۱۰۶۰.تاريخ اليعقوبى :چون عمر در گذشت و اعضاى شورا گرد آمدند ، عبد الرحمان بن عوفِ زُهْرى از آنان خواست تا خويشتن را از نامزدىِ خلافت ، كنار كشد و در برابر [ آن] ، او شخصى را از ميان بقيّه برگزيند .
آنان چنين كردند و او سه روز درنگ كرد و با على بن ابى طالب عليه السلام خلوت كرد و گفت : خدا را بر تو شاهد مى گيريم كه اگر اين امر به تو سپرده شد ، در ميان ما به روش كتاب خدا و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و سيره ابو بكر و عمر ، عمل كنى .
[ على عليه السلام ] فرمود : «هر اندازه كه بتوانم ، مطابق با كتاب خدا و سنّت پيامبرش عمل مى كنم» .
عبد الرحمان با عثمان [ نيز ] خلوت كرد و به او گفت : خدا را بر تو شاهد مى گيريم كه اگر اين امر به تو سپرده شد ، در ميان ما به روش كتاب خدا و سنّت پيامبرش و سيره ابو بكر و عمر ، عمل كنى .
عثمان گفت : [ اين ،] حقّ شماست كه در ميانتان ، مطابق با كتاب خدا و سنّت پيامبرش و سيره ابو بكر و عمر ، عمل كنم .
سپس [عبد الرحمان دوباره] با على عليه السلام خلوت كرد و گفته نخستين خود را به او باز گفت و على عليه السلام نيز همان پاسخ پيشينش را گفت .
سپس با عثمان خلوت كرد و گفته نخستين خود را به او باز گفت و عثمان نيز همان پاسخ پيشينش را گفت .
سپس [ عبد الرحمان براى بار سوم] با على عليه السلام خلوت كرد و گفته نخستين خود را به او باز گفت وعلى عليه السلام نيز پاسخ داد : «بى گمان ، با بودن كتاب خدا وسنّت پيامبرش ، به سيره كس ديگرى نياز نيست . تو مى كوشى كه خلافت را از من دور كنى!» .
عبد الرحمان [ براى بار سوم ] با عثمان خلوت كرد و سخن را به او باز گفت و او هم همان پاسخ [ پيشينش ]را داد و عبد الرحمان دست بر دستش زد [ و با او بيعت كرد] .