن و از عمّار و صحابه ديگر دست بردار . تو مردى از مسلمانان صالح و گزيده نخستينْ مهاجران را تبعيد كردى ، تا آن كه در تبعيدگاه تو ، غريب و بى كس در گذشت و اكنون مى خواهى يكى ديگر از اصحاب پيامبر خدا را چون او تبعيد كنى!» .
عثمان گفت : تو از او به تبعيد شدن ، سزاوارترى! به خدا سوگند ، كسى جز تو ، عمّار و ديگران را بر من نمى شورانْد .
على عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ـ اى عثمان ـ ، تو نه بر چنين كارى توانايى و نه دستت به آن مى رسد . اگر مى خواهى ، آزمايش كن . و امّا گفته ات كه من آنان را بر تو مى شورانم ، به خدا سوگند ، كسى جز خودت ، آنها را بر تو نمى شورانَد ؛ چون آنان زشتكارى هايى مى بينند و چاره اى جز تغيير آن نمى يابند ... » .
سپس على عليه السلام پيش عمّار بن ياسر رفت و به او فرمود : «در خانه ات بنشين و از آن جا تكان مخور ؛ كه خداى ـ تبارك و تعالى ـ تو را از عثمان و غير عثمان ، حفظ مى كند و اين مسلمانان با تو هستند» .
بنى مخزوم گفتند : اى ابو الحسن! به خدا سوگند ، اگر تو ما را يارى دهى و با ما باشى ، عثمان هرگز نمى تواند آسيبى به ما برساند .
اين به عثمان رسيد . پس ، از عمّار ، دست كشيد و از آنچه كرده بود ، پشيمان شد .