5 / 1
نافرمانى در كوفه
۱۱۷۷.أنساب الأشراف :هنگامى كه عثمانْ متوجّه اعتراض و شكايت مردم شد ، كارگزارانش را نزد خود فرا خواند . پس معاويه (از شام) ، عبد اللّه بن سعد بن ابى سَرْح (از مغرب) ، عبد اللّه بن عامر بن كريز (از بصره) و سعيد بن عاص (از كوفه) نزد او آمدند ... .
اهالى كوفه غيبت معاويه را از شامْ مغتنم شمرده ، به برادرانشان كه در حمص بودند ، نامه نوشتند كه باز آيند و آنان را به اين كار ، ترغيب كردند و به آنان اعلام كردند كه با پافشارى عثمان بر زشتكارى هايش ، اطاعتش لازم نيست و آن نامه را به وسيله هانى بن خطّابِ ارحبى فرستادند .
هانى بن خطّاب ، با شتاب و از راه صحرا به سوى آنان رفت . پس چون نامه ياران خود را خواندند ، [ مالك ]اَشتر و گروه تبعيدى ، رو به كوفه نهادند و وارد آن شدند .
قاريان و سرشناسان ، همگى با اَشتر پيمان بستند و تعهّد دادند كه هرگز نگذارند سعيد بن عاص به عنوان فرماندار ، داخل كوفه شود ... .
يك روز مالك بن حارثِ اَشتر برخاست و گفت : عثمان ، [ سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله را ]تغيير داده و دگرگون كرده است . و مردم را بر جلوگيرى از ورود سعيد به كوفه تحريك كرد .
قبيصة بن جابر بن وهب اسدى ـ كه از نسل عميرة بن جدار بود ـ به او گفت : اى اَشتر! ۱ زخمت هميشگى باد و اثرى از تو مباد! دير آمده اى و بدبختى آورده اى . آيا ما را به اختلاف و فتنه و شكستن بيعت و خلع خليفه فرمان مى دهى؟
اَشتر گفت : اى قبيصة بن جابر! تو را به اينها چه؟ به خدا سوگند ، قومت جز به اكراه ، ايمان نياوردند و جز از سر فقر ، هجرت نكردند .
مردم بر سر قبيصه ريختند و او را زدند و بالاى ابرويش را زخمى كردند .
اَشتر مى گفت : هيچ مردى در وادى عوف ، آزاد نيست ۲ و هر كس از آبگير خود دفاع نكند ، نابود مى شود . ۳
سپس با مردم ، نماز جمعه خواند و به زياد بن نضر گفت : تو بقيّه نمازها را با مردم بخوان و در كاخ (دار الحكومه) باش . و به كميل بن زياد ، فرمان داد تا ثابت بن قيس بن خطيم انصارى را از كاخ ، بيرون كند . او كسى بود كه سعيد بن عاص ، هنگامى كه به سوى عثمان مى رفت ، او را به جاى خود نهاده بود .
سپاه اَشتر ، ميان كوفه و حيره مستقر شد و عائذ بن حمله را با پانصد نفر به پايين كَسكَر ۴ فرستاد تا نيروى كمينِ ميان كوفه و بصره باشند و جمرة بن سنان اسدى را با پانصد نفر به عين التَّمْر ۵ روانه كرد تا پاسگاه مرزبانىِ ميان آن جا و شام باشند و هانى بن ابى حيّة بن علقمه همْدانىِ وادعى را با هزار سوار به حُلوان ۶ فرستاد تا راه كوهستان را محافظت كنند . او به گروهى از كُردها در منطقه دَينَوَر ۷ بر خورد كه تبهكارى كرده بودند . پس به ميان آنها رفت و بسيارى از آنان را كشت .
اَشتر ، همچنين يزيد بن حجيّه تَيمى را به مدائن و سرزمين جُوخا ۸ فرستاد و پايين دست مدائن را به عُروة بن زيد الخيل طايى سپرد و به كارگزارانش سپرد كه درهمى به عنوان ماليات نگيرند و مردم را آرام سازند و از مناطق خود به دقّت نگهدارى كنند .
نيز مالك بن كعبِ اَرحبى را با پانصد سوار به همراهى عبد اللّه بن كباثه (شخصى از قبيله بنى عائذ اللّه بن سعد العشيرة بن مالك بن اُدد بن زيد) به عُذيب ۹ فرستاد تا سعيد بن عاص را ببيند و او را باز گرداند .
مالك بن كعب ارحبى ، سعيد را ديد . او را باز گردانْد و گفت : به خدا سوگند ، قطره اى از آب فرات را نمى نوشى !
او نيز به مدينه باز گشت . عثمان به او گفت : پشت سرت چه خبر است؟
گفت : شرارت .
عثمان گفت : همه اينها كار اينهاست . و مقصودش على عليه السلام ، زبير و طلحه بود .
اَشتر ، خانه وليد بن عقبه را كه اموال و اثاث سعيد نيز در آن بود ، به تاراج داد ، كه حتّى درهايش نيز كنده شد . اَشتر وارد كوفه شد و به ابو موسى گفت : نماز گزاردن با اهالى كوفه را به عهده بگير . حذيفه نيز رسيدگى به كشتزارها و خراج را عهده دار شود .
عثمان به وسيله عبد الرحمان بن ابى بكر و مِسوَر بن مَخرَمه به اَشتر و همراهانش نامه نوشت و آنان را به اطاعت فرا خواند و به آنان اعلام كرد كه آنان نخستين پايه گذاران اختلاف اند و ايشان را به تقواى الهى و بازگشت به حقْ سفارش كرد و اين كه خواسته شان را به او بنويسند .
اَشتر به عثمان نوشت : «از مالك بن حارث به خليفه مبتلاى خطاكارى كه از سنّت پيامبرش كناره گرفته و حكم قرآن را به پشت سر انداخته است . امّا بعد ، ما نامه تو را خوانديم . پس ، خود و كارگزارانت را از ستم و تجاوز و تبعيد صالحان بر حذر دار تا اطاعتمان را ارزانى ات داريم .
تو پنداشته اى كه ما به خود ستم كرده ايم و همين پندارت ، تو را از چشم ها انداخته و ستم را برايت عدل و باطل را برايت حقْ جلوه داده است .
و امّا خواسته ما اين است كه از جنايت بر نيكان ما و تبعيد صالحان ما و اخراج ما از شهرهايمان و حاكم كردن نو رسيدگان بر ما دست بكشى و توبه كنى و از خدا آمرزش بخواهى و عبد اللّه بن قيس (ابو موسى) اشعرى و حُذيفه را بر ديار ما حاكم كنى كه از آنان خشنوديم . و [ نيز ]اين كه وليد و سعيد و هر كس از خاندانت را كه به او علاقه دارى ، براى خود، نگه دارى و به سوى ما نفرستى ، إن شاء اللّه . و السلام!» .
يزيد بن قيس ارحبى ، مسروق بن اجدع همْدانى ، عبد اللّه بن ابى سبره (يزيد) جعفى ، علقمة بن قيس ، ابو شبل نخعى و خارجة بن صلت برجمى (از بنى تميم) با كسانى ديگر ، نامه را بردند .
عثمان چون نامه را خواند ، گفت : خدايا! من توبه كارم . و به ابو موسى و حذيفه نوشت : «شما مورد رضايت اهل كوفه و مورد اطمينان ما هستيد . حكومت آنان را عهده دار شويد و به حق ، قيام كنيد . خداوند ، ما و شما را بيامرزد!» .
پس ، ابو موسى و حذيفه عهده دار امر شدند و ابو موسى مردم را آرام كرد . ۱۰
1.اَشتر به كسى مى گويند كه بر اثر ضربه ، پلك چشمش دريده يا فرو افتاده باشد .
2.يعنى همه تسليم ما هستند . اين ، مثلى است كه به هنگام ابراز چيرگىِ كسى و به اطاعت در آمدن ديگران ، گفته مى شود (ر .ك : مجمع الأمثال : ج ۳ ص ۱۹۴) .
3.اشاره به شعر زُهَير بن ابى سَلمى است كه گفته است :
و هر كس كه با سلاحش از آبگير خود دفاع نكند
نابود مى گردد و هر كس به مردم ستم نكند ، به او ستم مى شود.
4.كسكر ، منطقه اى وسيع در كنار واسط (شهرى ميان كوفه و بصره) است (معجم البلدان : ج ۴ ص ۴۶۱) .
5.عين التمر ، شهرى نزديك انبار ، در غرب كوفه است (معجم البلدان : ج ۴ ص ۱۷۶) .
6.حُلوان ، از شهرهاى مهمّ عراق ، پس از كوفه و بصره و واسط و بغداد و سامرّاست . آن ، آخرين شهر عراق است و پس از آن به كوه هاى كردستان مى رسى . حُلوان ، تا بغداد ، پنج منزلْ فاصله دارد و در سال ۱۶ يا ۱۹ هجرى فتح شده است (ر . ك : تقويم البلدان : ص ۳۰۷) .
7.دَينَوَر ، شهرى كوهستانى نزديك كرمانشاه است و با موصل ، چهل فرسخ فاصله دارد (تقويم البلدان : ص ۴۱۵) .
8.جوخا ، رودى است از شاخه هاى دجله كه منطقه وسيعى از دشت بغداد را آبيارى مى كند و ميان خانقين و خوزستان است (معجم البلدان : ج ۲ ص ۱۷۹) . (م)
9.عُذَيب ، آبى است ميان قادسيه كوفه و مغيثه ، كه داراى پاسگاه مرزى بوده است (معجم البلدان : ج ۴ ص ۹۲) .
10.براى آگاهى بيشتر از داستان كوفه ، ر . ك : الفتوح : ج ۲ ص ۳۸۴ ـ ۴۰۲ .