۸۴۳.الأمالى ، مفيدـ به نقل از ابو على همدانى ـ: عبد الرحمان بن ابى ليلى به نزد امير مؤمنان، على بن ابى طالب رفت و گفت : اى امير مؤمنان! من از تو مى پرسم تا فرا بگيرم. ما منتظر بوديم تا از خود بگويى ؛ امّا نگفتى. آيا از امر خود براى ما نمى گويى كه عهدى است از جانب پيامبر خدا، يا نظرى از سوى خودت؟ ما گفته هاى فراوانى درباره تو شنيده ايم و درست ترين آنها نزد ما آن سخنى است كه از دهان خودت بشنويم و بپذيريم.
ما مى گفتيم كه اگر امر [ ولايت]، پس از پيامبر خدا به سوى شما باز مى گشت، هيچ كس با شما نزاع نمى كرد. به خدا سوگند، اگر از من سؤال شود، نمى دانم چه بگويم! اگر بگويم آنها از تو به خلافتْ سزاوارتر بودند، اگر چنين بگويم ، چرا پيامبر خدا پس از حجّة الوداع، تو را [ به ولايت ]منصوب كرد و گفت : «اى مردم! هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست» و اگر تو از آنان به خلافتْ سزاوارترى، پس چگونه آنها را ولىّ خود بدانيم؟
امير مؤمنان فرمود : «اى عبد الرحمان! خداوند متعال، پيامبرش را قبض روح كرد و در روز وفات او، سزامندى ام بر مردم، بيشتر از سزامندى ام به اين پيراهنم بود و پيامبر خدا سفارشى به من كرده بود كه اگر مرا با بستن ريسمان هم مى كشيديد، به خاطر گوش به فرمان بودن و اطاعت از فرمان الهى مخالفت نمى كردم.
نخستين لطمه اى كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله بر ما وارد آوردند، ابطال حقّ ما در خُمس بود و چون كارمان سستى گرفت، شترچرانان قريش در ما طمع كردند. من بر مردم، حقّى داشتم كه مهلتى معيّن داشت و اگر خودشان آن را به من باز مى گرداندند، مى پذيرفتم و بدان مى پرداختم، همانند كسى كه در سررسيد معيّنى، حقّى بر مردم دارد. اگر مالش را زودتر از سررسيد آن بدهند، آن را مى گيرد و آنان را مى ستايد و اگر به تأخير اندازند، آن را مى گيرد، بى آن كه بستايد.
من مانند مردى هستم كه راهى هموار در پيش گرفته ، امّا مردم، او را در راهى ناهموار مى پندارند. راه هدايت، تنها از اندك بودن پويندگان آن شناخته مى شود. پس ، چون سكوت كردم، از من درگذريد، كه اگر پيشامدى رخ دهد كه نيازمند پاسخش باشيد، پاسختان را مى دهم. پس تا من از شما دست بازداشته ام، شما نيز از من دست بازداريد».
عبد الرحمان گفت : اى امير مؤمنان! به جانت سوگند، تو همان گونه اى كه شاعر گفت:
به جانت سوگند، خفته را بيدار كردى
و هر كه را گوش داشت، شنواندى.