۱۰۴۳.الإرشادـ به نقل از ابو بكر هُذَلى ـ: شنيدم كه برخى از دانشمندان ما مى گويند : ايرانيانِ اهل همدان و رى و اصفهان و سمنان و نهاوند ، به يكديگر نامه نوشتند و به دنبال يكديگر فرستادند كه پادشاه عرب ، [ همان] كه برايشان دين و كتاب آورْد ـ منظورشان پيامبر صلى الله عليه و آله بود ـ ، در گذشته است و پادشاه بعدى شان ـ منظورشان ابو بكر بود ـ جز اندكى نپاييد و در گذشت و پس از او كسى برخاست كه عمرش طولانى گشت ، تا آن كه به شما در شهرهايتان دست يافت و لشكريانش با شما جنگيدند ـ منظورشان عمر بن خطّاب بود .
او از شما دست نمى كشد ، مگر آن كه لشكريانش را از شهرهايتان برانيد و سپس بيرون آييد و با او در شهرهاى خودش بجنگيد . آنان بر اين امر با يكديگر پيمان بستند و بدان متعهّد گرديدند .
چون به مسلمانان كوفه خبر رسيد ، آن را براى عمر بن خطّاب فرستادند و چون خبر به عمر رسيد ، به شدّت ، بى تاب شد . به مسجد پيامبر خدا آمد و بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى گفت : اى گروه مهاجر و انصار! شيطان ، گروه هايى را برايتان گرد آورده و آنان را فرستاده تا به وسيله آنان نور خدا را خاموش سازد . آگاه باشيد كه اهالى همدان و اصفهان و رى و سمنان و نهاوند ، با همه تفاوت هايشان در زبان و رنگ پوست و دينشان ، متعهّد شده و پيمان بسته اند كه برادران مسلمان شما را از شهرهايشان بيرون كنند و به سوى شما بيايند و با شما در شهرهايتان بجنگند .
نظر خود را به من بگوييد و مختصر كنيد و سخن را طول مدهيد كه اين روز ، روزهايى را پشت سر دارد [ و روزگار ، آبستن حوادثى است] .
همچنان سخن گفتند و طلحة بن عبيد اللّه كه از سخنوران قريش بود ، برخاست و پس از حمد و ثناى الهى گفت : اى امير مؤمنان! كارها تو را كارآزموده و روزگارْ تو را باتجربه و بلاها تو را استوار و آزموده ها ، تو را پايدار ساخته اند و كارت فرخنده و به توفيق ، قرين است . عهده دار كار شدى و آگاه گشتى ؛ در پى آزمون بودى و آگاهى يافتى ؛ و فرجام قضاى الهى جز از روى اختيار ، معلوم نخواهد گشت . بنا بر اين ، خودت در اين جنگ ، حاضر باش و اِعمال نظر كن و از آن ، غافل مشو! سپس نشست .
عمر گفت : [ باز هم] سخن بگوييد .
عثمان بن عفّان برخاست و پس از حمد و ثناى الهى گفت : امّا بعد ، اى امير مؤمنان! نظر من اين است كه اهالى شام را از شام ، و اهالى يمن را از يمن حركت دهى و خود با اهالى اين دو حرم ( مكّه و مدينه) و اهالى دو شهر كوفه و بصره به راه افتى و با همه مسلمانان ، در برابر همه مشركان بِايستى ؛ زيرا تو ـ اى امير مؤمنان! ـ [ چنين ]نمى خواهى كه پس از نابودى عرب ، لحظه اى [ زنده] بمانى و [ نيز نمى خواهى كه ]از دنيا لذّتى ببرى و در آن ، پناهى بيابى . پس خودت در ميدان ، حاضر شو و از آن ، غافل مشو! سپس نشست .
عمر گفت : باز هم بگوييد .
امير مؤمنان ، على بن ابى طالب عليه السلام فرمود : «سپاس ، ويژه خداست ، تا آن جا كه حمد و ستايش خدا و درود بر پيامبر خدا را به پايان رساند» . سپس فرمود : «امّا بعد ، اگر اهل شام را از شام حركت دهى ، روميان به خانواده هاى آنان حمله مى كنند و اگر اهل يمن را از يمن حركت دهى ، حبشيان به سوى خانواده هاى ايشان حمله مى برند و اگر ساكنان اين دو حرم را حركت دهى ، عرب از هر سو و هر جا بر تو مى شورند ، تا آن جا كه خانواده هايى كه پشت سر مى نهى ، از آنچه پيش روى دارى ، برايت مهم تر مى گردند .
امّا اين كه فراوانى فارسيان را ذكر كردى و از اجتماعشان هراس دارى : پس [ بدان كه ]كه ما در روزگار پيامبر خدا با فراوانىِ نيرو نمى جنگيديم و تنها با نصرت الهى مى رزميديم .
و امّا آنچه از اتّفاقشان بر حركت به سوى مسلمانان به تو رسيده است : پس [ بدان كه ]خدا بيش از تو ، از حركت آنان ناخشنود است و او به تغيير آنچه دوست ندارد ، سزاوارتر است!
و فارسيان ، چون تو را ببينند ، مى گويند : «اين ، سَرور عرب است . اگر او را از پا در آوريد ، عرب را از پا در آورده ايد» و اين ، موجب شدّت حرص آنان مى شود و[ بدين ترتيب ] تو آنان را با دست خود بر ضدّ خويش تحريك كرده اى و آنانى هم كه يارى شان نكرده اند ، به يارى شان مى آيند .
پس ، من چنين مى بينم كه اينان را در شهرهايشان نگه دارى و به اهالى بصره بنويسى كه سه دسته شوند : يك دسته براى محافظت از خانواده هايشان بمانند ، يك دسته در برابر كسانى كه با آنان پيمان بسته اند ، بِايستند تا پيمان نشكنند و دسته سوم براى يارى رساندن به برادرانشان حركت كنند» .
عمر گفت : آرى . اين نظر ، درست است و من دوست دارم كه از آن پيروى كنم! و پيوسته به تكرار گفته امير مؤمنان عليه السلام پرداخت و از سر اعجاب و پذيرشش ، آن را به آهنگ و سجع ، باز مى گفت .