273
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج3

۱۲۱۲.الإمامة و السياسة :عثمان ، بيرون آمد و بالاى منبر رفت و به حمد و ثناى الهى پرداخت و سپس گفت : امّا بعد ، اى مردم! ناصحانم به من دروغ گفته اند و نفْسم مرا سست كرده است و شنيدم پيامبر خدا مى فرمايد : «بر باطل ، لجاجت نورزيد كه باطل بر دورى از خدا مى افزايد . هر كه بدى كرد ، باز گردد و هر كه خطا كرد ، توبه كند» .
من نخستين پندگيرنده ام و به خدا سوگند ، اگر حقْ مرا به بردگى كشد ، چون برده مى گردم و همچون بنده اى مى شوم كه اگر برده بماند ، صبر مى كند و اگر آزاد شود ، سپاس مى گزارد .
سپس [ از منبر] فرود آمد و بر همسرش نائله (دختر فرافصه) وارد شد و مروان بن حكم نيز با او داخل شد و گفت : اى امير مؤمنان! سخن بگويم ، يا ساكت بمانم؟
نائله به او گفت : ساكت شو! به خدا سوگند ، اگر سخن بگويى ، فريبش مى دهى و او را به هلاكت مى اندازى . عثمان ، خشمگينانه به نائله رو كرد و گفت : تو ساكت شو . مروان! سخن بگو .
مروان گفت : اى امير مؤمنان! به خدا سوگند ، اگر آنچه را گفتى ، در حال عزّت و قدرت گفته بودى ، همراهى ات مى كردم ؛ امّا آنچه را گفتى ، در حال ناتوانى گفتى ، هنگامى كه كار از كار گذشته و چاره اى نمانده بود . پس ، توبه بشكن و به خطا اقرار مكن .

5 / 10

شكستن توبه و پيمان

۱۲۱۳.تاريخ الطبرىـ به نقل از على بن عمر ، از پدرش ، در يادكردِ عثمان ، پس از خطبه اى كه توبه خود را در آن اعلان كرد ـ: چون عثمانْ فرود آمد ، مروان و سعيد و چند نفر از بنى اميّه را در خانه اش يافت كه در سخنرانى اش حاضر نبودند . چون نشست ، مروان گفت : اى امير مؤمنان! سخن بگويم ، يا ساكت بمانم؟
نائله (همسر عثمان و دختر فرافصه ، از قبيله كلب) گفت : نه ، ساكت شو! به خدا سوگند ، آنان او را مى كُشند و او را گناهكار مى دانند . او سخنى گفته كه براى او شايسته نيست از آن ، دست كشد ... .
مروان از او رو گرداند و سپس گفت : اى امير مؤمنان ! سخن بگويم ، يا ساكت بمانم؟
[ عثمان] گفت : سخن بگو .
مروان گفت : پدر و مادرم فداى تو باد! به خدا سوگند ، دوست داشتم كه اين خطبه ات را در حال عزّت و قدرتت مى گفتى تا من نخستين رضايت دهنده به آن و يارى كننده بر آن باشم ؛ امّا تو آن سخنان را هنگامى گفتى كه كار به آخر رسيده ، چاره اى نمانده و خوارى و زبونى ات آشكار شده است .
به خدا سوگند ، ماندن بر خطايى كه از آن در پيشگاه خدا آمرزش بطلبى ، زيباتر از توبه اى است كه از سر ترس كنى . اگر مى خواهى ، با توبه كردن به آنان نزديك شو ؛ ولى به خطا اقرار مكن ، كه مردمى انبوه چون كوه ها بر در خانه ات گرد آمده اند .
عثمان گفت : تو به سوى آنان برو و با آنان سخن بگو ؛ چرا كه من خجالت مى كشم با آنان سخن بگويم .
مروان به سوى در رفت ، در حالى كه مردم از سر و دوش هم بالا مى رفتند . مروان گفت : چه كار داريد؟ به گونه اى جمع شده ايد كه گويى براى غارت آمده ايد . چهره هايتان زشت باد! هر كس ، گوش همراهش را بگيرد [ و برود] . چه كسى را مى خواهيد؟ آمده ايد تا حكومت را از چنگ ما بگيريد! بيرون رويد . به خدا سوگند كه اگر قصد ما كنيد ، كارى با شما خواهيم كرد كه خرسندتان نمى كند . فرجام كارتان را نيكو نشماريد . به خانه هايتان باز گرديد كه به خدا سوگند ، ما آنچه را در دست داريم ، از دست نمى دهيم .
مردم باز گشتند و يكى از آنها نزد على عليه السلام رفت و به او خبر داد . على عليه السلام خشمگينانه آمد تا بر عثمانْ وارد شد و فرمود : «آيا تو از مروان و مروان از تو ، جز به انحراف از دين و خِرَدْ راضى نشديد ، همانند شترى رام كه هر كجا كشيده شود ، مى رود؟! به خدا سوگند ، مروان نه در دينْ صاحب نظر است و نه در كار خودش . به خدا سوگند ، او را مى بينم كه تو را در ورطه هلاكت مى افكند ؛ امّا بيرونت نمى كشد . و من پس از اين ، ديگر براى سرزنش تو نمى آيم . شرفت را از دست داده اى و كار از دستت بيرون رفته است».
چون على عليه السلام بيرون رفت ، نائله دختر فرافصه (همسر عثمان) بر عثمان وارد شد و گفت : سخن بگويم ، يا ساكت بمانم؟
گفت : سخن بگو .
گفت : سخن على را با تو شنيدم و او با تو دشمنى ندارد . از مروانْ پيروى كردى و او تو را به هر سو كه بخواهد ، مى كشانَد .
گفت : پس چه كنم؟
گفت : از خداى يكتايى پروا كن كه هيچ شريكى ندارد و شيوه دو خليفه پيشينت را دنبال كن كه اگر از مروانْ پيروى كنى ، تو را به كشتن مى دهد . مروان ، در نزد مردم ، منزلت و هيبت و محبّتى ندارد و مردمْ تو را به خاطر مروان وا نهاده اند . پس به سوى على بفرست و اصلاح كار را از او بخواه؛چرا كه با تو خويشاوندى دارد و سرپيچى اش نمى كنند.
عثمان به سوى على عليه السلام فرستاد؛امّا او از آمدن، خوددارى ورزيد و فرمود : «به او گفتم كه ديگر باز نمى گردم» .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج3
272

۱۲۱۲.الإمامة والسياسة :خَرَجَ عُثمانُ فَصَعِدَ المِنبَرَ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ثُمَّ قالَ :
أمّا بَعدُ أيُّهَا النّاسُ ، إنَّ نَصيحَتي كَذَّبَتني ، ونَفسي مَنَّتني ، وقَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ يَقولُ : لا تَتَمادَوا فِي الباطِلِ ؛ فَإِنَّ الباطِلَ يَزدادُ مِنَ اللّهِ بُعدا ، مَن أساءَ فَليَتُب ، ومَن أخطَأَ فَليَتُب ، وأنَا أوَّلُ مَنِ اتَّعَظَ ، وَاللّهِ لَئِن رَدَّنِي الحَقُّ عَبدا لَأَنتَسَبَنَّ نَسَبَ العَبيدِ ، ولَأَكونَنَّ كَالمَرقوقِ الَّذي إن مُلِكَ صَبَرَ ، وإن اُعتِقَ شَكَرَ ، ثُمَّ نَزَلَ ، فَدَخَلَ عَلى زَوجَتِهِ نائِلَةَ بِنتِ الفَرافِصَةِ ، ودَخَلَ مَعَهُ مَروانُ بنُ الحَكَمِ ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أتَكَلَّمُ أو أسكُتُ ؟ فَقالَت لَهُ نائِلَةُ : بَلِ اسكُت ! فَوَاللّهِ لَئِن تَكَلَّمتَ لَتُغِرَّنَّهُ ولَتوبقَنَّهُ . فَالتَفَتَ إلَيها عُثمانُ مُغضَبا ، فَقالَ : اُسكُتي ، تَكَلَّم يا مَروانُ . فَقالَ مَروانُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ! وَاللّهِ لَو قُلتَ الَّذي قُلتَ وأنتَ في عِزٍّ ومَنَعَةٍ لَتابَعتُكَ ، ولكِنَّكَ قُلتَ الَّذي قُلتَ وقَد بَلَغَ السُّيلُ الزُّبى ، وجاوَزَ الحِزامُ الطُّبيَينِ ، فَانقُضِ التَّوبَةَ ولا تُقِرَّ بِالخَطيئَةِ . ۱

M2731_T1_File_2142293

5 / 10

نَقضُ التَّوبَةِ وَالمُعاهَدَةِ

۱۲۱۳.تاريخ الطبري عن عليّ بن عمر عن أبيهـ في ذِكرِ عُثمانَ بَعدَ أن خَطَبَ الخُطبَةَ الَّتي أعلَنَ فيها تَوبَتَهُ ـ: فَلَمّا نَزَلَ عُثمانُ وَجَدَ في مَنزِلِهِ مَروانَ وسَعيدا ونَفَرا مِن بَني اُمَيَّةَ ، ولَم يَكونوا شَهِدُوا الخُطبَةَ ، فَلَمّا جَلَسَ قالَ مَروانُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ أتَكَلَّمُ أم أصمُتُ ؟ فَقالَت نائِلَةُ بِنتُ الفَرافِصَةِ ـ اِمرَأَةُ عُثمانَ الكَلبِيَّةُ ـ : لا بَلِ اصمُت ؛ فَإِنَّهُم وَاللّهِ قاتِلوهُ ومُؤَثِّموهُ ، إنَّهُ قَد قالَ مَقالَةً لا يَنبَغي لَهُ أن يَنزِعَ عَنها ... .
فَأَعرَضَ عَنها مَروانُ ثُمَّ قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ أ تَكَلَّمُ أم أصمُتُ ؟ قالَ : بَل تَكَلَّم . فَقالَ مَروانُ : بِأَبي أنتَ واُمّي ، وَاللّهِ لَوَدِدتُ أنَّ مَقالَتَكَ هذِهِ كانَت وأنتَ مُمتَنِعٌ مَنيعٌ فَكُنتُ أوَّلَ مَن رَضِيَ بِها وأعانَ عَلَيها ، ولكِنَّكَ قُلتَ ما قُلتَ حينَ بَلَغَ الحِزامُ الطُّبْيَين ، وخَلَّفَ السَّيلُ الزُّبى ۲ ، وحينَ أعطَى الخطَّةَ الذَّليلَةَ الذَليلُ ، وَاللّهِ لَاءقامَةٌ عَلى خَطيئَةٍ تَستَغِفرُ اللّهَ مِنها أجمَلُ مِن تَوبَةٍ تُخُوِّفَ عَلَيها ، وإنَّكَ إن شِئتَ تَقَرَّبتَ بِالتَّوبَةِ ولَم تُقرِرْ بِالخَطيئَةِ ، وقَدِ اجتَمَعَ إلَيكَ عَلَى البابِ مِثلُ الجِبالِ مِن النّاسِ ، فَقالَ عُثمانُ : فَاخرُج اِلَيهِم فَكَلِّمهُم ؛ فَإنّي أستَحيي أن أُكَلِّمُهُم .
قالَ : فَخَرَجَ مَروانُ إلَى البابِ وَالنّاسُ يَركَبُ بَعضُهُم بَعضا ، فَقالَ : ما شَأنُكُم قَدِ اجتَمَعتُم كَأَنَّكُم قَد جِئتُم لِنَهبٍ ؟ شاهَتِ الوُجوهُ ، كُلُّ إنسانٍ آخِذٌ بِاُذُنِ صاحِبِهِ ، ألا مَن اُريدَ ، جِئتُم تُريدونَ أن تَنزِعوا مُلكَنا مِن أيدينا ، اُخرُجوا عَنّا ، أما وَاللّهِ لَئِن رُمتُمونا لَيَمُرَّنَّ عَلَيكُم مِنّا أمرٌ لا يَسُرُّكُم ، ولا تَحمَدوا غبَّ رَأيِكُمُ ، ارجَعوا إلى مَنازِلِكُم ؛ فَإِنّا وَاللّهِ ما نَحنُ مَغلوبينَ عَلى ما في أيدينا .
قالَ : فَرَجَعَ النّاسُ ، وخَرَجَ بَعضُهُم حَتّى أتى عَلِيّا فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ ، فَجاءَ عَلِيٌّ عليه السلام مُغضَبا حَتّى دَخَلَ عَلى عُثمانَ ، فَقالَ : أما رَضيتَ مِن مَروانَ ولا رَضِيَ مِنكَ إلّا بِتَحَرُّفِكَ عَن دينِكَ وعَن عَقلِكَ ، مِثلِ جَمَلِ الظّعينَةِ يُقادُ حَيثُ يُسارُ بِهِ ؟ وَاللّهِ ما مَروانُ بِذي رَأيٍ في دينِهِ ولا نَفسِهِ ، وَايمُ اللّهِ إنّي لَأَراهُ سَيورِدُكَ ثُمَّ لا يَصدُرُكَ ، وما أنَا بِعائِدٍ بَعدَ مَقامي هذا لِمُعاتَبَتِكَ ، أذهَبتَ شَرَفَكَ ، وغُلِبتَ عَلى أمرِكَ .
فَلَمّا خَرَجَ عَلِيٌّ ، دَخَلَت عَلَيهِ نائِلَةُ بِنتُ الفَرافِصَةِ امرَأَتُهُ ، فَقالَت : أتَكَلَّمُ أو أسكُتُ ؟ فَقالَ : تَكَلَّمي .
فَقالَت : قَد سَمِعتُ قَولَ عَلِيٍّ لَكَ وإنَّهُ لَيسَ يُعاوِدُكَ ، وقَد أطَعتَ مَروانَ يَقودُكَ حَيثُ شاءَ ، قالَ : فَما أصنَعُ ؟ قالَت : تَتَّقِي اللّهَ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وتَتَّبِعُ سُنَّةَ صاحِبَيكَ مِن قَبلِكَ ؛ فَإِنَّكَ مَتى أطَعتَ مَروانَ قَتَلَكَ ، ومَروانُ لَيسَ لَهُ عِندَ النّاسِ قَدرٌ ولا هَيبَةٌ ولا مَحَبَّةٌ ، وإنَّما تَركُكَ النّاسَ لِمَكانِ مَروانَ ، فَأَرسِل إلى عَلِيٍّ فَاستَصلِحهُ ؛ فَإِنَّ لَهُ قَرابَةً مِنكَ وهُوَ لا يُعصى .
قالَ : فَأَرسَلَ عُثمانُ إلى عَلِيٍّ فَأَبى أن يَأتِيَهُ ، وقالَ : قَد أعلَمتُهُ أنّي لَستُ بِعائِدٍ . ۳

1.الإمامة والسياسة : ج ۱ ص ۴۹ .

2.كذا في المصدر ، وفي البداية والنهاية : «جاوزَ الحزامُ الطُّبْيَين وبلغ السيلُ الزُّبى» وهو الموجود في كتب الأمثال . قال الميداني : بلغ السَّيلُ الزُّبى : هي جمع زُبْية ؛ وهي حفرة تُحفر للأسد إذا أرادوا صيده ، وأصلها الرابية لا يعلوها الماء ، فإذا بلغها السيل كان جارفاً مجحفاً . وهو مثل يضرب لما جاوز الحدّ . وجاوز الحزام الطُّبيين : الطُّبيُ للحافر والسباع كالضرع لغيرها ، وهو مثل يُضرب عند بلوغ الشدَّة منتهاها (مجمع الأمثال : ج ۱ ص ۱۵۸ الرقم ۴۳۶ و ص ۲۹۵ الرقم ۸۷۱) .

3.تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۳۶۱ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۲۸۴ ، البداية والنهاية : ج ۷ ص ۱۷۲ ؛ الجمل : ص ۱۹۲ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: مسعودی، عبدالهادی؛ مهریزی، مهدی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 72340
صفحه از 588
پرینت  ارسال به