۱۱۷۲.تاريخ الطبرىـ به نقل از علاء بن عبد اللّه بن زيد عنبرى ـ:گروهى از مسلمانان گرد آمدند و كارهاى عثمان و آنچه را كرده بود ، يادآور شدند و نظرشان بر اين قرار گرفت كه كسى را به سوى او بفرستند تا با او سخن بگويد و او را از بدعت هايش آگاه كند . پس ، عامر بن عبد اللّه تميمى عنبرى را (كه عامر بن عبد قيس نيز خوانده مى شد) ، به سوى او فرستادند .
عامر بر عثمان وارد شد و به وى گفت : گروهى از مسلمانان گرد آمدند و در كارهاى تو نگريستند و چنين يافتند كه تو كارهاى بسيار بدى مرتكب شده اى . پس ، از خداى عز و جل پروا كن و توبه نما و از اين كارها دست بردار .
عثمان گفت : به اين نگاه كنيد . مردم مى پندارند كه او قارى قرآن است ؛ ولى او مى آيد و با من درباره چيزهاى بى ارزش سخن مى گويد! به خدا سوگند ، او نمى داند خدا كجاست .
عامر گفت : من نمى دانم خدا كجاست؟
گفت : آرى . به خدا سوگند ، نمى دانى خدا كجاست .
عامر گفت : به خدا سوگند ، چرا . مى دانم كه خدا در كمين توست . ۱
4 / 7 ـ 6
كتك زدن و تبعيد كعب بن عبده
۱۱۷۳.أنساب الأشراف :گروهى از قاريان [ كوفه] ، از جمله : مَعقِل بن قيس رياحى ، عبد اللّه بن طُفَيل عامرى ، مالك بن حبيب تميمى ، يزيد بن قيس اَرحبى ، حُجر بن عَدىِّ كِندى ، عمرو بن حَمِق خُزاعى ، سليمان بن صُرَد خزاعى (كه كنيه اش ابو مُطرِّف بود) ، مُسَيَّب بن نَجْبه فَزارى ، زيد بن حِصن طايى ، كعب بن عبده نَهْدى ، زياد بن نَضْر بن بِشْر بن مالك بن ديّان حارثى و مسلمة بن عبد القارى (از تيره «قاره» از قبيله بنى هون بن خزيمة بن مدركه) به عثمان نوشتند كه : «سعيد [ بن عاص ]درباره گروهى از اهل ورع و فضيلت و عفّت ، سخن بسيار [ و ناصواب ]گفته و تو را درباره آنان به كارى وا داشته است كه در دينْ روا نيست و آوازه خوبى ندارد .
ما به تو يادآورى كرده ، تذكّر مى دهيم كه [ اوامر ]خدا را در حقّ امّت محمّد صلى الله عليه و آله رعايت كنى كه مى ترسيم تباهىِ كار امّت به دست تو باشد ؛ زيرا تو خويشانت را بر گُرده آنان سوار كردى .
و بدان كه تو ياورانى ستمگر و ناراضيانى ستم ديده دارى و هر گاه ستمگران به يارى ات بيايند و ناراضيان از تو انتقاد كنند ، ميان دو گروه ، جدايى مى افتد و اختلاف كلمه پيش مى آيد .
ما خدا را بر تو گواه مى گيريم ، كه او براى گواهى ، بس است . تا آن گاه كه خدا را اطاعت كنى و در راه مستقيم باشى ، امير ما هستى ؛ و جز خدا پناه و جز از سوى او راه نجاتى نمى يابى» .
هيچ يك از آنان نام خود را در نامه ننوشت و آن را با مردى از قبيله عَنْزه كه كنيه اش ابو ربيعه بود ، فرستادند .
كعب بن عبده نيز نامه اى از سوى خود نوشت و نامش را در آن نوشت و آن را به ابو ربيعه داد ... . گفته مى شود كه چون عثمان ، نامه كعب را خواند ، به سعيد [ بن عاص ]نوشت كه او را به سوى وى روانه كند .
او نيز وى را با مردى باديه نشين (از اعراب بنى سعد) روانه كرد و آن باديه نشين ، چون نماز كعب را ديد و به عبادت و فضيلتش پى بُرد ، گفت :
كاش بهره ام از بردن كعب
اين بود كه مرا ببخشد و گناهم آمرزيده شود !
هنگامى كه كعب بر عثمان در آمد ، عثمان گفت : آوازه اش را شنيدن ، بهتر از خود او را ديدن است! كعب ، جوان و كم سال و لاغر بود .
عثمان به كعب رو كرد و گفت : آيا تو حق را به من مى آموزى ، در حالى كه من ، آن گاه كه تو در صُلب مردى مشرك بودى ، قرآن مى خواندم؟
كعب به او گفت : حكومت بر مؤمنان ، تنها به وسيله شورا به تو رسيد ، آن هم هنگامى كه با خدا عهد بستى تا به سيره پيامبر صلى الله عليه و آله عمل كنى و در آن ، كوتاهى نكنى . اگر براى بار دوم با ما مشورت كنند ، آن را از تو مى گيريم .
اى عثمان! كتاب خدا براى كسى است كه به او برسد و آن را بخوانَد و ما با تو در خواندن آن ، شريك هستيم و هر گاه قارى به آنچه در قرآن است ، عمل نكند ، [ قرآنْ ]حجّتى بر ضدّ او مى شود .
عثمان گفت : به خدا سوگند ، گمان نمى كنم كه بدانى پروردگارت كجاست .
گفت : او در كمين است! ۲
مروان [ به عثمان] گفت : بردبارىِ تو ، مانند اين را بر انگيخته و بر تو گستاخ كرده است .
عثمان ، فرمان داد كه كعب را برهنه كنند و بيست تازيانه به او بزنند . [ سپس ]او را به دماوند ۳ تبعيد كرد . ۴
چون بر سعيد [ بن عاص] در آمد ، او را با بُكَير بن حُمران اَحمرى روانه ساخت . كدخدايى كه بر او وارد شدند ، گفت : چرا با اين مرد ، چنين شده است؟
بكير گفت : چون او شرور است .
گفت : مردمى كه اين شخصْ از اشرار آنان باشد ، بهترينْ مردم اند!
[ از آن سو] طلحه و زبير ، عثمان را به خاطر كارى كه با كعب و ديگران كرده بود ، سرزنش نمودند .
طلحه گفت : در بازگشت از آبشخور است كه سرانجام ورود ، ستايش مى شود .
عثمان نوشت كه او را باز گردانند و به سوى وى روانه اش كنند . چون وارد شد ، عثمان ، جامه از تن خويش به در آورد و گفت : اى كعب! قصاص كن . ولى او عفو كرد .
1.اشاره است به آيه ۱۴ از سوره فجر .
2.اشاره به آيه ۱۴ از سوره فجر است .
3.دماوند ، شهرى در مجاورت كوه دماوند (بلندترين قلّه ايران) در شمال شرقى تهران است .
4.نيز گفته شده كه عثمان ، او را به «كوه دود» تبعيد كرد . علّت نام گذارى دماوند به «كوه دود» ، سابقه آتش فشانى و دودخيزىِ آن است.