۸۳۳.السيرة الحلبيّة :برخى ناقلان گفته اند وقتى گفته پيامبر صلى الله عليه و آله : «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست»، در ديگر شهرها انتشار يافت و در همه اطراف پيچيد و به حارث بن نعمان فِهرى رسيد. او به مدينه آمد و شترش را نزديك درِ مسجد خواباند و داخل شد .
حارث در جلوى پيامبر صلى الله عليه و آله ـ كه نشسته بود و اصحابش هم گِردش بودند ـ زانو زد و گفت : اى محمّد! تو به ما فرمان دادى كه بر يكتايى خداوند و پيامبرى تو گواهى دهيم ؛ كه ، آن را از تو پذيرفتيم. به ما فرمان دادى در شبانه روز، پنج نماز بگزاريم و ماه رمضان را روزه بگيريم و زكات اموالمان را بپردازيم و حج كنيم و ما از تو پذيرفتيم. سپس به اين [ همه ]راضى نشدى، تا آن كه دو بازوى پسر عمويت را بالا بردى و او را برترى بخشيدى و گفتى : «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست». آيا اين از سوى خداست، يا از خودت است؟
پس، چشمان پيامبر خدا سرخ شد و سه بار فرمود : «سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست، از جانب خداست و از جانب من نيست».
حارث برخاست، در حالى كه مى گفت : خدايا! اگر حقيقت دارد كه اين از سوى توست، ۱ سنگى از آسمان بر ما بفرست، يا عذابى دردناك بر ما فرود آر!
به خدا سوگند ، به در مسجد نرسيده بود كه خداوند، سنگى از آسمان بر او انداخت و بر سرش افتاد و از زيرش خارج شد و مُرد و خداوند متعال نازل كرد : «خواهنده اى تقاضاى عذابى كرد كه بر كافران فرود مى آيد و بازدارنده اى از آن نيست در برابر خداى والايى ها» . آن روز ، هجدهم ذى حجّه بود.