۱۳۴۴.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابن عبّاس ـ: عثمان ، مرا فراخواند و بر امور حج گمارد . من هم به سوى مكّه روان شدم و حج را براى مردم به پا داشتم و نامه عثمان به مردم را بر آنها خواندم . سپس به مدينه بازگشتم ، در حالى كه با على عليه السلام بيعت شده بود . به خانه اش آمدم . ديدم مغيرة بن شعبه ، با او خلوت كرده است . مرا [ بر در ]نگه داشت تا مغيره بيرون رفت . آن گاه گفتم : مغيره چه مى گفت؟
فرمود : «پيش از اين نزد من آمد و گفت كه : براى عبد اللّه بن عامر ، معاويه و كارگزاران عثمان ، نامه بفرست و آنان را بر مسئوليت هاى گذشته شان ، باز گمار تا برايت از مردم بيعت بگيرند ؛ زيرا آنان شهرها و مردم را آرام مى كنند . آن روز به وى جواب رد دادم و گفتم : به خدا سوگند ، اگر يك ساعت از روز برايم باقى باشد ، براى اِعمالِ نظر خويش ، تلاش كنم و اينان و مانند آنها را به حكومت نگمارم» . ۱
سپس فرمود : «مغيره از نزد من بازگشت و مى دانم كه معتقد بود كه من ، بر خطايم . تا اين كه اين دفعه برگشت و گفت : من در دفعه گذشته برايت خيرخواهى كردم و تو مخالفت ورزيدى . اينك نظرى ديگر برايم پيدا شد و آن اين است كه به نظر خود عمل كنى و آنها را عزل كنى و از شخصيت هاى مورد اطمينان ، كمك بگيرى . و يارى خدا تو را بسنده است . آنان ، از گذشته ناتوان تر شده اند» .
ابن عبّاس مى گويد به على عليه السلام گفتم كه : در مرتبه نخست ، خيرخواهى كرد و در مرتبه دوم ، خيانت ورزيد .
على عليه السلام به ابن عبّاس فرمود: «چگونه خيرخواهى كرد؟».
ابن عبّاس گفت : تو مى دانى كه معاويه و يارانش دنيا مَدارند . اگر آنان را باز گمارى ، باكى ندارند چه كسى حكومت را به دست گرفته است ، و اگر آنان را عزل كنى ، خواهند گفت : حكومت را بدون مشورت ، به دست گرفته و رئيس ما را به قتل رسانده است و مردم را بر تو بشورانند. آن گاه ، شاميان و عراقيان ، بر ضدّ تو به پا خيزند ، با اين كه از طلحه و زبير مطمئن نيستم كه به تو حمله ورزند .
على عليه السلام فرمود : «اين كه گفتى آنان را بازگمارم ، به خدا سوگند ، ترديدى ندارم كه اين امر ، براى اصلاح زندگى زودگذر دنيا مفيد است ؛ ولى آنچه از حق برعهده من است و با شناختى كه از كارگزاران عثمان دارم ، سوگند به خداوند كه هيچ يك از آنان را هيچ وقت به حكومت نگمارم . اگر بدين امر تن دادند ، برايشان بهتر است و اگر پشت كردند ، شمشير به رويشان خواهم كشيد» .
ابن عبّاس گفت : گفته مرا بپذير و در خانه ات بنشين و سراغ اموالت در منطقه يَنبُع ۲ برو و در را به روى خود ببند ؛ چرا كه تازيان ، جنبشى كنند و سپس پراكنده شوند و جز خود را نخواهى يافت . به خداوند سوگند ، اگر امروز با اينان به پاخيزى ، فردا خونخواهى عثمان را به تو تحميل كنند .
على عليه السلام امتناع ورزيد و به ابن عبّاس فرمود : «به سوى شام حركت كن . تو را فرماندار آن سامان كردم» .
ابن عبّاس گفت : اين رأيى درست نيست . معاويه ، مردى از بنى اميّه است و پسر عموى عثمان و كارگزار او در منطقه شام ، و من در امان نيستم از اين كه براى خونخواهى عثمان ، گردنم را بزند يا كم ترين كارى كه با من بكند ، [ اين كه] مرا زندانى كند و هر گونه خواهد ، با من رفتار نمايد .
على عليه السلام به وى فرمود : «چرا؟» .
ابن عبّاس گفت : به سبب خويشاوندى اى كه ميان من و تو وجود دارد . هر چه بر تو بار شود ، بر من نيز بار خواهد شد ؛ ليكن نامه اى براى معاويه بفرست ، بر او منّت گذار و به وى ، وعده ده .
على عليه السلام امتناع ورزيد و گفت : «به خدا سوگند ، هرگز چنين نخواهد شد» .