1 / 8
سخنان گروهى از ياران امام على پس از بيعت
۱۳۱۲.تاريخ اليعقوبىـ پس از گزارش بيعت مردم با على عليه السلام ـ: گروهى از انصار ، به پا خاستند و سخن گفتند . نخستين كسى كه سخن گفت ، ثابت بن قيس انصارى بود . وى كه سخنران و خطيب انصار بود ، چنين گفت : سوگند به خداوند ، اى اميرمؤمنان! اگر آنان در حكومت (و ولايت) ، بر تو پيشى گرفتند ، امّا در دين ، بر تو پيشى نداشتند . اگر ديروز از تو سبقت گرفتند ، امروز به آنان رسيدى و جايگاهت بر كسى پوشيده نيست و منزلتت ناشناخته نباشد . آنان به تو نيازمند بودند در آنچه نمى دانستند ؛ ولى تو با دانشت به كسى نيازمند نشدى .
سپس خزيمة بن ثابت انصارى ـ كه ذوالشهادتين لقب داشت ـ ۱ ، به پا خاست و گفت : اى اميرمؤمنان! ما براى حكومت ، جز تو را نيافتيم و جريان امور ، جز به تو باز نمى گردد ، و اگر با خويشتن ، درباره تو صادق باشيم ، [ خواهيم يافت كه ]تو از همه در ايمان ، پيشتازترى و به خداوند ، داناترى و نزديك ترينِ مؤمنان به پيامبر خدايى . آنچه آنان دارند ، تو دارى ؛ ولى آنچه تو دارى ، آنان را از آن ، بهره اى نيست .
آن گاه ، صعصعة بن صوحان برخاست و گفت : سوگند به خداوند ، اى اميرمؤمنان! به خلافت ، زينت بخشيدى ، و خلافتْ تو را زينت نداد . حكومت را برترى دادى ، و حكومت به تو برترى نداد . به درستى كه حكومت و خلافت ، به تو نيازمندتر است از تو به حكومت .
سپس مالك بن حارث اشتر ، به پا خاست و گفت : اى مردم! اين ، جانشينِ جانشينان و ميراثْ دار دانش پيامبران است ؛ [ كسى كه] بزرگْ آزمون ، نيك سياست بود ، كه كتاب خداوند ، به ايمانش و پيامبر ، او را به بهشت رضوان ، گواهى دادند . او كسى است كه فضيلت ها را به كمال رسانيد و هيچ كس از گذشتگان و آيندگان ، در سابقه ، دانش و برترى اش ترديد نكرد .
آن گاه ، عقبة بن عمرو برخاست و گفت : كيست كه [ افتخار ]بيعت عقبه و رضوان را داشته باشد ؛ پيشوايى باشد هدايتگر كه از ستمش هراس نباشد ، و دانشمندى كه از نادانى اش واهمه اى نباشد؟