217
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج3

5 / 1

نافرمانى در كوفه

۱۱۷۷.أنساب الأشراف :هنگامى كه عثمانْ متوجّه اعتراض و شكايت مردم شد ، كارگزارانش را نزد خود فرا خواند . پس معاويه (از شام) ، عبد اللّه بن سعد بن ابى سَرْح (از مغرب) ، عبد اللّه بن عامر بن كريز (از بصره) و سعيد بن عاص (از كوفه) نزد او آمدند ... .
اهالى كوفه غيبت معاويه را از شامْ مغتنم شمرده ، به برادرانشان كه در حمص بودند ، نامه نوشتند كه باز آيند و آنان را به اين كار ، ترغيب كردند و به آنان اعلام كردند كه با پافشارى عثمان بر زشتكارى هايش ، اطاعتش لازم نيست و آن نامه را به وسيله هانى بن خطّابِ ارحبى فرستادند .
هانى بن خطّاب ، با شتاب و از راه صحرا به سوى آنان رفت . پس چون نامه ياران خود را خواندند ، [ مالك ]اَشتر و گروه تبعيدى ، رو به كوفه نهادند و وارد آن شدند .
قاريان و سرشناسان ، همگى با اَشتر پيمان بستند و تعهّد دادند كه هرگز نگذارند سعيد بن عاص به عنوان فرماندار ، داخل كوفه شود ... .
يك روز مالك بن حارثِ اَشتر برخاست و گفت : عثمان ، [ سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله را ]تغيير داده و دگرگون كرده است . و مردم را بر جلوگيرى از ورود سعيد به كوفه تحريك كرد .
قبيصة بن جابر بن وهب اسدى ـ كه از نسل عميرة بن جدار بود ـ به او گفت : اى اَشتر! ۱ زخمت هميشگى باد و اثرى از تو مباد! دير آمده اى و بدبختى آورده اى . آيا ما را به اختلاف و فتنه و شكستن بيعت و خلع خليفه فرمان مى دهى؟
اَشتر گفت : اى قبيصة بن جابر! تو را به اينها چه؟ به خدا سوگند ، قومت جز به اكراه ، ايمان نياوردند و جز از سر فقر ، هجرت نكردند .
مردم بر سر قبيصه ريختند و او را زدند و بالاى ابرويش را زخمى كردند .
اَشتر مى گفت : هيچ مردى در وادى عوف ، آزاد نيست ۲ و هر كس از آبگير خود دفاع نكند ، نابود مى شود . ۳
سپس با مردم ، نماز جمعه خواند و به زياد بن نضر گفت : تو بقيّه نمازها را با مردم بخوان و در كاخ (دار الحكومه) باش . و به كميل بن زياد ، فرمان داد تا ثابت بن قيس بن خطيم انصارى را از كاخ ، بيرون كند . او كسى بود كه سعيد بن عاص ، هنگامى كه به سوى عثمان مى رفت ، او را به جاى خود نهاده بود .
سپاه اَشتر ، ميان كوفه و حيره مستقر شد و عائذ بن حمله را با پانصد نفر به پايين كَسكَر ۴ فرستاد تا نيروى كمينِ ميان كوفه و بصره باشند و جمرة بن سنان اسدى را با پانصد نفر به عين التَّمْر ۵ روانه كرد تا پاسگاه مرزبانىِ ميان آن جا و شام باشند و هانى بن ابى حيّة بن علقمه همْدانىِ وادعى را با هزار سوار به حُلوان ۶ فرستاد تا راه كوهستان را محافظت كنند . او به گروهى از كُردها در منطقه دَينَوَر ۷ بر خورد كه تبهكارى كرده بودند . پس به ميان آنها رفت و بسيارى از آنان را كشت .
اَشتر ، همچنين يزيد بن حجيّه تَيمى را به مدائن و سرزمين جُوخا ۸ فرستاد و پايين دست مدائن را به عُروة بن زيد الخيل طايى سپرد و به كارگزارانش سپرد كه درهمى به عنوان ماليات نگيرند و مردم را آرام سازند و از مناطق خود به دقّت نگهدارى كنند .
نيز مالك بن كعبِ اَرحبى را با پانصد سوار به همراهى عبد اللّه بن كباثه (شخصى از قبيله بنى عائذ اللّه بن سعد العشيرة بن مالك بن اُدد بن زيد) به عُذيب ۹ فرستاد تا سعيد بن عاص را ببيند و او را باز گرداند .
مالك بن كعب ارحبى ، سعيد را ديد . او را باز گردانْد و گفت : به خدا سوگند ، قطره اى از آب فرات را نمى نوشى !
او نيز به مدينه باز گشت . عثمان به او گفت : پشت سرت چه خبر است؟
گفت : شرارت .
عثمان گفت : همه اينها كار اينهاست . و مقصودش على عليه السلام ، زبير و طلحه بود .
اَشتر ، خانه وليد بن عقبه را كه اموال و اثاث سعيد نيز در آن بود ، به تاراج داد ، كه حتّى درهايش نيز كنده شد . اَشتر وارد كوفه شد و به ابو موسى گفت : نماز گزاردن با اهالى كوفه را به عهده بگير . حذيفه نيز رسيدگى به كشتزارها و خراج را عهده دار شود .
عثمان به وسيله عبد الرحمان بن ابى بكر و مِسوَر بن مَخرَمه به اَشتر و همراهانش نامه نوشت و آنان را به اطاعت فرا خواند و به آنان اعلام كرد كه آنان نخستين پايه گذاران اختلاف اند و ايشان را به تقواى الهى و بازگشت به حقْ سفارش كرد و اين كه خواسته شان را به او بنويسند .
اَشتر به عثمان نوشت : «از مالك بن حارث به خليفه مبتلاى خطاكارى كه از سنّت پيامبرش كناره گرفته و حكم قرآن را به پشت سر انداخته است . امّا بعد ، ما نامه تو را خوانديم . پس ، خود و كارگزارانت را از ستم و تجاوز و تبعيد صالحان بر حذر دار تا اطاعتمان را ارزانى ات داريم .
تو پنداشته اى كه ما به خود ستم كرده ايم و همين پندارت ، تو را از چشم ها انداخته و ستم را برايت عدل و باطل را برايت حقْ جلوه داده است .
و امّا خواسته ما اين است كه از جنايت بر نيكان ما و تبعيد صالحان ما و اخراج ما از شهرهايمان و حاكم كردن نو رسيدگان بر ما دست بكشى و توبه كنى و از خدا آمرزش بخواهى و عبد اللّه بن قيس (ابو موسى) اشعرى و حُذيفه را بر ديار ما حاكم كنى كه از آنان خشنوديم . و [ نيز ]اين كه وليد و سعيد و هر كس از خاندانت را كه به او علاقه دارى ، براى خود، نگه دارى و به سوى ما نفرستى ، إن شاء اللّه . و السلام!» .
يزيد بن قيس ارحبى ، مسروق بن اجدع همْدانى ، عبد اللّه بن ابى سبره (يزيد) جعفى ، علقمة بن قيس ، ابو شبل نخعى و خارجة بن صلت برجمى (از بنى تميم) با كسانى ديگر ، نامه را بردند .
عثمان چون نامه را خواند ، گفت : خدايا! من توبه كارم . و به ابو موسى و حذيفه نوشت : «شما مورد رضايت اهل كوفه و مورد اطمينان ما هستيد . حكومت آنان را عهده دار شويد و به حق ، قيام كنيد . خداوند ، ما و شما را بيامرزد!» .
پس ، ابو موسى و حذيفه عهده دار امر شدند و ابو موسى مردم را آرام كرد . ۱۰

1.اَشتر به كسى مى گويند كه بر اثر ضربه ، پلك چشمش دريده يا فرو افتاده باشد .

2.يعنى همه تسليم ما هستند . اين ، مثلى است كه به هنگام ابراز چيرگىِ كسى و به اطاعت در آمدن ديگران ، گفته مى شود (ر .ك : مجمع الأمثال : ج ۳ ص ۱۹۴) .

3.اشاره به شعر زُهَير بن ابى سَلمى است كه گفته است : و هر كس كه با سلاحش از آبگير خود دفاع نكند نابود مى گردد و هر كس به مردم ستم نكند ، به او ستم مى شود.

4.كسكر ، منطقه اى وسيع در كنار واسط (شهرى ميان كوفه و بصره) است (معجم البلدان : ج ۴ ص ۴۶۱) .

5.عين التمر ، شهرى نزديك انبار ، در غرب كوفه است (معجم البلدان : ج ۴ ص ۱۷۶) .

6.حُلوان ، از شهرهاى مهمّ عراق ، پس از كوفه و بصره و واسط و بغداد و سامرّاست . آن ، آخرين شهر عراق است و پس از آن به كوه هاى كردستان مى رسى . حُلوان ، تا بغداد ، پنج منزلْ فاصله دارد و در سال ۱۶ يا ۱۹ هجرى فتح شده است (ر . ك : تقويم البلدان : ص ۳۰۷) .

7.دَينَوَر ، شهرى كوهستانى نزديك كرمانشاه است و با موصل ، چهل فرسخ فاصله دارد (تقويم البلدان : ص ۴۱۵) .

8.جوخا ، رودى است از شاخه هاى دجله كه منطقه وسيعى از دشت بغداد را آبيارى مى كند و ميان خانقين و خوزستان است (معجم البلدان : ج ۲ ص ۱۷۹) . (م)

9.عُذَيب ، آبى است ميان قادسيه كوفه و مغيثه ، كه داراى پاسگاه مرزى بوده است (معجم البلدان : ج ۴ ص ۹۲) .

10.براى آگاهى بيشتر از داستان كوفه ، ر . ك : الفتوح : ج ۲ ص ۳۸۴ ـ ۴۰۲ .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج3
216

5 / 1

التَّمَرُّدُ فِي الكوفَةِ

۱۱۷۷.أنساب الأشراف :كَتَبَ عُثمانُ إلى اُمَرائِهِ فِي القُدومِ عَلَيهِ لِلَّذي رَأى مِن ضَجيجِ النّاسِ وشَكِيَّتِهِم ، فَقَدِمَ عَلَيهِ مُعاوِيَةُ مِن الشّامِ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ سَعدِ بنِ أبي سَرحٍ مِنَ المَغرِبِ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ عامِرِ بنِ كُرَيزٍ مِنَ البَصرَةِ ، وسَعيدُ بنُ العاصِ مِنَ الكوفَةِ ... .
وَاغتَنَمَ أهلُ الكوفَةِ غَيبَةَ مُعاوِيَةَ عَنِ الشّامِ فَكَتَبوا إلى إخوانِهِمُ الَّذينَ بِحِمصٍ مَعَ هانِئِ بن خَطّابٍ الأَرحَبِيِّ يَدعونَهُم إلَى القُدومِ ، ويُشَجِّعونَهُم عَلَيهِ ، ويُعلِمونَهُم أنَّهُ لا طاعَةَ لِعُثمانَ مَعَ إقامَتِهِ عَلى ما يُنكَرُ مِنهُ .
فَسارَ إلَيهِم هانِئُ بنُ خَطّابٍ مُغِذّا ۱ لِلسَّيرِ راكِبا لِلفَلاةِ ، فَلَمّا قَرَؤوا كِتابَ أصحابِهِم أقبَلَ الأَشتَرُ وَالقَومُ المُسَيَّرونَ حَتّى قَدِموا الكوفَةَ ، فَأعطاهُ القُرّاءُ وَالوُجوهُ جَميعا مَواثيقَهُم وعُهودَهُم أن لا يَدَعوا سَعيدَ بنَ العاصِ يَدخُلُ الكوفَةَ والِيا أبَدا ... وقامَ مالِكُ بنُ الحارِثِ الأَشتَرُ يَوما فَقالَ : إنَّ عُثمانَ قَد غَيَّرَ وبَدَّلَ ، وحَضَّ النّاسَ عَلى مَنعِ سَعيدٍ مِن دُخولِ الكوفَةِ .
فَقالَ لَهُ قَبيصَةُ بنُ جابِرِ بنِ وَهَبٍ الأَسَدِيُّ ـ مِن وُلدِ عُمَيرَةَ بنِ جَدارٍ ـ : يا أشتَرُ ! دامَ شَترُكَ ، وعَفا أثَرُكَ ، أطَلتَ الغَيبَةَ ، وجِئتَ بِالخَيبَةِ ، أ تَأمُرُنا بِالفُرقَةِ وَالفِتنَةِ ونَكثِ البَيعَةِ وخَلعِ الخَليفَةِ ؟
فَقالَ الأَشتَرُ : يا قَبيصَةُ بنُ جابِرٍ ! وما أنتَ وهذا ، فَوَاللّهِ ما أسلَمَ قَومُكَ إلّا كُرها ، ولا هاجَروا إلّا فَقرا ، ثُمَّ وَثَبَ النّاسُ عَلى قَبيصَةٍ فَضَرَبوهُ وجَرَحوهُ فَوقَ حاجِبِهِ .
وجَعَلَ الأَشتَرُ يَقولُ : لا حُرَّ بِوادي عَوفٍ ۲ ، مَن لا يَذُد عَن حَوضِهِ يُهَدَّم . ۳ ثُمَّ صَلّى بِالنّاسِ الجُمُعَةَ وقالَ لِزِيادِ بنِ النَّضرِ : صَلِّ بِالنّاسِ سائِرَ صَلَواتِهِم ، وَالزَمِ القَصرَ ، وأمَرَ كُمَيلَ بنَ زِيادٍ فَأَخرَجَ ثابِتَ بنَ قَيسِ بنِ الخطيمِ الأَنصارِيَّ مِنَ القَصرِ ، وكانَ سَعيدُ بنُ العاصِ خَلَّفَهُ عَلَى الكوفَةِ حينَ شَخَصَ إلى عُثمانَ .وعَسكَرَ الأَشتَرُ بَينَ الكوفَةِ وَالحيرَةِ وبَعَثَ عائِذَ بنَ حَمَلَةَ في خَمسِمِئَةٍ إلى أسفَلِ كَسْكَرٍ ۴ مَسلَحَةً ۵ بَينَهُ وبَينَ البَصرَةِ ، وبَعَثَ جَمرَةَ بنَ سِنانٍ الأَسَدِيَّ في خَمسِمِئَةٍ إلى عَينِ التَّمرِ ۶ لِيَكونَ مَسلَحةً بَينَهُ وبَينَ الشّامِ ، وبَعَثَ هانِئَ بنَ أبي حَيَّةَ بنِ عَلقَمَةَ الهَمدانِيَّ ثُمَّ الوادِعِيَّ إلى حُلوانَ ۷ في ألفِ فارِسٍ لِيَحفَظَ الطَّريقَ بِالجَبَلِ ، فَلَقِيَ الأَكرادَ بِناحِيَةِ الدَّينَوَرِ ۸ وقَد أفسَدوا ، فَأَوقَعَ بِهِم ، وقَتَلَ مِنهُم مَقتَلَةً عَظيمَةً .وبَعَثَ الأَشتَرُ أيضا يَزيدَ بنَ حُجَيَّةَ التَيمِيَّ إلَى المَدائِنِ وأرضِ جُوخا ۹ ووَلّى عُروَةَ بنَ زَيدِ الخَيلِ الطائِيَّ ما دونَ المَدائِنِ ، وتَقَدَّمَ إلى عُمّالِهِ أن لا يَجبوا دِرهَما ، وأن يُسَكِّنُوا النّاسَ ، وأن يَضبِطُوا النَّواحِيَ . وبَعَثَ مالِكَ بنَ كَعبٍ الأَرحَبِيَّ في خَمسِمِئَةِ فارِسٍ ومَعَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ كَباثَةَ ـ أحَدُ بَني عائِذِ اللّهِ بنِ سَعدِ العَشيرَةِ بنِ مالِكِ بنِ اُدَدِ بنِ زَيدٍ ـ إلَى العُذَيبِ لِيَلقى سَعيدَ بنَ العاصِ ويَرُدَّهُ ، فَلَقِيَ مالِكُ بنُ كَعبٍ الأَرحَبِيُّ سَعيدا فَرَدَّهُ وقالَ : لا وَاللّهِ ، لا تَشرَبُ مِن ماءِ الفُراتِ قَطرَةً ، فَرَجَعَ إلَى المَدينَةِ .فَقالَ لَهُ عُثمانُ : ما وَراءَكَ ؟
قالَ : الشَّرُّ .فَقالَ عُثمانُ : هذَا كُلُّهُ عَمَلُ هؤَلاءِ ؛ يَعني عَلِيّا وَالزُّبَيرَ وطَلحَةَ .
وأنهَبَ الأَشتَرُ دارَ الوَليدِ بنِ عُقبَةَ وكانَ فيها مالُ سَعيدٍ ومَتاعُهُ حَتّى قُلِعَت أبوابُها . ودَخَلَ الأَشتَرُ الكوفَةَ فَقالَ لِأَبي موسى : تَوَلَّ الصَّلاةَ بِأَهلِ الكوفَةِ وَليَتَوَلَّ حُذَيفَةُ السَّوادَ وَالخَراجَ .وكَتَبَ عُثمانُ إلَى الأَشتَرِ وأصحابِهِ مَعَ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ أبي بَكرٍ ، وَالمِسوَرِ بنِ مَخرَمَةَ يَدعوهُم إلَى الطّاعَةِ ، ويُعلِمُهُم أنَّهُم أوَّلُ مَن سَنَّ الفُرقَةَ ، ويَأمُرُهُم بِتَقوَى اللّهِ ومُراجَعَةِ الحَقِّ وَالكِتابِ إلَيهِ بِالَّذي يُحِبّونَ .فَكَتَبَ إلَيهِ الأَشتَرُ : مِن مالِكِ بنِ الحارِثِ إلَى الخَليفَةِ المُبتَلَى الخاطِىَ الحائِدِ عَن سُنَّةِ نَبِيِّهِ ، النّابِذِ لِحُكمِ القُرآنِ ورَاءَ ظَهرِهِ .أمّا بَعدُ ، فَقَد قَرَأنا كِتابَكَ فَانهَ نَفسَكَ وعُمّالَكَ عَنِ الظُّلمِ وَالعُدوانِ وتَسييرِ الصّالِحينَ نَسمَح لَكَ بِطاعَتِنا ، وزَعَمتَ أنّا قَد ظَلَمنا أنفُسَنا وذلِكَ ظَنُّكَ الَّذي أرداكَ ، فَأَراكَ الجَورَ عَدلاً ، وَالباطِلَ حَقّا ، وأمّا مَحَبَّتُنا فَأَن تَنزَعَ وتَتوبَ وتَستَغفِرَ اللّهَ مِن تَجَنّيكَ عَلى خِيارِنا ، وتَسييرِكَ صُلَحاءَنا ، وإخراجِكَ إيّانا مِن دِيارِنا ، وتَولِيَتِكَ الأَحداثَ عَلَينا ، وأن تُوَلِّيَ مِصرَنا عَبدَ اللّهِ بنَ قَيسٍ أبا موسَى الأَشعَرِيَّ وحُذَيفَةَ فَقَد رَضيناهُما ، وَاحبَس عَنّا وَليدَكَ وسَعيدَكَ ومَن يَدعوكَ إلَيهِ الهَوى مِن أهلِ بَيتِكَ إن شاءَ اللّهُ ، وَالسَّلامُ .
وخَرَجَ بِكِتابِهِم يَزيدُ بنُ قَيسٍ الأَرحَبِيُّ ، ومَسروقُ بنُ الأَجدَعِ الهَمدانِيُّ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ أبي سَبرَةَ الجُعفِيُّ ـ وَاسمُ أبي سَبرَةَ يَزيدُ ـ وعَلقَمَةُ بنُ قَيسٍ أبو شِبلٍ النَّخَعِيُّ ، وخارِجَةُ بنُ الصَّلتِ البرجَمِيُّ ـ مِن بَني تَميمٍ ـ في آخَرينَ .فَلَمّا قَرَأَ عُثمانُ الكِتابَ قالَ : اللّهُمَّ إنّي تائِبٌ ، وكَتَبَ إلى أبي موسى وحُذَيفَةَ : أنتُما لِأَهلِ الكوفَةِ رِضىً ، ولَنا ثِقَةٌ ، فَتَوَلَّيا أمرَهُم ، وقوما بِهِ بِالحَقِّ ، غَفَرَ اللّهُ لَنا ولَكُما .
فَتَوَلّى أبو موسى وحُذَيفَةُ الأَمرَ وسَكَّنَ أبو موسَى النّاسَ . ۱۰

1.أغذّ : أسرع في السَّير (النهاية : ج ۳ ص ۳۴۷ «غذذ») .

2.أي أنّه يقهر من حلّ بواديه ، فكلّ من فيه كالعبد له لطاعتهم إيّاه (مجمع الأمثال : ج ۳ ص ۱۹۴) .

3.إشارة إلى قول زهير بن أبي سلمى في معلّقته : ومن لا يذد عن حوضه بسلاحه يهدّم ومن لا يظلم النّاس يظلم

4.كَسْكَر : كورة واسعة قصبتها اليوم واسط الَّتي بين الكوفة والبصرة (معجم البلدان : ج ۴ ص ۴۶۱) .

5.المَسْلَحة : القوم الَّذين يحفظون الثغور من العدوّ ، سمّوا مسلحة لأنّهم يكونون ذوي سلاح ، أو لأنّهم يسكنون المسلَحة ؛ وهي كالثغر . والمرقب : يكون فيه أقوام يرقبون العدوّ لئلّا يطرقهم على غفلة ، فإذا رأوه أعلموا أصحابهم ليتأهّبوا له ، وجمع المسلَح مسالِح (النهاية: ج ۲ ص ۳۸۸ «سلح»).

6.هي بلدة قريبة من الأنبار غربيّ الكوفة (معجم البلدان : ج ۴ ص ۱۷۶) .

7.حُلْوان : مدينة عامرة ليس بأرض العراق بعد الكوفة والبصرة وواسط وسرّ من رأى أكبر منهما ، وأكثر ثمارها التين ، وهي بقرب الجبل وليس للعراق مدينة بقرب الجبل غيرها (معجم البلدان : ج ۲ ص ۲۹۱) .

8.الدَّيْنَوَر: بلدة من بلاد الجبل عند قرميسين، وبينها وبين الموصل أربعون فرسخا (تقويم البلدان: ص ۴۱۵).

9.هو اسم نهر عليه كورة واسعة في سواد بغداد ، وهو بين خانقين وخوزستان (معجم البلدان : ج ۲ ص ۱۷۹) .

10.أنساب الأشراف: ج ۶ ص ۱۵۶ ، ولمزيد الاطّلاع على مسيّري الكوفة وقصّتهم راجع الفتوح : ج ۲ ص ۳۸۴ ـ ۴۰۲ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: مسعودی، عبدالهادی؛ مهریزی، مهدی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 62098
صفحه از 588
پرینت  ارسال به