۸۴۱.المناقب ، ابن شهر آشوب :علقمه روايت كرده است كه در جنگ صفّين، مردى از سپاه شام بيرون آمد، در حالى كه سلاح و قرآنى بالاى سر داشت و مى گفت : «چه چيز را از هم مى پرسند؟» .
پس براى هماوردى با او، داوطلب شدم ؛ امّا [ على عليه السلام ]فرمود : «سرِ جايت بِايست» و خود ، خارج شد و [ به او ]فرمود : «آيا آن واقعه بزرگى را كه در آن ، اختلاف دارند، ۱ مى دانى؟».
گفت : نه.
فرمود : «به خدا سوگند، من، همان واقعه بزرگم كه به خاطر من اختلاف و بر سر ولايت من نزاع كرديد و از ولايت من بازگشتيد، پس از آن كه پذيرفته بوديد و به سركشى تان هلاك گشتيد، پس از آن كه با شمشير من نجات يافته بوديد و روز غدير خم دانستيد و روز قيامت [ نيز ]آنچه را دانستيد، دوباره خواهيد دانست».
سپس شمشيرش را بالا آورد و دست و سر او را پراند و گفت:
خدا به جز اين راضى نشد كه صفّين، خانه (دارُ الحرب) ما و شما باشد
تا آن گاه كه ستاره اى در افق، پديدار مى شود
و تا آن گاه كه يا شما بميريد و يا ما
و گريزگاهى از سختى نبرد، نداريد.
۸۴۲.امام على عليه السلامـ در نامه اش كه در بازگشت از نهروان نوشت و فرمان داد كه بر مردم، خوانده شود ـ: اين، امرى بسيار شگفت است ، از ولايت هيچ يك از خودشان به اندازه ولايت من اكراه نداشتند. آنان ، احتجاج مرا با ابو بكر مى شنيدند كه مى گفتم : «اى گروه قريش! من از شما به اين كار، سزاوارترم. در ميان شما كسى نيست كه قرآن را بخواند و سنّت را بداند و به دين واقعى خدا پايبند باشد.
حجّتم اين است كه من ولىّ اين امرم و نه قريش. پيامبر خدا فرمود : «حقّ سرپرستى، از آنِ آزاد كننده است» و پيامبر خدا براى رها ساختن از آتش آمد و از بردگى رهايى بخشيد. پس، سرپرستى و ولايت اين امّت، از آنِ اوست و پس از او، آنچه از آنِ اوست، براى من است.
پس، هر برترى اى كه قريش به خاطر پيامبر صلى الله عليه و آله بر امّت داشته باشد، به همان سبب، بنى هاشم بر قريش دارد و من هم بر بنى هاشم دارم ؛ چون پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم فرمود : «هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست»، جز آن كه قريش بخواهد برترى خود را بر همه عرب ، جز پيامبر صلى الله عليه و آله ، ادّعا كند پس اگر مى خواهند ، چنين بگويند» .