۱۰۶۸.تاريخ اليعقوبى :عثمان ، بيمار شد و بيمارى اش شدّت گرفت و حُمران بن اَبان را فرا خواند . پس ، عهدنامه اى براى پس از خود نوشت و جاى نام [ خليفه پس از خود ]را خالى گذارد . سپس با دست خود نوشت : «عبد الرحمان بن عوف» و آن را بست و براى امّ حبيبه ، دختر ابو سفيان ، فرستاد .
حمران ، آن را در راه خواند . پس نزد عبد الرحمان آمد و از آن آگاهش كرد .
عبد الرحمان به شدّت خشمگين شد و گفت : من او را آشكارا به خلافت مى گمارم و او مرا پنهانى به خلافت مى گمارد!
خبر به همگان رسيد و در مدينه پخش شد و بنى اميّه خشمگين شدند . عثمان ، حمران را فرا خواند و او را صد تازيانه زد و به بصره تبعيد نمود و همين ، موجب دشمنى ميان او و عبد الرحمان بن عوف شد .
3 / 4
معلوم بودن نتيجه شورا پيش از مشورت
۱۰۶۹.تاريخ الطبرى :على عليه السلام به كسانى از بنى هاشم كه با او بودند ، فرمود : «اگر در ميان شما از قومتان (قريش) پيروى شود ، هيچ گاه اِمارت به شما نمى رسد» .
عبّاس ، او را ديد . [ على عليه السلام ] به او فرمود : «[ خلافت ]از ما گرفته شد!» .
گفت : از كجا مى دانى؟
فرمود : «عثمان در كنار من قرار داده شده است و [ عمر] گفته است : با اكثريّت باشيد و اگر دو نفر به يك نفر و دو نفر ديگر به شخص ديگرى راضى شدند ، با دسته اى باشيد كه عبد الرحمان بن عوف در آنهاست .
سعد با پسر عمويش عبد الرحمان ، مخالفت نمى كند و عبد الرحمان با عثمان ، خويشاوندى سببى دارد . [ آنان] با هم مخالفت نمى كنند . پس يا عبد الرحمانْ خلافت را به عثمان مى سپارد ، يا عثمان آن را به عبد الرحمان ؛ و حتّى اگر دو نفر ديگر هم با من باشند ، براى من سودى ندارد» .