فصل دوم : اصلاحات علوى
2 / 1
فرياد عدالت و پژواك آن
۱۳۳۷.شرح نهج البلاغةـ به نقل از ابوجعفر اسكافى ـ: [ امام على عليه السلام ] در دومين روز بيعت خود كه روز شنبه نوزدهم ذى حجّه بود ، بر منبر رفت ، خدا را حمد كرد و ستايش نمود و بر محمّد ، درود فرستاد . آن گاه ، نعمت هاى خداوند را بر مسلمانان ، برشمرد . سپس از دنيا ياد كرد و مردم را به بى رغبتى در آن دعوت كرد و از آخرت ، ياد كرد و مردم را بدان ، ترغيب نمود . آن گاه فرمود :
«پس از حمد و ستايش خداوند ؛ به درستى كه چون پيامبر خدا قبض روح شد ، مردم ، ابوبكر را به خلافت رساندند . پس از آن ، ابوبكر ، عمر را به خلافت برگزيد . عمر هم به روش ابوبكر ، عمل كرد . آن گاه ، خلافت را در شوراى شش نفره قرار داد و نتيجه امر، به حكومت عثمان، منتهى شد و از او كارهايى سر زد كه نزد شما ناپسند و پسنديده بود ، تا اين كه محاصره و كشته شد . سپس با رغبت نزد من آمديد و از من خواستيد كه رهبرى شما را بپذيرم . همانا من هم مردى از شمايم كه سود و زيانم، مانند شماست و خداوند ، ميان شما و اهل قبله درى را گشود . فتنه ها مانند پاره هاى شبِ تاريك ، روآورده است و بار حكومت را جز مردى استقامت پيشه ، بينا و آگاه از زير و بم حكومت ، برنتابد . من شما را بر روش پيامبرتان وا مى دارم و آنچه را بدان مأمورم ، در ميان شما به اجرا مى گذارم ، اگر پا به پايم استقامت ورزيد ـ و از خداوند ، مدد بايد جُست ـ .
آگاه باشيد كه جايگاه من نسبت به پيامبر خدا پس از مرگش ، مانند جايگاه من در زمان حيات اوست . پس بر آنچه بدان امر مى شويد ، پايبند باشيد و از آنچه از آن نهى مى شويد ، خوددارى ورزيد . در هيچ كارى شتاب مكنيد ، تا آن را برايتان روشن سازم . به درستى كه ما را در آنچه نمى پسنديد ، دليل و توجيهى است .
آگاه باشيد كه خداوند ، از فراز آسمان و عرش ، آگاه است كه حكومت بر امّت محمّد صلى الله عليه و آله را خوش نمى داشتم تا اين كه رأى شما بر اين امر ، متفق شد ؛ چرا كه از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : هر زمامدارى كه حكومتِ پس از مرا بر عهده گيرد ، او را بر صراط ، نگه دارند . فرشتگان ، پرونده اش را بگشايند . اگر عدالت پيشه بود ، خداوند او را بر پايه عدلش نجات دهد ، و اگر ستمگر باشد ، صراط ، او را چنان بلرزاند كه مفصل هايش از هم بگسلد . سپس سرنگون به آتش افكنده شود . و صورتش داغ شود . امّا اينك كه رأى شما بر حكومتِ من متعلّق شد ، مجالى براى كناره گيرى نيست» .
آن گاه ، به راست و چپ ، رو گردانْد و گفت :
«آگاه باشيد! مبادا فردا مردانى از شما كه در لذت هاى دنيا غرقه گشتند،بُستان ها برگرفتند، نهرها جارى ساختند، بر اسبان چالاك سوار شدند و كنيزكان زيبا روى بر گرفتند ـ كه بر آنان ، ننگ و عار شد ـ وقتى كه آنان را از آنچه در آن غوطه ور شدند ، باز داشتم و به حقوقى كه مى شناسند ، بازشان گرداندم ، از من خُرده گيرند و مپسندند و بگويند : پسر ابوطالب ، ما را از حقوق خويش ، محروم ساخت .
آگاه باشيد! هريك از مهاجران و انصار از صحابيان پيامبر خدا كه به دليل همراهى پيامبر خدا ، براى خويش به فضيلت و برترى باور دارد ، [ بداند] كه فضيلت روشن فردا نزد خداست و پاداش و اجر او بر خداوند است ، و هركس دعوت خداوند و پيامبرش را پاسخ گويد و آيين ما را تصديق كند و در دين ما داخل گردد و به قبله ما روى آورد ، از حقوق و حدود اسلام ، برخوردار مى شود .
شما بندگان خداونديد و ثروت ، از آنِ خداست و ميان شما به مساوات تقسيم گردد . هيچ كس را بر ديگرى برترى نيست ، و پارسايان را فردا نزد خداوند ، نيكوترين پاداش و برترين ثواب است . خداوند ، دنيا را پاداش و ثوابِ پارسايان ، قرار نداده است ، و آنچه نزد خداوند است ، براى نيكان ، بهتر باشد .
فردا ، به خواست خداوند ، پگاهان نزد ما آييد تا ثروتى را كه نزد ماست ، ميان شما تقسيم كنم . هيچ مسلمان آزادى ، از حضورْ خوددارى نورزد ، تازى و غير تازى ، ثروتمند يا مستمند . اين بود سخنِ من . از خداوند ، براى خود و شما طلب آمرزش مى كنم» .
سپس از منبر فرود آمد .
[ ابن ابى الحديد گويد :] استاد ما ابوجعفر گفت : اين ، نخستين سخنى بود كه برخى را خوش نيامد و كينه به دل گرفتند و تقسيم برابرِ ثروت ها را نپسنديدند .
چون فردا شد ، على عليه السلام آمد و مردم نيز براى گرفتن سهم ، حضور يافتند . آن گاه به ديواندار خود ، عبيد اللّه بن ابى رافع فرمود : «از مهاجران ، شروع كن و آنها را فراخوان و به هريك ، سه دينار واگذار . آن گاه انصار را فراخوان و چنين كن و سپس ، تمام حاضران ، از عرب و عجم را دعوت كن و سهمشان را عطا نما» .
سهل بن حُنَيف گفت : اى اميرمؤمنان! اين مرد ، ديروزْ بنده من بود و امروز او را آزاد كردم . فرمود : «به او نيز مانند تو سهم مى دهيم» و به هريك ، سه دينار واگذارْد و هيچ كس را بر ديگرى برترى نداد . از [ پذيرش ]چنين تقسيمى طلحه ، زبير ، عبد اللّه بن عمر ، سعيد بن عاص ، مروان بن حكم و مردانى از قريش و ديگر قبيله ها خوددارى ورزيدند .
ابوجعفر گويد : عبيد اللّه بن ابى رافع ، از عبداللّه بن زبير شنيد كه به پدرش و طلحه و مروان و سعيد مى گفت : مقصود على از سخنان ديروزش بر ما پنهان نمانْد . سعيد بن عاص ، در حالى كه به زيد بن ثابت رو كرده بود ، گفت : به در مى گويم تا ديوار بشنود! آن گاه عبيد اللّه بن ابى رافع ، به سعيد و عبداللّه بن زبير گفت : خداوند ، در كتابش فرمود : «ليكن ، بيشترِ شما حقيقت را خوش نداشتيد» .
آن گاه ، عبيد اللّه بن ابى رافع ، جريان را به على عليه السلام خبر داد . فرمود : «به خدا سوگند ، اگر زنده و سالم باشم ، آنان را بر راه روشن وا دارم . خداوند ، فرزند عاص را بكُشد! او از سخنان ديروز من دانست كه مقصودم او و ياران اوست ؛ كسانى كه در زمره هلاك شدگان جاى گرفته اند» .
[ ابو جعفر] گويد : همچنان كه مردم ، پس از پگاه ، در مسجد بودند ، طلحه و زبير وارد شدند و در گوشه اى به دور از على عليه السلام نشستند . آن گاه ، مروان ، سعيد و ابن زبير آمدند و نزد آن دو نشستند . سپس گروهى از قريش به آنان پيوستند . اينان ، ساعتى با نجوا سخن گفتند .
پس از آن ، وليد بن عقبه برخاست و نزد على عليه السلام آمد و گفت : اى ابوالحسن! تو نزديكان ما را كُشته اى . امّا من ، پدرم را در جنگ بدر ، اسير كُشتى و برادرم را در جريان يوم الدار ، درمانده ساختى . امّا سعيد ؛ پدرش را در جنگ بدر كُشتى ، با اين كه پهلوان قريش بود . امّا مروان ؛ پدرش را پيش عثمان هنگامى كه عثمان او را به جمع خود خواند ، خوار كردى ، با آن كه ما برادران و همتايان تو از فرزندان عبد مناف هستيم . ما امروز به اين شرط با تو بيعت مى كنيم كه از اموالى كه از زمان عثمان نزد ماست ، صرف نظر كنى و قاتلان عثمان را به قتل رسانى . همانا اگر از تو بيمناك شويم ، تو را رها كرده ، به شاميان بپيونديم .
آن گاه ، على عليه السلام فرمود : «امّا اين كه گفتيد نزديكان شما را كشته ام ، حق با شما چنين كرد ؛ و امّا اين كه از اموال شما صرف نظر كنم ، پس بر من روا نيست كه از حقوق خداوند نسبت به شما و ديگران ، صرف نظر كنم ؛ و امّا كشتن قاتلان عثمان ، اگر امروز بر من لازم بود ، ديروز اين كار را مى كردم . امّا شما اين حق را بر من داريد كه اگر هراسى داريد ، شما را امان دهم ، و اگر من از شما ترسيدم ، شما را تبعيد كنم» .
وليد نزد يارانش برگشت و با آنان صحبت كرد . آن گاه به قصد اظهار دشمنى و گسترش مخالفت ، پراكنده شدند . وقتى دشمنى آنان روشن شد ، عمّار ياسر به يارانش گفت : حركت كنيد تا به سوى اين چند تن از برادرانتان رويم ؛ چرا كه مخالفت و طعن آنان را برپيشوايشان شنيديم . به درستى كه ستمگران ، ميان آنان و زبير و چپ دستِ سركش ، يعنى طلحه ، رخنه كرده اند .
ابو هيثم ، عمّار ، ابو ايّوب ، سهل بن حنيف و گروهى ديگر برخاستند و بر على عليه السلام وارد شدند و گفتند : اى اميرمؤمنان! در كارت انديشه كن و اين گروه از قريش را سرزنش نما ؛ چرا كه پيمانت را شكستند و با تو خُلفِ وعده كردند و ما را پنهانى به كنارگذاردن تو فراخواندند ـ كه خداوند ، تو را در راهت موفّق بدارد ـ . سبب ، آن است كه آنان ، پيشوا را خوش ندارند . آن گاه كه تو ميان تازيان و غير تازيان ، به مساوات رفتار كردى ، روى برتافتند و با دشمن تو به رايزنى پرداختند و او را بزرگ شمردند و براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و الفت ميان گمراهان ، خونخواهى عثمان را بر زبان راندند . هرچه نظر توست!
على عليه السلام از خانه بيرون آمد و بر منبر رفت ، در حالى كه پيراهنى بدون گريبان بر تن داشت و شَمَدى قَطَرى ۱ بر خود پيچيده بود ، شمشير به كمر داشت و بر كمانى تكيه كرده بود . آن گاه فرمود : «ما خداوند را مى ستاييم ؛ همو كه پروردگار ما ، خداى ما ، سرپرست ما و نعمت دهنده ماست ؛ او كه نعمت هاى آشكار و پنهانش را از روى منّت و بدون نيرو و توان ما ارزانى داشت ، تا ما را بيازمايد كه سپاسگزاريم يا كفران مى كنيم ، كه هركس سپاس گزارد ، بر او افزايد ، و هركس ناسپاسى ورزد ، كيفرش دهد . [ از اين رو ، ]برترينِ مردمان نزد خداوند از جهت منزلت ، ونزديك ترينِ آنان از جهتِ وسيله ، مطيع ترينِ آنان نسبت به فرمان هاى او ، پايبندترينِ آنها نسبت به طاعت او ، و پيروترينِ آنها نسبت به سنّتِ فرستاده او ، و زنده كننده ترينِ آنان نسبت به قرآن است .
كسى نزد ما فضيلتى ندارد ، جز به پيروى از خداوند و پيامبر . اين كتاب خدا در ميان ماست وعهد و سيره پيامبر خدا ، در ميان ماست . از اين حقيقت ، جز نادانِ روگردان از حق و انكاركننده ، بى خبر نيست . خداوند فرموده است : «اى مردم! ما شما را از مرد و زنى آفريديم ، و شما را ملّت ملّت و قبيله قبيله گردانيديم تا نسبت به يكديگر ، شناسايى متقابل حاصل كنيد . در حقيقت ، ارجمندترينِ شما نزد خداوند ، پرهيزگارترينِ شماست» .
آن گاه با صداى بلند فرياد زد : «اطاعت كنيد خدا و رسول را . پس اگر روى گردانيد ، به درستى كه خداوند ، كافران را دوست نمى دارد» . ۲
سپس فرمود : «اى گروه مهاجر و انصار! آيا با اسلام آوردن خود ، بر خدا و رسولش منّت مى گذاريد؟ بلكه خداوند ، بر شما منّت مى گذارد كه شما را به ايمان هدايت كرد ، اگر راستگو باشيد» ۳ .
آن گاه فرمود : «من ابو الحسن هستم!» (اين جمله را به هنگام خشم ، بر زبان مى آورد) . سپس فرمود : «آگاه باشيد! اين دنيايى كه آن را آرزو مى كنيد و بدان رغبت داريد و شما را خشنود مى سازد و به خشم مى آورد ، خانه شما و جايگاهى كه برايش آفريده شده ايد ، نيست . پس شما را فريب ندهد و شما را از آن ، برحذر داشتم . اتمام نعمت هاى خداوند را بر خود ، با استقامت در انجام دادن طاعت هايش و فروتنى در برابر فرمان هاى او ـ كه بلند باد ستايش او ـ درخواست كنيد .
در اين ثروت ها ، كسى را بر كسى امتيازى نيست . اينها ثروت خداوندى است كه از قسمت كردن آن ، فارغ شد و شما بندگان مسلمان خداييد ، و اين كتاب خداوند است كه بدان اعتراف كرديم و در برابرش تسليم شديم،و عهد پيامبر ما در ميان است . هر آن كه بدان راضى نيست ، به هر كجا مى خواهد ، روكند . به درستى كه بر عمل كننده به طاعت خداوندى و حكم كننده به دستورات او ، بيمى نيست».
آن گاه از منبر پايين آمد و دو ركعت نماز گزارد . سپس عمّار ياسر و عبدالرحمان بن حسل قرشى را به سوى طلحه و زبير كه در گوشه ديگرى از مسجد بودند ، فرستاد . آن دو نزد طلحه و زبير رفتند و آنها را فراخواندند . آنان نيز برخاستند و در كنار على عليه السلام نشستند .
على عليه السلام به آنان فرمود : «شما را به خداوند سوگند ، مگر نه اين بود كه با رغبت براى بيعت ، نزد من آمديد و مرا به بيعت فرا خوانديد ، در حالى كه من از آن ، اكراه داشتم؟» .
گفتند : بلى .
فرمود : «[ مگر نه اين كه] بدون فشار و جبر ، بيعتِ خود را به من وا گذارديد و عهدتان را به من سپرديد؟» .
گفتند : بلى .
فرمود : «پس چه چيزى شما را به اين كارها واداشته است؟» .
گفتند : با تو بيعت كرديم ، بدان شرط كه كارها را بدون نظر ما به انجام نرسانى و درباره آنها تصميم نگيرى و با ما در تمامى امور،مشورت كنى و خودسرانه بر ما حكم نرانى. فضيلت و برترى ما بر ديگران ، بر تو معلوم است . [ پس چگونه] اموال را تقسيم مى كنى و در كارها تصميم مى گيرى و آنها را بدون مشورت و آگاهى ما به اجرا مى گذارى؟
على عليه السلام فرمود : «كمى ايراد گرفتيد و امور بسيارى را وا نهاديد . از خداوند ، طلب آمرزش كنيد . خداوند ، بر شما مى بخشايد . به من بگوييد آيا شما را از حقّ واجبى باز داشتم و بدان وسيله بر شما ستم كردم؟» .
گفتند : پناه بر خدا!
فرمود : «آيا از اين ثروت ها چيزى براى خودم برگزيدم؟» .
گفتند : پناه بر خدا!
فرمود : «آيا نسبت به حقوق يكى از مسلمانان ، يا دستورى [ از دين] ، اتّفاقى افتاده كه من بى خبرم يا در آن ناتوانم؟» .
گفتند : پناه بر خدا!
فرمود : «پس از كدام كارِ من ناخشنوديد كه تصميم به مخالفت با من گرفتيد؟» .
گفتند : تو در تقسيم اموال ، بر خلاف شيوه عمربن خطّاب ، رفتار كردى ، سهم ما را مانند سهمِ ديگران قرار دادى و ميان ما و آنان كه مانند ما نيستند ، مساوات برقرار كردى ؛ در غنايمى كه خداوند ، در سايه شمشيرهاى ما و نيزه هاى ما ارزانى داشت و سواره و پياده ، بر آن دست يافتيم و دعوت ما در آن ، غالب شد و آن را با فشار و جبر ، از كسانى كه جز با زور تسليم نمى شدند ، بازگرفتيم .
على عليه السلام فرمود : «امّا آنچه درباره رايزنى با شما بر زبان رانديد ، به خداوند سوگند كه مرا در زمامدارى ميلى نبود . شما مرا بدان فراخوانديد و بر آن ، گمارديد . از آن ترسيدم كه شما را رد كنم و امّت ، اختلاف كنند . پس آن زمان كه حكومت بر من روى آورد ، در كتاب خدا و سنّت پيامبرش نظر كردم و آنچه مرا بدان راهنمايى كردند ، انجام دادم و از آن ، پيروى نمودم و مرا حاجتى به رأى شما و ديگران نبود . [ بلى ،] اگر واقعه اى اتّفاق افتد كه بيانش در كتاب خدا و دليلش در سنّت نباشد و به رايزنى نياز داشته باشد ، با شما مشورت خواهم كرد .
و امّا درباره تقسيم [ ثروت ها] و تقسيم مساوى ، به درستى كه اين ، چيزى نيست كه ابتدائا در آن حكم رانده باشم ؛ بلكه من و شما ديديم كه پيامبر خدا چنين مى كرد و كتاب خداوند ـ كه باطل ، از پيش و پس به آن راه نمى يابد و فرستاده شده از سوى داناى ستوده است ـ ، بدان گوياست .
و امّا اين سخن شما كه غنايم شمشيرها و نيزه را ميان شما و ديگران ، به طور مساوى قسمت كردم ، در گذشته نيز گروهى سبقتِ در اسلام داشتند و آن را با شمشيرها و پيكان هايشان يارى رساندند ؛ ولى پيامبر خدا ، آنان را در تقسيم ، برترى نداد و به علّت سبقت در ايمان ، امتياز نداد . البته خداوندِ سبحان ، اجر پيشتازان و مجاهدان را در روز قيامت ، ادا خواهد كرد . به خدا سوگند ، شما و ديگران ، جز اين ، چيزى نزد من نداريد . خداوند ، دل هاى ما و شما را به حق هدايت گرداند و به ما و شما صبر و پايدارى الهام كند!» .
سپس فرمود : «خداى بيامرزد كسى كه حقّى را ببيند و آن را كمك كند ، و ستمى را ببيند و آن را طرد سازد ، و ياورِ حقيقت ، در برابرِ حق ستيزان باشد» .
[ ابن ابى الحديد مى گويد : ] استاد ما ابوجعفر گويد : گزارش شده كه طلحه و زبير ، به هنگام بيعت گفتند : ما با اين شرط با تو بيعت مى كنيم كه شريك تو در حكومت باشيم ، و امام على عليه السلام در پاسخ آنان فرمود : «خير ؛ ولى شما در غنيمت شريك من هستيد . هيچ كس را بر شما و يا بر يك برده حبشىِ بينى بريده ، به يك درهم و كم تر ، ترجيح ندهم . نه من چنين كنم و نه اين دو فرزندم . اگر بر واژه مشاركت اصرار داريد ، شما ياوران من به هنگام ناتوانى و نياز هستيد ، نه به هنگام توانمندى و پايدارى» .
ابوجعفر گويد : آنان شرايطى گذاشتند كه در عقد امامت ، ۴ روا نيست ، و او شرايطى گذاشت كه در دين و شريعت ، واجب است . گزارش شده كه زبير ، در ميان جمعيت ، بانگ زد : اين است پاداش ما از على! در قضيه عثمان ، به نفع او به پا خاستيم تا عثمان كشته شد . وقتى با كمك ما به مقصودش رسيد ، زيردستان ما را بالادست ما قرار داد .
و طلحه گفت : سرزنش ، سزاوار ماست . شوراى سه نفره اى بوديم كه يكى از ما ، يعنى سعد ، مخالفت ورزيد و ما دو تن با او بيعت كرديم . آنچه ما در اختيار داشتيم ، به او بخشيديم و آنچه او در دست داشت ، از ما دريغ كرد . امروز ، اميدهاى ديروز را بر باد رفته مى بينيم و بر خطاى امروز ، به فردا اميد نبنديم .
[ ابن ابى الحديد گويد :] اگر بگويى كه «ابوبكر نيز مانند امير مؤمنان به مساوات تقسيم كرد و كسى بر او خُرده نگرفت ، چنان كه در ايّام امير مؤمنان خُرده گرفتند ، چه تفاوتى ميان دو زمان است؟» ،
گويم : ابوبكر ، به پيروى از تقسيم هاى پيامبر خدا اموال را به مساوات ، قسمت كرد و آن گاه كه عمر به خلافت رسيد و گروهى را به گروهى ترجيح داد ، بدين امر ، خوگرفته، رفتار گذشته را از ياد بردند و دوران حكومت عمر به درازا كشيد ، مال دوستى و بخشش هاى بسيار ، دل هاى آنان را سيراب كرد و طبقه ستمديدگان ، قناعت پيشه كردند و بر آن ، خوگرفتند و براى هيچ يك از دو طبقه ، گمان نمى رفت كه اين وضعيت ، شكسته شود يا به گونه اى تغيير كند ؛ و هنگامى كه عثمان به حكومت رسيد ، كارها را طبق شيوه عمر ، سامان داد . از اين رو ، عادت مردم به اين شيوه حكومتى ، بيشتر شد و آن كس كه با امرى مأنوس شود ، ترك آن و تغيير عادت ، برايش دشوار است .
پس هنگامى كه اميرمؤمنان به حكومت رسيد ، خواست تا رفتار حكومتى را به سان زمان پيامبر خدا و ابوبكر بازگرداند ؛ رفتارى كه مدّت ها بر كنار افتاده بود و به فراموشى سپرده شده بود و 22 سال از آن مى گذشت . از اين رو ، اين امر ، بر مردمْ گران آمد . آن را انكار كرده ، بزرگ شمردند ، تا اين كه حادثه هاى بيعت شكستن و سرپيچى پيش آمد ؛ و خداوند را مقدّراتى است كه آنها را به انجام رسانَد .
1.پارچه اى پنبه اى و لطيف كه از سرزمين قطر (ميان قطيف و عمان) مى آوردند (ر . ك : تاج العروس : «قطر») .
2.اشاره به آيه ۳۲ سوره آل عمران .
3.اشاره به آيه ۱۷ سوره حجرات .
4.در مصدر حديث (شرح نهج البلاغة)، «امانت» آمده ؛ ليكن صحيح، همان است كه در متن آورده شده است .