39
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج3

۱۰۵۱.صحيح البخارىـ به نقل از عمرو بن ميمون ـ: پس از آن كه عمر مجروح شد ، به او گفتند : اى امير مؤمنان! وصيّت كن و براى خود جانشينى تعيين نما .
گفت : براى اين كار ، كسى را شايسته تر از اين چند نفرى نمى بينم كه پيامبر خدا وفات كرد ، در حالى كه از آنان خشنود بود . سپس از على عليه السلام و عثمان و زبير و طلحه و سعد و عبد الرحمان نام برد و گفت : عبد اللّه بن عمر ، در كنار شما حضور خواهد داشت ، بى آن كه حقّ نظر داشته باشد .
عمر ، اين را براى تسلّى خاطر او گفت[ ؛ چون او را از شورا بيرون نهاده بود] .
[ سپس گفت :] اگر حكومت به سعد رسيد ، كه هيچ! و اگر به او نرسيد ، هر كه امير شد ، بايد از او كمك بگيرد ؛ چرا كه من او را به خاطر ناتوانى يا خيانت ، عزل نكردم .

3 / 2

شايستگان خلافت از ديدگاه عمر

۱۰۵۲.تاريخ اليعقوبى :از ابن عبّاس روايت شده است كه گفت : پاسى از شب گذشته بود كه عمر بن خطّاب درِ خانه ام را زد و گفت : با ما بيرون بيا تا از اطراف مدينه حراست كنيم .
پس ، تازيانه به گردن و پا برهنه آمد تا به گورستان غَرقَد ۱ رسيد . به پشت دراز كشيد و با دستش بر گودى كف پايش مى زد و سخت آه مى كشيد .
به او گفتم : اى امير مؤمنان! چه چيزْ تو را به اين كار وا داشته است؟
گفت : امر خدا ، اى ابن عبّاس!
گفتم : اگر مى خواهى ، تو را از راز درونت خبردهم .
گفت : اى سخنور ماهر! آغاز كن كه چون مى گويى ، نيكو مى گويى .
گفتم : خلافت را به ياد آوردى و اين كه آن را به سوى چه كسى بكشانى .
گفت : درست گفتى .
به او گفتم : چرا از عبد الرحمان بن عوف ، غافلى؟
گفت : او مردى خسيس است . اين كار ، شايسته كسى است كه عطاكننده بى اسراف و بازدارنده بى خِسّت باشد .
گفتم : سعد بن ابى وقّاص چه؟
گفت : مؤمنى ناتوان است .
گفتم : طلحة بن عبيد اللّه چه؟
گفت : او مردى است به دنبال بزرگى و مدح و ثنا . مالش را مى بخشد تا به مال ديگرى برسد . او فخرفروش و متكبّر است .
گفتم : زبير بن عوّام ـ كه شه سوار اسلام است ـ ، چه؟
گفت : او يك روز ، انسان و يك روز ، شيطان است . او بسيار مال اندوز است و براى يك پيمانه ، از صبح تا ظهر ، جان مى كَند ، تا آن جا كه نمازش از دست مى رود .
گفتم : عثمان بن عفّان چه؟
گفت : اگر حاكم شود ، پسر ابى مُعَيط و بنى اميّه را بر گردن مردمْ سوار مى كند و مال خدا را به آنان مى بخشد و به خدا سوگند ، اگر حاكم شود ، اين كار را مى كند و اگر بكند ، عرب به سوى او هجوم مى آورند ، تا آن كه او را در خانه اش بكشند! و ساكت شد .
سپس گفت : اى ابن عبّاس! [ از اين حرف ها ]بگذر . آيا براى سَرورت [ على ]جايى مى بينى؟
گفتم : چرا با آن همه فضيلت و سابقه و خويشاوندى و دانش ، از خلافت ، دور باشد؟
گفت : به خدا سوگند ، او همان گونه است كه گفتى و اگر حكومت مسلمانان را به عهده بگيرد ، آنان را به راه مى آورد و طريق روشن را مى پيمايد ، جز آن كه خصلت هايى دارد : شوخى در مجلس ، خود رأيى ، و توبيخ مردم با كمى سنّش .
گفتم : اى امير مؤمنان! چرا او را در جنگ خندق ، كم سن نشمرديد ، آن هنگام كه براى مبارزه با عمرو بن عَبد وُد ، پا پيش نهاد ، [ عبد وُدى] كه در برابرش دلاورانْ ميخكوب شده و بزرگانْ پا پس كشيده بودند ، و نيز در جنگ بدر ، آن گاه كه هماوردانش را دو نيمه مى كرد ، و چرا در اسلام آوردن بر او پيشى نگرفتيد ، هنگامى كه قريشْ شما را در بر گرفته بودند؟
[ سخن كه به اين جا رسيد ،] عمر گفت : ابن عبّاس ، بس است! آيا مى خواهى با من همان كنى كه پدرت و على در روز ورود بر ابو بكر ، با او كردند؟! ۲
ناپسند داشتم كه او را خشمناك كنم . بنا بر اين ، ساكت شدم .
گفت : اى ابن عبّاس! به خدا سوگند ، على ، پسر عمويت ، سزاوارترينِ مردم به خلافت است ؛ امّا قريش ، او را تحمّل نمى كنند و چنانچه حاكم آنان گردد ، آنان را چنان به حقّ محض مى گيرد كه از او گريزگاهى نمى يابند و اگر چنين كند ، بيعتش را مى شكنند و با وى مى جنگند .

1.غَرقَد ، نام عربىِ گياه «ديوخار» است كه در گذشته در قبرستان بقيع مى روييده و بقيع را به نام آن ، «بقيع الغَرقَد» مى خوانده اند . (م)

2.براى آگاهى از اين ماجرا ، ر .ك : ج ۱ ص ۲۱۲ (نكته) .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج3
38

۱۰۵۱.صحيح البخاري عن عمرو بن ميمون :قالوا [لِعُمَرَ بَعدَ إصابَتِهِ] : أوصِ يا أميرَ المُؤمِنينَ استَخلِف . قالَ : ما أجِدُ أحَدا أحَقَّ بِهذَا الأَمرِ مِن هؤُلاءِ النَّفَرِ ـ أوِ الرَّهطِ ـ الَّذينَ تُوُفِّيَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ عَنهُم راضٍ ، فَسَمّى عَلِيّا وعُثمانَ وَالزُّبَيرَ وطَلحَةَ وسَعدا وعَبدَ الرَّحمنِ ، وقالَ : يَشهَدُكُم عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ ، ولَيسَ لَهُ مِنَ الأَمرِ شَيءٌ ـ كَهَيئَةِ التَّعزِيَةِ لَهُ ـ فَإِن أصابَتِ الإِمرَةُ سَعدا فَهوَ ذاكَ ، وإلّا فَليَستَعِن بِهِ أيُّكُم ما اُمِّرَ ، فَإِنّي لَم أعزِلهُ عَن عَجزٍ ولا خِيانَةٍ . ۱

3 / 2

رَأيُ عُمَرَ فيمَن رَشَّحَهُم لِلْخِلافَةِ

۱۰۵۲.تاريخ اليعقوبي :رُوِيَ عَنِ ابنِ عَبّاسٍ قالَ : طَرَقَني عُمَرُ بنُ الخَطّابِ بَعدَ هَدأَةٍ مِنَ اللَّيلِ ، فَقالَ : اُخرُج بِنا نَحرُس نَواحِيَ المَدينَةِ . فَخَرَجَ ، وعَلى عُنُقِهِ دِرَّتُهُ ۲ حافِيا حَتّى أتى بَقيعَ الغَرقَدِ ۳ ، فَاستَلقى عَلى ظَهرِهِ ، وجَعَلَ يَضرِبُ أخمَصَ ۴ قَدَمَيهِ بِيَدِهِ ، وتَأَوَّهَ صَعَدا. ۵
فَقُلتُ لَهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، ما أخرَجَكَ إلى هذَا الأَمرِ ؟ !
قالَ : أمرُ اللّهِ يَابنَ عَبّاسٍ !
قالَ : [قُلتُ :] ۶ إن شِئتَ أخبَرتُكَ بِما في نَفسِكَ .
قالَ : غُص غَوّاصُ ۷ ، إن كُنتَ لَتَقول فَتُحسِنُ !
قالَ : [قُلتُ :]ذَكَرتَ هذَا الأَمرَ بِعَينِهِ وإلى مَن تُصَيِّرُهُ .
قالَ : صَدَقتَ !
قالَ : فَقُلتُ لَهُ : أينَ أنتَ عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ ؟
فَقالَ :ذاكَ رَجُلٌ مُمسِكٌ ، وهذَا الأَمرُ لا يَصلَحُ إلّا لِمُعطٍ في غَيرِ سَرَفٍ ، ومانِعٍ في غَيرِ إقتارٍ .
قالَ : فَقُلتُ : سَعدُ بنُ أبي وَقّاصٍ ؟
قالَ : مُؤمِنٌ ضَعيفٌ .
قالَ : فَقُلتُ : طَلحَةُ بنُ عَبدِ اللّهِ ۸ ؟
قالَ : ذاكَ رَجُلٌ يُناوِلُ لِلشَّرَفِ وَالمَديحِ ، يُعطي مالَهُ حَتّى يَصِلَ إلى مالِ غَيرِهِ ، وفيهِ بَأوٌ ۹ وكِبرٌ .
قالَ : فَقُلتُ : فَالزُّبَيرُ بنُ العَوّامِ ؛ فَهُوَ فارِسُ الإِسلامِ ؟
قالَ : ذاكَ يَومٌ إنسانٌ ويَومٌ شَيطانٌ ، وعِفَّةُ نَفسٍ ، إن كانَ لَيُكادِحُ عَلى المِكيَلةِ مِن بُكرَةٍ إلَى الظُّهرِ حَتّى يَفوتَهُ الصَّلاةُ !
قالَ : فَقُلتُ : عُثمانُ بنُ عَفّانَ ؟
قالَ : إن وَلِيَ حَمَلَ ابنَ أبي مُعَيطٍ وبَني اُمَيَّةَ عَلى رِقابِ النّاسِ ، وأعطاهُم مالَ اللّهِ ، ولَئِن وَلِيَ لَيَفعَلَنَّ وَاللّهِ ، وَلَئِن فَعَلَ لَتَسيرَنَّ العَرَبُ إلَيهِ حَتّى تَقتُلَهُ في بَيتِهِ ! ثُمَّ سَكَتَ .
قالَ : فَقالَ : اِمضِها ، يَابنَ عَبّاسٍ ، أ تَرى صاحِبَكُم لَها مَوضِعا ؟
قالَ : فَقُلتُ : وأينَ يَتَبَعَّدُ مِن ذلِكَ مَعَ فَضلِهِ وسابِقَتِهِ وقَرابَتِهِ وعِلمِهِ !
قالَ : هُوَ وَاللّهِ كَما ذَكَرتَ ، ولَو وَلِيَهُم تَحَمَّلَهُم عَلى مَنهَجِ الطَّريقِ ؛ فَأَخَذَ المَحَجَّةَ الواضِحَةَ ! إلّا أنَّ فيهِ خِصالاً : الدُّعابَةُ فِي المَجلِسِ ، وَاستِبدادُ الرَّأي ، والتَّبكيتُ ۱۰ لِلنّاسِ مَعَ حَداثَةِ السِّنِّ .
قالَ : قُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، هَلَا استَحدَثتُم سِنَّهُ يَومَ الخَندَقِ إذ خَرَجَ عَمرُو بنُ عَبدِ وُدٍّ ، وقَد كُعِمَ ۱۱ عَنهُ الأَبطالُ وتَأَخَّرَت عَنهُ الأَشياخُ ! ويَومَ بَدرٍ إذ كانَ يَقُطُّ ۱۲ الأَقرانَ قَطّا ، ولا سَبَقتُموهُ بِالإِسلامِ إذ كانَ جَعَلَتهُ السّعبُ ۱۳ وقُرَيشٌ يَستَوفيكُم !
فَقالَ : إلَيكَ يَابنَ عَبّاسٍ ! أ تُريدُ أن تَفعَلَ بي كَما فَعَلَ أبوكَ وعَلِيٌّ بِأَبي بَكرٍ يَومَ دَخَلا عَلَيهِ ؟ !
قالَ : فَكَرِهتُ أن اُغضِبَهُ فَسَكَتُّ .
فَقالَ : وَاللّهِ ، يَابنَ عَبّاسٍ ، إنَّ عَلِيّا اِبنَ عَمِّكَ لَأَحَقُّ النّاسِ بِها ! ولكِنَّ قُرَيشا لا تَحتَمِلُهُ . وَلَئِن وَلِيَهُم لَيَأخُذَنَّهُم بِمُرِّ الحَقِّ لا يَجِدونَ عِندَهُ رُخصَةً ؛ وَلَئِن فَعَلَ لَيَنكُثُنَّ بَيعَتَهُ ثُمَّ ليَتَحارَبُنَّ ! ۱۴

1.صحيح البخاري : ج ۳ ص ۱۳۵۵ ح ۳۴۹۷ ، السنن الكبرى : ج ۸ ص ۲۵۹ ح ۱۶۵۷۹ ، الطبقات الكبرى : ج ۳ ص ۳۳۸ ، كنز العمّال : ج ۵ ص ۷۳۰ ح ۱۴۲۴۵ .

2.الدِّرَّة : دِرَّة السلطان الَّتي يُضرب بها ، عربيّة معروفة (تاج العروس : ج ۶ ص ۳۹۷ «درر») .

3.بَقِيع الغَرْقد : موضع بظاهر المدينة فيه قبور أهلها ، كان به شجَر الغَرْقَد ، فذهب وبقي اسمُه (النهاية : ج ۱ ص ۱۴۶ «بقع» وج ۳ ص ۳۶۲ «غرقد») .

4.الأخْمَص من القَدَم : الموضع الَّذي لا يَلْصَق بالأرض منها عند الوطْ ء (النهاية : ج ۲ ص ۸۰ «خمص») .

5.تَأَوَّه : تَوَجَّعَ (المصباح المنير : ص ۳۱ «اَه») . وصَعَدٌ : أي شديدٌ (لسان العرب : ج ۳ ص ۲۵۲ «صعد») .

6.ما بين المعقوفين في هذا المورد والَّذي يليه إضافة يقتضيها السياق .

7.أي يا غَوّاصُ ، وهو مجاز (اُنظر : تاج العروس : ج ۹ ص ۳۱۹ «غوص») .

8.كذا في المصدر ، والصحيح : «عبيد اللّه » .

9.البَأْو : الكِبْر والتعظيم (النهاية : ج ۱ ص ۹۱ «بأو») .

10.التَّبْكِيت : التَّقْرِيع والتَّوبيخ (النهاية : ج ۱ ص ۱۴۸ «بكت») .

11.كَعَمَهُ الخوفُ فلا يَرجع : أي أمسَكَ فاهُ وسَدَّه عن الكلام ، وهو مجاز . وفي الأساس : كَعَمَهُ الخَوفُ فلا يَنْبسُ بكلمة (تاج العروس : ج ۱۷ ص ۶۲۳ «كعم») .

12.قَطَّهُ : قَطَعَهُ عَرْضا نصفَين (النهاية : ج ۴ ص ۸۱ «قطط») .

13.كذا في المصدر ، ويحتمل وجود سقط أو تصحيف .

14.تاريخ اليعقوبي : ج ۲ ص ۱۵۸ وراجع تاريخ المدينة : ج ۳ ص ۸۸۲ والفتوح : ج ۲ ص ۳۲۵ والاستيعاب : ج ۳ ص ۲۱۵ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: مسعودی، عبدالهادی؛ مهریزی، مهدی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 62094
صفحه از 588
پرینت  ارسال به