209
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج3

فصل پنجم : شورش بر عثمان

عثمان بن عفّان از شورايى كه عمر بن خطّاب تعيين مى كند ، سر بر مى آورَد و بر اريكه حكومت تكيه مى زند . او از همان آغاز ، خلافت خود را بر خلاف سيره پيامبر صلى الله عليه و آله استوار مى كند . ۱ رفتار او ، چه در تعامل با مردم و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و چه در برخورد با احكام الهى ، به گونه اى است كه مردمان ، زبان به اعتراض مى گشايند و او را به رويارويى با سنّت نبوى و شكستن حريم دينْ متّهم مى كنند ؛ ولى او كه سخت تحت تأثير اطرافيان زشت انديش و كج رفتارش است ، هرگز خطر را جدّى نمى گيرد و به اعتراض ها و انتقادها وقعى نمى نهد .
متونى كه در صفحات پيشين آورده شد، نشانگر انحراف روزافزون در حكومت عثمان است. همچنين،نشانگر دورى وى از حقيقت و بى توجّهى به معيارهاى صحيح است .
برخى از مورّخان ، معتقدند كه شش سال اوّل از حكومت عثمان ، آرام بوده ، به صورتى كه حادثه مهمّى در آن ، روى نداده و كسى بر او اعتراض خاصّى نكرده است ؛ اما پس از آن ، اتفاقات گوناگونى به وقوع پيوسته است.
اين ديدگاه ، صحيح به نظر نمى رسد ؛ چرا كه انحراف عثمان ، از همان روزهاى اوّل شكل گيرى حكومتش ، با بازگرداندن حكم بن العاص و مروان [از تبعيدگاه] و به قدرت رساندن آنها ، آغاز شد . افزون بر اين ، وى ، بستگان خود را به امارتْ بر سرزمين هاى اسلامى منصوب كرد و بى پروا ، در بيت المال ، اسراف نمود . اين رفتار عثمان ، از همان آغاز ، اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را برانگيخت ؛ امّا مخالفت عمومى و شورش مردم عليه او ، در شش سال آخر حكومتش روى داد.
عثمان به سال 33 هجرى ، گروهى از صالحان و بزرگان كوفه را كه برخى از اصحاب پيامبر خدا نيز در ميان آنان اند ، تبعيد مى كند . ۲ مدّتى پس از اين جريان ، به سال 34 هجرى ، كوفيانْ شورش مى كنند و خواستار عزل سعيد بن عاص (فرماندار كوفه) مى شوند .
عثمان ، بِدان اعتراض توجّه نمى كند ؛ امّا كوفيان با پافشارى بر خواسته خويش ، با مقاومت ، از ورود سعيد بن عاص به كوفه جلوگيرى مى كنند . سرانجام ، عثمان بر اثر مقاومت كوفيان ، سعيد را ـ كه از نزديكانش است ـ عزل مى كند و ابو موسى را كه مورد قبول كوفيان است ، به حكومت آن ديار مى گمارد .
در همين سال ، صحابيان پيامبر خدا به يكديگر نامه مى نويسند و ضمن انتقاد از رفتار ناهنجار خليفه ، انقلاب بر ضدّ عثمان را پى مى نهند و در نامه آنان به سربازان و مجاهدان ، چنين مى آيد كه : «. . . اگر خواستار جهاديد ، نزد ما بياييد» .
امير مؤمنان ، اعتراض هاى صحابيان را به عثمان مى رسانَد و او را با لحنى آرام پند مى دهد ، شايد كه او به خود آيد و شيوه حكومتدارى را دگرگون سازد و بر صراط حقْ استوار آيد ؛ امّا او در سخنرانى بسيار تندى ، تمامى معترضان را مورد عتاب قرار داده ، آنان را تهديد مى كند .
طلحه و برخى ديگر از اصحاب پيامبر خدا به مصر (و آبادى هايى ديگر از جامعه اسلامى) نامه مى نويسند و آنان را به قيام بر ضدّ عثمان فرا مى خوانند .
در پى اين فراخوانى ها و آن همه ناهنجارى و نيز بى توجّهى خليفه به اعتراض ها و انتقادها ، گروه هاى گوناگونى از مصر ، كوفه و بصره به مدينه مى آيند و همراه با صحابيان پيامبر صلى الله عليه و آله عثمان را محاصره مى كنند و به جِد از او مى خواهند كه حكومت را رها كند .
در اين خيزش ، عايشه ، طلحة بن عبيد اللّه و عمرو بن عاص از جمله كسانى هستند كه در تشديد قيام بر ضدّ عثمان، نقش اساسى دارند . در اين هنگامه است كه عايشه مى گويد :
اين پير خِرِفت را بكشيد . خدا او را بكشد!
اين سخن ، زبان به زبان مى گردد و پس از آن نيز شهره آفاق مى شود .
گويا اكنون است كه خليفه از خواب سنگينى كه اطرافيانش بر او تحميل كرده اند ، بيدار مى شود و خطر را جدّى مى يابد . از اين رو از على عليه السلام مى خواهد كه انقلابيون را از اهدافشان باز دارد و در مقابل ، متعهّد مى شود كه شيوه حكومتدارى را دگرگون سازد و بر اساس خواست آنان رفتار كند .
امام عليه السلام با انقلابيون سخن مى گويد و آنان را به پايان دادن محاصره عثمان ، متقاعد مى سازد . در مقابل ، عثمان ، وعده مى دهد كه خواست هاىِ آنان را بر آورَد و شيوه اى را كه تا كنون عمل مى كرده ، ادامه ندهد و بر اساس كتاب خدا و سنّت پيامبر خدا عمل كند و ... .
عثمان ، خطابه اى ايراد مى كند و در خطابه خود ، به صراحت از رفتار گذشته خود توبه كرده ، در برابر ديدگان انبوه مسلمان مى گويد :
به خاطر آنچه كرده ام ، از خدا آمرزش مى طلبم و به سوى او باز مى گردم .
سپس از سَرِ ندامت و در نهايت وا ماندگى مى گويد :
به خدا سوگند ، اگر حقْ تعالى مرا «بَرده» خواهد ، چون برده رفتار مى كنم و مانند بردگان ، فروتنى مى ورزم و همچون برده اى مى شوم ... .
محاصره پايان مى يابد . مصريان با حاكم جديد خود ، محمّد بن ابى بكر ، راهى مصر مى شوند . مسلمانان ديگر نيز آهنگ بازگشت دارند و آنان كه در مدينه اند ، آهنگ خانه ها و زندگى عادى و ... ؛ امّا افسوس كه اين توبه چندان دوام نمى آورَد و نزديكان خليفه و امويانِ زشت انديش و زشت كردار ، بويژه مروان ، او را از تصميم خود باز مى گردانند و با جَوسازى و صحنه گَردانى ، چنان عرصه را بر او تنگ مى كنند كه هنوز انقلابيون به آبادى هاى خود نرسيده ، تمام وعده هاى خويش را زير پاى مى نهد .
اين دگرگونى خليفه به قدرى زشت است كه نائله ، همسر عثمان ، فرياد مى زند :
به خدا سوگند ، آنان (مشاوران عثمان) ، او را به كشتن مى دهند و به گناهش وا مى دارند . او سخنى گفته است و سزا نيست كه از آن ، دست كشد .
مصريان كه پس از وعده عثمان ، راهىِ مصرند ، متوجّه مى شوند كه غلام عثمان، راهى مصر است. به او شك برده، او را متوقّف مى سازند . معلوم مى شود كه او پيك خليفه به مصر است . چون او را وارسى مى كنند ، حكم خليفه را به حاكم آن ديار ، عبد اللّه بن ابى سرح ، مى يابند كه در آن ، دستور قتل گروهى از انقلابيون صادر شده است .
نامه به خطّ كاتب خليفه است و با مهر خليفه پايان يافته است . انقلابيون باز مى گردند و بار ديگر ، خليفه را محاصره مى كنند ... . ديگر نه سخن واسطه ، كار را پيش مى بَرد و نه توبه پذيرفتنى مى نمايد ... .
اين بار، عثمان به معاويه روى مى آورد و از او مى خواهد كه به گونه اى وى را نجات دهد ؛ امّا معاويه كه تشنه قدرت است و بهترين فرصتِ پَرش به سكّوى قدرت را فراهم مى بيند ، به يارى او نمى شتابد تا با كشته شدن عثمان و بهانه ساختن خونخواهى اش ، به خلافتْ دست يابد .
محاصره خليفه چهل روزْ طول مى كشد . او در اين مدّت ، دو بار از على عليه السلام مى خواهد كه از مدينه بيرون برود . امام عليه السلام نيز چنين مى كند و هر بار به درخواست خود خليفه ، باز مى گردد .
در اين محاصره ، صحابيان بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله نيز انقلابيون را يارى مى رسانند و كسانى بس اندك اند كه يا با عثمان موافق اند و يا آشكارا با او مخالفت نمى كنند .
بدين سان ، عثمان در روز هجدهم ذى حجّه سال 35 هجرى ، با نفوذ انقلابيون به خانه اش ، پس از آن كه يكى از آنان با شمشير مروان كشته مى شود ، به قتل مى رسد .
تفصيل اين اجمال و اسناد تاريخى آن را در ابواب آينده ، ملاحظه خواهيد كرد .

1.ر.ك : ص ۱۵۳ (عفو قاتل هرمزان و دختر ابو لؤلؤ) .

2.ر . ك : ص ۲۰۳ (تبعيد گروهى از صالحان امّت) .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج3
208

الفصل الخامس : الثورة على عثمان

قام عثمان بن عفّان من بين أعضاء الشورى الَّتي كان عمر بن الخطّاب قد شكّلها ، فتربّع على أريكة الحكم . وأرسى دعائم حكومته منذ البداية على قواعد مخالفة للسيرة النبويّة . ۱ وكانت ممارساته ، سواءً في تعامله مع النّاس والصحابة ، أم كانت في موقفه من أحكام الدين مَدْعاةً لاحتجاج الأمّة عليه ، فوُصِم بمعارضة السنّة النبويّة وانتهاك حُرمة الدين . وكان منقادا لبِطانةٍ سقيمة الفكر زائغة النهج قد حاقت به ، فلم تدعه يأخذ الخطر المُحْدِق به مأخذ الجدّ ، ولا يكترث بالاحتجاجات والانتقادات الموجّهة إليه .
تدلّ النصوص المذكورة في الصفحات المتقدّمة على اتّساع نطاق الشذوذ في حكومة عثمان ، كما تدلّ على زيغه عن الحقّ وإلغائه للمعايير السليمة . ويرى بعض المؤرّخين أنّ السنين الستّ الاُولى من حكومته كانت هادئة لم تطرأ فيها حادثة تُذكَر ولم يعترض عليها أحدٌ يومئذٍ ، ثمّ حدثت تبدّلات متنوّعة ، ۲ ولكن هذا الرأي لم يكن صحيحا ، إذ بدأ عثمان انحرافه منذ الأيّام الاُولى لتبلور حكومته، بإرجاعه الحكم بن العاص ومروان ، وتسليطهما على الاُمّة ، وزاد في ذلك أيضا بتأمير أقاربه على الأمصار ، وإسرافه الفاضح من بيت المال . فأثار عمله هذا صحابة النبيّ صلى الله عليه و آله منذ البداية ، بَيْد أنّ المعارضة العامّة والنهوض والتحرّك الجماعي ضدّه حدثت في السنين الستّ الأخيرة من حكومته . ۳
في سنة (33 ه ) أقدم عثمان على نفي ثلّة من كبار أهل الكوفة وصالحيهم ، وكان فيهم بعض الصحابة أيضا . ۴ وبعد مدّة ثار الكوفيّون في سنة (34 ه ) مطالبين بعزل سعيد بن العاص والي الكوفة ، فلم يُصغِ عثمان إلى طلبهم ، فحالوا دون دخوله مدينتهم مقاوِمين . فاضطرّ عثمان بعدئذ إلى عزله راضخا لمطالبهم ـ وكان سعيد من أقربائه ـ وعيّن مكانه أبا موسى الأشعري الَّذي كان يرتضيه أهل الكوفة . وفي تلك السنة تراسل الصحابة وخطّطوا للثورة على عثمان طاعنين بتصرّفاته الشاذّة . وممّا جاء في مراسلاتهم قولهم :
«إن كُنتُم تُريدونَ الجِهادَ فَعِندَنا الجِهادُ» .
وبلّغ أمير المؤمنين عليه السلام عثمان احتجاجات الصحابة ، ووعظه باُسلوب ليّن لعلّه يثوب إلى رشده ، ويغيّر منهجه في الحكم ، ويستقيم على الطريقة ، لكنّه لم يستجب وخطب خطبة شديدة اللهجة عنّف فيها المعترضين ولجأ فيها إلى التهديد .
وكتب طلحة وبعض الصحابة الآخرين كتابا إلى أهل مصر وغيرها من الأمصار الإسلاميّة يَدْعونهم فيها إلى الثورة على عثمان . وفي أعقاب هذه الدعوة وسواها ، ونتيجةً لجميع ضروب الشذوذ ، وعدم اعتناء عثمان باحتجاجات النّاس وانتقاداتهم تقاطر على المدينة جماعات مختلفة من مصر ، والكوفة ، والبصرة ، وحاصروا عثمان يؤازرهم عدد من الصحابة ، وطالبوه بكلّ حزم أن يعتزل الحكم . وكان لعائشة ، وطلحة بن عبيد اللّه ، وعمرو بن العاص دور مهمّ في إلهاب الثورة عليه . وقالت عائشة قولها المشهور فيه إبّان تلك الأحداث :
«اُقتُلوا نَعثَلاً ، قَتَلَ اللّهُ نَعثَلاً» .
وتناقلت الألسن قولها هذا ، واشتهر في الآفاق بعد ذلك التاريخ .
ويبدو أنّ عثمان قد أفاق بعدئذٍ من نومه الثقيل الَّذي كانت بطانته قد فرضته عليه من قبل ، وشعر بالخطر . من هنا ، طلب من الإمام عليه السلام أن يصرف الثوّار عن أهدافهم ، وعاهده على تغيير سياسته ، والعمل كما يريدون ، فتكلّم الامام عليه السلام معهم وأقنعهم بفكّ الحصار عنه ، ووعدهم عثمان بتلبية طلباتهم وألّا يكرّر النهج الَّذي كان قد سلكه من قبل وأن يعمل بكتاب اللّه تعالى ، وسنّة نبيّه صلى الله عليه و آله ...
وخطب عثمان خطبة أعلن فيها صراحةً توبته من فعلاته السابقة ، وقال أمام الحشد الغفير من المسلمين : «أستَغفِرُ اللّهَ مِمّا فَعَلتُ وأتوبُ إلَيهِ» .
وقال نادما ، وهو غارق في حيرته :
«فَوَاللّهِ ، لَئِن رَدَّني الحَقَّ عَبدا لَأستَنُّ بِسُنَّةِ العَبدِ ، ولَأذلنّ ذلّ العَبدِ ، ولَأكونَنَّ كالمرقوق ...» .
وانتهى الحصار ، وعاد المصريّون إلى بلادهم مع واليهم الجديد محمّد بن أبي بكر ، وعزم سائر المسلمين على الرجوع إلى مدائنهم ، وآبَ أهل المدينة إلى دورهم وحياتهم اليوميّة ...
لكن المؤسف أنّ هذه التوبة لم تدم طويلاً ، فقد تدخّلت البطانة الأمويّة المريضة الفكر والعمل ـ لا سيّما مروان ـ وجعلته يعدل عن قراره ، وافتعلت ضجّة ضيّقت عليه الأرض بما رحبت ، فتراجع ونقض جميع وعوده ، والثوّار لمّا يصلوا إلى أمصارهم بعد . وكان هذا التغيّر في الموقف على درجة من القبح حتّى صاحت نائلة زوجته قائلةً :
«إنَّهُم وَاللّهِ قاتِلوهُ ومُؤَثِّموهُ ، إنَّهُ قالَ مَقالَةً لا يَنبَغي أن يَنزِعَ عَنها» .
وحين كان المصريّون في طريق عودتهم إلى مصر ـ بعد وعود عثمان ـ تفطّنوا في أحد المواضع إلى أنّ غلاما لعثمان متوجّه إلى مصر أيضا ، فشكّوا فيه واستوقفوه ، فاستبان أنّه رسوله إلى مصر ، وفتّشوه فوجدوا عنده حكم عثمان إلى واليه على مصر عبد اللّه بن سعد بن أبي سرح يأمره فيه بقتل عدد من الثوّار .
وكان الكتاب بخطّ كاتب عثمان وعليه ختمه ، وعندئذٍ عاد الثوّار إلى المدينة وحاصروا عثمان مرّة أخرى . . . فلم يُجْدِ نفعا حينئذٍ كلام وسيط ، ولم تُقبل توبة ...
واستغاث عثمان هذه المرّة بمعاوية يستنجده لإنقاذه بشكل من الأشكال . بَيْد أنّ معاوية الَّذي كان متعطّشا للسلطة والتسلّط وجد الفرصة مؤاتية لركوب الموجة والقفز على أريكة الحكم . من هنا لم يُسارع إلى إغاثة عثمان والذبّ عنه وإنقاذه حتّى يقتل ، ومن ثمّ يتربّع على العرش بذريعة المطالبة بدمه .
ودام الحصار أربعين يوما . وفيها طلب عثمان من الإمام عليه السلام مرّتين أن يخرج من المدينة ، فاستجاب عليه السلام لذلك . كما طلب منه في كلّ منهما أن يرجع ، وفعل عليه السلام أيضا . وأعان كبار الصحابة الثوّار في هذا الحصار . والقلّة الباقية منهم كانوا إمّا مؤيّدين لعثمان ، أو لم يبدوا معارضة علنيّة له .
وهكذا قُتل عثمان في اليوم الثامن عشر من ذي الحجّة سنة (35 ه ) بفعل اقتحام الثوّار داره ـ بعد أن قُتل أحدهم بسيف مروان . وسنتحدّث في بداية الفصول القادمة عن تفصيل ذلك ، والشواهد التاريخيّة الدالّة عليه .

1.راجع : ص ۱۵۲ (العفو عن قاتل الهرمزان وابنة أبي لؤلؤة) .

2.تاريخ الإسلام للذهبي : ج ۳ ص ۴۳۱ .

3.تاريخ اليعقوبي : ج ۲ ص ۱۶۳ .

4.راجع : ص ۲۰۲ (تسيير جماعة من صلحاء الاُمّة) .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: مسعودی، عبدالهادی؛ مهریزی، مهدی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 72435
صفحه از 588
پرینت  ارسال به