۵۹۷.المتّفق و المفترقـ به نقل از ابن عبّاس ـ: على عليه السلام در حال ركوع، انگشترش را صدقه داد. پيامبر صلى الله عليه و آله به مسكين فرمود : «چه كسى اين انگشتر را به تو داد؟».
گفت : آن كه در ركوع است.
پس خداى متعال، درباره او ، آيه : «تنها ولىّ شما، خدا و پيامبر اوست و [ نيز] مؤمنانى كه نماز مى گزارند و در حال ركوع، صدقه مى دهند» را نازل كرد.
۵۹۸.تفسير الفخر الرازىـ به نقل از عبد اللّه بن سلام، درباره گفته خداى متعال :«تنها ولىّ شما، خدا و پيامبر اوست و [ نيز ]مؤمنانى كه نماز مى گزارند و در حال ركوع، صدقه مى دهند»ـ: چون اين آيه نازل شد، گفتم : اى پيامبر خدا! من ديدم كه على عليه السلام انگشترش را در حال ركوع به نيازمندى صدقه داد. پس ما او را ولىّ خود مى گيريم.
۵۹۹.النور المُشتعَلـ به نقل از ابن عبّاس ـ: چون پيامبر صلى الله عليه و آله به اهل كتابِ تازه مسلمان شده، از جمله : عبد اللّه بن سلام، اسد، اُسَيد و ثعلبه فرمان داد كه دوستى شان را با يهود و نصارا ببُرند، چنين كردند.
پس بنى قُرَيظه و بنى نضير گفتند : چرا ما با كسانى كه به دين محمّد در آمده و از دين ما بيزارى جسته و نيز دوستى با ما را بريده اند، دوستى بورزيم! سوگند به كسى كه به او سوگند خورده مى شود، هيچ يك از ما با كسى كه به دين محمّد در آمده است، سخن نمى گوييم و با آنان ازدواج و خريد و فروش و نشست و برخاست هم نمى كنيم و بر آنان وارد نمى شويم و آنان را به خانه هايمان راه نمى دهيم . و چنين كردند.
خبر اين تصميم گيرى به عبد اللّه بن سلام و يارانش رسيد. آنان، پس هنگام ظهر، نزد پيامبر خدا آمدند و بر او وارد شدند و گفتند : اى پيامبر خدا! خانه هاى ما از مسجد ، دور است و جاى گفتگويى جز اين مسجد نداريم. قوم ما چون ديدند كه خدا و پيامبرش را تصديق كرده ايم و آنها و دينشان را وا نهاده ايم، دشمنى خود را با ما آشكار نموده و سوگند ياد كرده اند كه با ما ازدواج نكنند و با ما نخورند و ننوشند و نشست و برخاست نكنند. نيز نزد ما نيايند و ما را به خانه خود ، راه ندهند و هيچ گونه با ما درنياميزند و سخن نگويند، و اين بر ما سخت است. به خاطر دورى خانه هايمان، توانايى مجالست با اصحاب تو را هم نداريم.
پس در اين هنگام كه از حال خود به پيامبر صلى الله عليه و آله شكوه مى كردند ، اين آيه نازل شد: «تنها ولىّ شما، خدا و پيامبر اوست و [ نيز ]مؤمنانى كه نماز مى گزارند و در حال ركوع، صدقه مى دهند» و پيامبر خدا آن را برايشان خواند.
آنان گفتند : ما به ولايت خدا و پيامبرش و نيز مؤمنان، راضى هستيم.
بلال ، نداى اذان سر داد. پيامبر خدا [ از خانه ]بيرون آمد و [ داخل مسجد شد]، در حالى كه مردم در مسجد نماز مى خواندند؛ برخى ايستاده و برخى در ركوع و برخى هم در سجده. ناگاه مسكينى را ديد كه مى گردد و از مردم ، گدايى مى كند.
پيامبر خدا او را فرا خواند و فرمود : «آيا كسى چيزى به تو بخشيد؟».
گفت : آرى.
گفت : «چه چيز به تو داد؟».
گفت : انگشترى نقره.
گفت : «چه كسى آن را به تو بخشيد؟».
گفت : آن مرد ايستاده.
پيامبر خدا نگريست و ديد كه او على بن ابى طالب عليه السلام است. گفت : «در چه حالتى آن را به تو بخشيد؟».
گفت : در حال ركوع آن را به من بخشيد.
پيامبر خدا فرمود : « «تنها ولىّ شما، خدا و پيامبر اوست و [ نيز] مؤمنانى كه نماز مى گزارند و در حال ركوع، صدقه مى دهند و هر كس خدا و پيامبرش را ولىّ خود گيرد ، ...» تا پايان آيه».