565
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج3

۱۳۴۴.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابن عبّاس ـ: عثمان ، مرا فراخواند و بر امور حج گمارد . من هم به سوى مكّه روان شدم و حج را براى مردم به پا داشتم و نامه عثمان به مردم را بر آنها خواندم . سپس به مدينه بازگشتم ، در حالى كه با على عليه السلام بيعت شده بود . به خانه اش آمدم . ديدم مغيرة بن شعبه ، با او خلوت كرده است . مرا [ بر در ]نگه داشت تا مغيره بيرون رفت . آن گاه گفتم : مغيره چه مى گفت؟
فرمود : «پيش از اين نزد من آمد و گفت كه : براى عبد اللّه بن عامر ، معاويه و كارگزاران عثمان ، نامه بفرست و آنان را بر مسئوليت هاى گذشته شان ، باز گمار تا برايت از مردم بيعت بگيرند ؛ زيرا آنان شهرها و مردم را آرام مى كنند . آن روز به وى جواب رد دادم و گفتم : به خدا سوگند ، اگر يك ساعت از روز برايم باقى باشد ، براى اِعمالِ نظر خويش ، تلاش كنم و اينان و مانند آنها را به حكومت نگمارم» . ۱
سپس فرمود : «مغيره از نزد من بازگشت و مى دانم كه معتقد بود كه من ، بر خطايم . تا اين كه اين دفعه برگشت و گفت : من در دفعه گذشته برايت خيرخواهى كردم و تو مخالفت ورزيدى . اينك نظرى ديگر برايم پيدا شد و آن اين است كه به نظر خود عمل كنى و آنها را عزل كنى و از شخصيت هاى مورد اطمينان ، كمك بگيرى . و يارى خدا تو را بسنده است . آنان ، از گذشته ناتوان تر شده اند» .
ابن عبّاس مى گويد به على عليه السلام گفتم كه : در مرتبه نخست ، خيرخواهى كرد و در مرتبه دوم ، خيانت ورزيد .
على عليه السلام به ابن عبّاس فرمود: «چگونه خيرخواهى كرد؟».
ابن عبّاس گفت : تو مى دانى كه معاويه و يارانش دنيا مَدارند . اگر آنان را باز گمارى ، باكى ندارند چه كسى حكومت را به دست گرفته است ، و اگر آنان را عزل كنى ، خواهند گفت : حكومت را بدون مشورت ، به دست گرفته و رئيس ما را به قتل رسانده است و مردم را بر تو بشورانند. آن گاه ، شاميان و عراقيان ، بر ضدّ تو به پا خيزند ، با اين كه از طلحه و زبير مطمئن نيستم كه به تو حمله ورزند .
على عليه السلام فرمود : «اين كه گفتى آنان را بازگمارم ، به خدا سوگند ، ترديدى ندارم كه اين امر ، براى اصلاح زندگى زودگذر دنيا مفيد است ؛ ولى آنچه از حق برعهده من است و با شناختى كه از كارگزاران عثمان دارم ، سوگند به خداوند كه هيچ يك از آنان را هيچ وقت به حكومت نگمارم . اگر بدين امر تن دادند ، برايشان بهتر است و اگر پشت كردند ، شمشير به رويشان خواهم كشيد» .
ابن عبّاس گفت : گفته مرا بپذير و در خانه ات بنشين و سراغ اموالت در منطقه يَنبُع ۲ برو و در را به روى خود ببند ؛ چرا كه تازيان ، جنبشى كنند و سپس پراكنده شوند و جز خود را نخواهى يافت . به خداوند سوگند ، اگر امروز با اينان به پاخيزى ، فردا خونخواهى عثمان را به تو تحميل كنند .
على عليه السلام امتناع ورزيد و به ابن عبّاس فرمود : «به سوى شام حركت كن . تو را فرماندار آن سامان كردم» .
ابن عبّاس گفت : اين رأيى درست نيست . معاويه ، مردى از بنى اميّه است و پسر عموى عثمان و كارگزار او در منطقه شام ، و من در امان نيستم از اين كه براى خونخواهى عثمان ، گردنم را بزند يا كم ترين كارى كه با من بكند ، [ اين كه] مرا زندانى كند و هر گونه خواهد ، با من رفتار نمايد .
على عليه السلام به وى فرمود : «چرا؟» .
ابن عبّاس گفت : به سبب خويشاوندى اى كه ميان من و تو وجود دارد . هر چه بر تو بار شود ، بر من نيز بار خواهد شد ؛ ليكن نامه اى براى معاويه بفرست ، بر او منّت گذار و به وى ، وعده ده .
على عليه السلام امتناع ورزيد و گفت : «به خدا سوگند ، هرگز چنين نخواهد شد» .

1.در كتاب الكامل فى التاريخ چنين آمده است : «از پيشنهاد مغيره امتناع ورزيدم و گفتم : در دينم سازش نكنم و تن به خوارى در كارم ندهم» .

2.شهركى نزديك مدينه كه چشمه ها و بستان ها دارد .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج3
564

۱۳۴۴.تاريخ الطبري عن ابن عبّاس :دَعاني عُثمانُ فَاستَعمَلَني عَلَى الحَجِّ ، فَخَرَجتُ إلى مَكَّةَ فَأَقَمتُ لِلنّاسِ الحَجَّ ، وقَرأَتُ عَلَيهِم كِتابَ عُثمانَ إلَيهِم ، ثُمَّ قَدِمتُ المَدينَةَ وقَد بويِعَ لِعَلِيٍّ ، فَأَتَيتُهُ في دارِهِ فَوَجَدتُ المُغيرَةَ بنَ شُعبَةَ مُستَخلِيا بِهِ ، فَحَبَسَني حَتّى خَرَجَ مِن عِندِهِ ، فَقُلتُ : ماذا قالَ لَكَ هذا ؟
فَقالَ : قالَ لي قَبلَ مَرَّتِهِ هذِهِ : أرسِل إلى عَبدِ اللّهِ بنِ عامِرٍ وإلى مُعاوِيَةَ وإلى عُمّالِ عُثمانَ بِعُهودِهِم تُقِرَّهُم عَلى أعمالِهِم ويُبايِعونَ لَكَ النّاسَ ، فَإِنَّهُم يُهَدِّئونَ البِلادَ ويُسَكِّنونَ النّاسَ ، فَأَبَيتُ ذلِكَ عَلَيهِ يَومَئِذٍ وقُلتُ : وَاللّهِ لَو كانَ ساعَةٌ مِن نَهارٍ لَاجتَهَدتُ فيها رَأيي ، ولا وَلَّيتُ هؤُلاءِ ولا مِثلُهُم يُوَلَّى . ۱
قالَ : ثُمَّ انصَرَفَ مِن عِندي وأنَا أعرِفُ فيهِ أنَّهُ يَرى أنّي مُخطِئٌ ، ثُمَّ عادَ إلَى الآنَ فَقالَ : إنّي أشَرتُ عَلَيكَ أوَّلَ مَرَّةٍ بِالَّذي أشَرتُ عَلَيكَ وخالَفتَني فيهِ ، ثُمَّ رَأَيتُ بَعدَ ذلِكَ رَأيا ، وأنَا أرى أن تَصنَعَ الَّذي رَأَيتَ فَتَنزِعَهُم وتَستَعينَ بِمَن تَثِقُ بِهِ ، فَقَد كَفَى اللّهُ ، وهُم أهوَنُ شَوكَةً مِمّا كانَ .
قالَ ابنُ عَبّاسٍ : فَقُلتُ لِعَلِيٍّ : أمَّا المَرَّةُ الاُولى فَقَد نَصَحَكَ ، وأمَّا المَرَّةُ الآخِرَةُ فَقَد غَشَّكَ .
قالَ لَهُ عَلِيٌّ : ولِمَ نَصَحَني ؟
قالَ ابنُ عَبّاسٍ : لأَِنَّكَ تَعلَمُ أنَّ مُعاوِيَةَ وأصحابَهُ أهلُ دُنيا فَمَتى تُثبِتُهُم لا يُبالوا بِمَن وَلِيَ هذَا الأَمرَ ، ومَتى تَعزِلُهُم يَقولوا : أخَذَ هذَا الأَمرَ بِغَيرِ شورى وهُوَ قَتَلَ صاحِبَنا ، ويُؤَلِّبونَ عَلَيكَ فَيَنتَقِضُ عَلَيكَ أهلُ الشّامِ وأهلُ العِراقِ ، مَعَ أنّي لا آمَنُ طَلحَةَ وَالزُّبَيرَ أن يَكُرّا عَلَيكَ .
فَقالَ عَلِيٌّ : أمّا ما ذَكَرتَ مِن إقرارِهِم ، فَوَاللّهِ ما أشُكُّ أنَّ ذلِكَ خَيرٌ في عاجِلِ الدُّنيا لِاءِصلاحِها ، وأمَّا الَّذي يَلزَمُني مِنَ الحَقِّ وَالمَعرِفَةِ بِعُمّالِ عُثمانَ فَوَاللّهِ لا اُوَلّي مِنهُم أحَدا أبَدا ، فَإِن أقبَلوا فَذلِكَ خَيرٌ لَهُم ، وإن أدبَروا بَذَلتُ لَهُمُ السَّيفَ .
قالَ ابنُ عَبّاسٍ : فَأَطِعني وَادخُل دارَكَ وَالحَق بِمالِكَ بِيَنبُعَ ۲ وأغلِق بابَكَ عَلَيكَ ، فَإِنَّ العَرَبَ تَجولُ جَولَةً وتَضطَرِبُ ولا تَجِدُ غَيرَكَ ، فَإِنَّكَ وَاللّهِ لَئِن نَهَضتَ مَعَ هؤُلاءِ اليَومَ لَيُحَمِّلَنَّكَ النّاسُ دَمَ عُثمانَ غَدا .
فَأَبى عَلِيٌّ ، فَقالَ لِابنِ عَبّاسٍ : سِر إلَى الشّامِ فَقَد وَلَّيتُكَها .
فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : ما هذا بِرَأيٍ ، مُعاوِيَةُ رَجُلٌ مِن بَني اُمَيَّةَ وهُوَ ابنُ عَمِّ عُثمانَ وعامِلُهُ عَلَى الشّامِ ، ولَستُ آمَنُ أن يَضرِبَ عُنُقي لِعُثمانَ أو أدنى ما هُوَ صانِعٌ أن يَحبِسَني فَيَتَحَكَّمَ عَلَيَّ .
فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ : ولِمَ ؟
قالَ : لِقَرابَةٍ ما بَيني وبَينَكَ ، وإنَّ كُلَّ ما حُمِلَ عَلَيكَ حُمِل عَلَيَّ ، ولكِنِ اكتُب إلى مُعاوِيَةَ فَمُنَّهُ وعِدهُ .
فَأَبى عَلِيٌّ وقالَ : وَاللّهِ لا كانَ هذا أبَدا . ۳

1.وفي الكامل في التاريخ : «فأبيت عليه ذلك وقلت : لا اُداهن في ديني ، ولا اُعطي الدنيّة في أمري» .

2.يَنْبُع : بليدة بالقرب من المدينة ، بها عيون وحضر وحصن (تقويم البلدان : ص ۸۹) .

3.تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۴۳۹ وراجع مروج الذهب : ج ۲ ص ۳۶۴ والكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۳۰۶ والبداية والنهاية : ج ۷ ص ۲۲۹ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: مسعودی، عبدالهادی؛ مهریزی، مهدی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 74750
صفحه از 588
پرینت  ارسال به