۱۲۱۱.تاريخ الطبرىـ به نقل از عبّاد بن عبد اللّه بن زبير ـ: مردم مدينه به عثمان ، نامه نوشتند و او را به توبه فرا خواندند و حجّت آوردند و برايش به خداوند ، سوگند خوردند كه هرگز از او دست نكشند ، تا آن كه يا او را بكشند ، يا او حقوق الهى و واجبشان را ادا كند .
چون [ عثمان] از كشته شدن ترسيد ، با خيرخواهان و خانواده اش مشورت كرد و به آنان گفت : رفتار اين مردم را ديديد! چاره چيست؟
آنان نظر دادند كه [ بايد] به دنبال على بن ابى طالب عليه السلام بفرستد و از او بخواهد كه ايشان را از وى باز گردانَد و چيزى به آنان [ وعده] بدهد تا راضى شوند و آن قدر طول بدهد تا كمك برسد .
عثمان گفت : اين مردم ، تأخير و بهانه تراشى را نمى پذيرند . آنان پيمانى را به من تحميل مى كنند و پيش تر نيز تعهّداتى نسبت به آنها داشته ام . پس ، هر گاه اين را به آنان [ وعده ]بدهم ، از من مى خواهند كه به آن وفا كنم .
مروان بن حكم گفت : اى امير مؤمنان! همراهى با آنها ، تا زمانى كه نيرومند شوى ، بهتر از زياد شمردن آنان در اين مهلت اندك است . آنچه را خواسته اند ، به آنان [ وعده ]بده و تا مى توانى به تأخير انداز ؛ زيرا آنان بر تو سركشى كرده اند و وفاى به پيمانشان لازم نيست .
عثمان به دنبال على عليه السلام فرستاد و او را فرا خواند و چون آمد ، [ به او ]گفت : اى ابو الحسن! ديده اى كه مردم چه كرده اند و آنچه را من كرده ام ، نيز مى دانى و از اين كه مرا بكُشند ، ايمن نيستم . پس ، آنان را از من باز گردان كه خدا را شاهد مى گيرم كه از هر چه ناپسند مى دارند ، دست بردارم و خشنودشان سازم و حقّشان را از خودم و ديگران بگيرم و به آنان بدهم ، حتّى اگر در اين راه ، خونم ريخته شود .
على عليه السلام به او فرمود : «مردم به عدالتت نيازمندترند تا به كُشتنت . من ، مردمى را مى بينم كه تا راضى نشوند ، باز نمى گردند . در شورش قبلى به آنان تعهّدى دادى و خدا را گواه گرفتى كه از همه آنچه ناپسند مى دارند ، باز گردى ، و من آنها را باز گرداندم ؛ امّا به هيچ يك از آنها وفا نكردى . پس ، اين بار ، فريبم مده ؛ چرا كه [ دارم ]از جانب تو ، اداى حقّشان را به آنها قول مى دهم» .
عثمان گفت : باشد ، به آنها قول بده ؛ به خدا سوگند ، بدان وفا مى كنم .
على عليه السلام به سوى مردم آمد و فرمود : «اى مردم! شما تنها حق را طلبيديد ، پس به شما داده شد . عثمان مى گويد كه حقّ شما را از خود و ديگران مى گيرد و از همه آنچه ناپسند مى داريد ، باز مى گردد . از او بپذيريد و قرارش را محكم كنيد» .
مردم گفتند : ما پذيرفتيم . از او براى ما وثيقه بگير كه به خدا سوگند ، ما به گفته بدون عمل ، راضى نمى شويم .
على عليه السلام به آنان فرمود : «اين ، حقّ شماست» .
پس ، بر عثمان در آمد و خبر را به او داد .
عثمان گفت : مهلتى ميان من و آنان تعيين كن ؛ زيرا نمى توانم آنچه را آنان ناپسند مى دارند ، يك روزه دگرگون كنم .
على عليه السلام به او فرمود : «آنچه در مدينه است ، مهلت نمى خواهد و آنچه از ديده غايب است ، مهلتش رسيدن فرمان توست» .
گفت : باشد ؛ امّا براى آنچه در مدينه است ، سه روز مهلت بده .
على عليه السلام فرمود : «باشد» و به سوى مردم آمد و ماجرا را به آنها خبر داد و ميان آنان و عثمان ، پيمانى نوشت كه : «عثمان ، سه روز مهلت دارد كه هر چه را به ستم گرفته شده ، باز گرداند و هر كارگزارى را كه [ مردم ]ناپسند مى دارند ، بركنار كند» .
سپس در آن پيمان نامه ، بزرگ ترين عهد و پيمانى را كه خداوند بر فردى از آفريدگانش مى گيرد ، بر گردن عثمان نهاد و گروهى از سرشناسان مهاجر و انصار را بر آن گواه گرفت .
پس مسلمانان از عثمان ، دست كشيدند و باز گشتند تا وعده هايى را كه به آنان داده بود ، عمل كند ؛ امّا عثمان به آماده شدن براى جنگ پرداخت و سلاحْ آماده ساخت . پيش از آن [ نيز ]لشكرى بزرگ از بردگانى كه بابت خمس غنيمت ، سهم حكومت مى شدند ، فراهم آورده بود .
چون سه روز گذشت و او بر حالت پيشينش ماند و از آنچه مردم ناپسند مى داشتند ، هيچ چيز را دگرگون نساخت و كارگزارى را بركنار نكرد ، بر او شوريدند .