۱۲۳۲.الفتوحـ در يادكردِ يارى خواستن عثمان از كارگزارانش ، هنگامى كه از مردمْ نااميد شد ـ: عثمان ترسيد كه شورشيان شتاب كنند و او كشته شود . پس به عبد اللّه بن عامر بن كُرَيز (فرماندار بصره) و معاوية بن ابى سفيان (فرماندار كلّ شام)نامه اى با يك مضمون نوشت:
«به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد ، سركشان و سفيهان و نابخردان و متجاوزانِ از اهالى كوفه و مصر و مدينه ، خانه ام را محاصره كرده اند و هيچ چيز ، جز كشته شدنم و يا خلع از منصبى كه پروردگارم نصيبم كرده است ، آنان را راضى نمى كند .
آگاه باشيد كه من به ديدار پروردگارم مى روم! پس ، مرا با مردانى دلاور و صاحب رأى يارى دهيد ؛ شايد پروردگارم به وسيله آنان ، سركشى اين ستمگران و متجاوزانِ بر من را از من دور كند . و السلام!» .
مِسوَر بن مَخْرَمه ، نامه به معاويه را آورد و چون به او رسيد ، برايش خواند . سپس گفت : اى معاويه! عثمان ، كشته شدنى است . پس در آنچه به او مى نويسى ، دقّت كن .
معاويه گفت : اى مِسوَر! من آشكارا مى گويم كه عثمان ، در آغاز ، به آنچه خدا دوست داشت و مى پسنديد ، عمل كرد ؛ سپس [ روش خود را ]دگرگون كرد . خدا نيز نسبت به او دگرگونى ايجاد كرد . آيا من مى توانم آنچه را خداى عز و جل تغيير داده است ، باز گردانم؟
۱۲۳۳.تاريخ اليعقوبى :[ عثمان] به معاويه [ نامه اى ]نوشت و از او خواست كه زود به نزد او بيايد . پس با دوازده هزار نفر به سوى او به راه افتاد .
سپس [ معاويه به سپاه ]گفت : در همين جا ، در ابتداى شام بمانيد تا نزد امير مؤمنان بروم و از صحّت فرمانش آگاه شوم . آن گاه نزد عثمان آمد .
او پرسيد : چند روزه آمديد؟
گفت : آمده ام تا نظرت را بدانم ، به سوى آنان باز گردم و سپس آنها را نزد تو بياورم .
گفت : به خدا سوگند ، اين گونه نيست ؛ بلكه تو مى خواهى كه من كشته شوم تا بگويى : من ولىّ دَم هستم ! باز گرد و مردم را برايم بياور .
معاويه باز گشت ؛ امّا به سوى عثمان باز نيامد ، تا آن كه عثمان كشته شد .