۸۱۱.سير أعلام النبلاءـ به نقل از عبد اللّه بن محمّد بن عقيل ـ: نزد جابر در خانه اش بودم و على بن حسين و محمّد بن حنفيّه و ابو جعفر هم بودند. مردى از اهالى عراق، در آمد و گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم كه جز آنچه را از پيامبر خدا شنيده و ديده اى، برايم مگويى!
[ جابر] گفت : ما در جحفه در غدير خم بوديم و مردم فراوانى از قبيله هاى جُهَينه، مُزَينه و غِفار نيز آن جا بودند. پس پيامبر خدا از خيمه يا سراپرده اى بيرون آمد و سه بار با دستش اشاره كرد و دست على عليه السلام را گرفت و فرمود : «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست».
۸۱۲.تاريخ دمشقـ به نقل از جابر بن عبد اللّه ـ: پيامبر خدا در [ منطقه ]خُم توقف كرد . مردم از او كناره گزيدند ؛ ولى على بن ابى طالب عليه السلام همراه او توقّف كرد همراهى نكردن مردم، بر پيامبر صلى الله عليه و آله گران آمد. پس به على عليه السلام فرمان داد و او آنان را گرد آورد.
چون گرد آمدند، در ميان آنان ايستاد و در حالى كه به على بن ابى طالب عليه السلام تكيه داده بود، به حمد و ثناى الهى پرداخت و سپس فرمود : «اى مردم! مرا خوش نيامد كه از من بازمانديد و دورى گزيديد، تا آن جا كه پنداشتم حتّى اگر درختى هم در كنار من باشد،نزد شما منفورتر خواهد بود!».
سپس فرمود : «امّا خداوند، منزلت على بن ابى طالب را نسبت به من چون [ منزلت ]من نسبت به خودش قرار داد. خدا از او خشنود باشد، همان گونه كه من از او خشنودم، كه او چيزى را بر محبّت و قرب من مقدّم نمى دارد».
سپس دستان او را بالا برد و فرمود : «خداوندا! هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. خدايا هركه را دوستش مى دارد، دوست و هركه را دشمنش مى دارد، دشمن بدار!».
مردم با گريه و زارى به سوى پيامبر خدا مى شتافتند و مى گفتند : اى پيامبر خدا! ما خود را دور نگه داشتيم تا بار گرانى بر تو نباشيم و از خشم خدا و پيامبرش به خدا پناه مى بريم!
آن گاه، پيامبر خدا از آنان راضى شد.