۱۲۷۰.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از حصين حارثى ـ: على بن ابى طالب عليه السلام براى عيادت زيد بن ارقم آمد و گروهى نزد او بودند . على عليه السلام فرمود : «آرام باشيد (يا : ساكت باشيد)! به خدا سوگند ، از من چيزى نمى پرسيد ، جز آن كه آگاهتان مى كنم» .
زيد گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم ، تو عثمان را كشتى؟
على عليه السلام لختى ساكت ماند و سپس فرمود : «به خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد ، من ، نه او را كشتم و نه به كشتن او فرمان دادم» .
۱۲۷۱.امام على عليه السلامـ در نامه اش به معاويه ـ: اى معاويه! به جانم سوگند ، اگر به ديده عقلت ، و نه [ به ديده ]هوا و هوسَت ، بنگرى ، مرا پاك ترينِ مردم نسبت به خون عثمان مى يابى . تو مى دانى كه من از آن بر كنارم ، جز آن كه بخواهى گناهِ ناكرده را به گردنم گذارى . پس ، آنچه مى خواهى ، بكن . و السلام!
۱۲۷۲.الطبقات الكبرىـ به نقل از عمرو بن اَصَم ـ: من در ميان كسانى بودم كه از سپاه ذو خُشُب ، فرستاده شدند . به ما گفتند : از اصحاب پيامبر خدا بپرسيد كه «آيا وارد [ مدينه ]بشويم ، يا نه» و على را آخرين نفر قرار دهيد .
پس ، از آنان پرسيديم و گفتند : وارد شويد ، جز على عليه السلام كه فرمود : «به شما فرمان نمى دهم ؛ [ ولى] اگر [ گفته ام را ]نپذيريد ، جوجه از تخم بيرون مى آيد [ و نتيجه كردارتان پديدار مى شود]» .
۱۲۷۳.امام على عليه السلامـ هنگامى كه سعد بن ابى وقّاص به نزدش آمد و از او خواست كه در ماجراى عثمان ، دخالت كند و از ريختن خونش جلوگيرى نمايد ـ: به خدا سوگند ، هماره از او دفاع كردم تا آن كه خجل شدم .
مروان و معاويه و عبد اللّه بن عامر و سعيد بن عاص با او كارى كردند كه مى بينيد و چون او را نصيحت و امر كردم كه آنان را برانَد ، مرا به خيانتْ متّهم كرد ، تا اين كه آنچه مى بينيد ، پيش آمد .