۸۸۶.الخصالـ به نقل از مفضّل بن عمرـ: به امام صادق عليه السلام گفتم : مسلمانان، چند عيد دارند؟
فرمود : «چهار عيد».
گفتم : دو عيد [ فطر و قربان] و جمعه را مى شناسم.
فرمود : «بزرگ ترين و والاترين آنها، روز هجدهم ذى حجّه است و آن، روزى است كه پيامبر خدا امير مؤمنان را در آن، جانشين خود كرد و او را نشانه اى براى مردم قرار داد».
گفتم : لازم است ما در آن روز، چه كنيم؟
فرمود : «بر شما لازم است كه از سر سپاس و ستايش خدا، آن روز را روزه بگيريد؛ گرچه خداوند، هر لحظه شايسته سپاس است. پيامبران [ پيشين] هم به اوصياى خود فرمان مى دادند كه روز تعيين وصى را روزه و عيد بگيرند. هر كه آن را روزه بدارد، [ پاداشى ]برتر از عمل شصت سال دارد».
۸۸۷.الإقبالـ به نقل از ابو الحسن ليثى ، درباره امام صادق عليه السلام ـ: به وابستگان و پيروانش كه حاضر بودند، فرمود : «آيا روزى را كه خداوند، اسلام را در آن محكم ساخت و چراغ دين را برافروخت و آن را براى ما و وابستگان و پيروانمان عيد قرار داد، مى شناسيد؟».
گفتند : خدا و پيامبرش و فرزند پيامبرش آگاه ترند. اى سرور ما! آيا آن روز ، روز فطر است؟
فرمود : «نه».
گفتند : آيا روز عيد قربان است؟
فرمود : «نه، و البتّه اين دو روز، بزرگ و والايند ؛ ولى روز برافروختن چراغ دين، از آن دو، والاتر است و آن، روز هجدهم ذى حجّه است. پيامبر خدا، چون از حجّة الوداع بازگشت و به غدير خم رسيد، خداوند عز و جل به جبرئيل عليه السلام فرمان داد كه هنگام نماز ظهر آن روز، به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله برود و به او فرمان دهد كه به ولايت امير مؤمنانْ قيام كند و او را براى مردمان پس از خود، منصوب كند و در ميان امّتش به جاى خود بگمارد.
پس، جبرئيل عليه السلام به نزد او آمد و گفت : دوست من، محمّد! خداوند، به تو سلام مى رساند و مى گويد : امروز به ولايت على قيام كن تا پس از تو راهنماى امّتت باشد ، به او مراجعه كنند و براى آنان، همچون تو باشد .
پس، پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : «دوست من، جبرئيل! بيم آن دارم كه اصحابم، از آن رو كه از وى ضربه خورده اند [و در زمان مشرك بودنشان خونشان به دست او ريخته شده است]، بر او خشم گيرند و كينه هاى درونى خود را آشكار كنند».
پس،جبرئيل عليه السلام بالا رفت.طولى نكشيد كه به فرمان خدا باز آمد و به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : «اى پيامبر! آنچه را از جانب پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ كن، كه اگر نكنى، پيامش را نرسانده اى و خدا تو را از [ گزند ]مردم، حفظ مى كند» .
پس، پيامبر خدا، بيمناك و ترسان و هراسان برخاست و در حالى كه پاهايش از شدّت گرما مى سوخت، فرمان داد تا جايگاه را تميز كنند و زير درختان بزرگ را از خار و خاشاك بروبند و چون انجام شد، فرمان نماز جماعت داد و مسلمانان گرد آمدند، كه در ميانشان ابو بكر و عمر و عثمان و ديگر مهاجران و انصار هم بودند. سپس به سخنرانى برخاست و پس از آن، از ولايتْ ياد كرد و آن را بر همه مردم، واجب نمود و فرمان خدا را درباره آن، به ايشان اعلام كرد. كه برخى چيزهايى گفتند و با يكديگر به خفا، زمزمه هايى كردند.