۱۲۱۴.تاريخ الطبرىـ در يادكردِ آنچه پس از بازگشت مصريان رخ داد ـ:على عليه السلام به سوى عثمان باز گشت و به او خبر داد كه آنان باز گشته اند و با عثمان درباره خود او گفتگو كرد و فرمود : «بدان كه من درباره تو ، بيش از آنچه گفته ام ، مى گويم» . سپس به سوى خانه اش به راه افتاد .
عثمان ، آن روز را صبر كرد . فرداى آن روز ، مروان آمد و به عثمان گفت : سخنرانى كن و به مردم بگو كه مصريان باز گشته اند و آنچه از خليفه به آنان خبر رسيده ، نادرست است ؛ زيرا خطبه [ توبه] تو در همه جا پخش مى شود.پيش از آن كه مردم از شهرهايشان به سوى تو روان شوند و آن قدر بيايند كه نتوانى آنها را برانى[ ، چنين كن].
عثمان از بيرون رفتن ، خوددارى كرد . مروان ، پيوسته در گوش او خواند ، تا آن كه بيرون آمد و بر منبر نشست و به حمد و ثناى الهى پرداخت و سپس گفت : امّا بعد ، به اين اهالى مصر ، چيزى درباره خليفه شان رسيده بود كه چون به نادرستى اش پى بردند ، به شهرهايشان باز گشتند .
عمرو بن عاص از گوشه مسجد بانگ زد : اى عثمان! از خدا پروا كن ، كه تو بر مركب هلاكت سوار شده اى و ما نيز با تو سوار شده ايم . به سوى خدا باز گرد تا ما نيز [ به سوى او] باز گرديم .
عثمان ندايش داد : اى پسر نابغه! تو اين جايى؟! به خدا سوگند ، از آن هنگام كه تو را از كار بركنار كرده ام ، لباست شپش گذاشت .
از ناحيه ديگر مسجد ، ندا آمد : به سوى خدا باز گرد و اظهار توبه كن تا مردم از تو دست بر دارند .
پس عثمان ، دستانش را بالا برد و رو به قبله كرد و گفت : خدايا! من نخستين توبه كننده اى هستم كه به سوى تو باز مى گردد .
سپس به خانه اش باز گشت و عمرو بن عاص [ نيز ]بيرون رفت و در خانه اش در فلسطين ، منزل گزيد و مى گفت : به خدا سوگند ، اگر چوپانى هم ببينم ، او را بر عثمان مى شورانم .