۹۰۲.صحيح البخارىـ به نقل از ابن عبّاس ـ: روز پنج شنبه و چه روز پنج شنبه اى! بيمارى پيامبر خدا شدّت گرفت. پس فرمود : «[ كاغذ و قلمى] نزد من بياوريد تا برايتان نوشته اى بنويسم كه ديگر پس از آن، هرگز گم راه نشويد».
پس با هم دعوا كردند، در حالى كه دعوا در نزد هيچ پيامبرى، شايسته نيست و مى گفتند : او را چه شده است؟ آيا هذيان مى گويد؟ ۱ از او بپرسيد. پس خواستند كه از او بپرسند و معناى حرفش را جويا شوند كه فرمود: «مرا وا گذاريد، كه آنچه در آنم، از آنچه مرا به آن مى خوانيد، بهتر است».
۹۰۳.صحيح مسلمـ به نقل از سعيد بن جُبَير، از ابن عبّاس ـ: روز پنج شنبه و چه روز پنج شنبه اى! [ سعيد مى گويد : سپس اشك هاى ابن عبّاس فرو ريخت، تا آن جا كه آنها را همچون رشته مرواريد، بر گونه هايش ديدم]. پيامبر خدا فرمود : «برايم استخوان ۲ و دوات بياوريد تا برايتان نوشته اى بنويسم كه پس از آن، هرگز گم راه نشويد».
پس گفتند : بى گمان ، پيامبر خدا هذيان مى گويد(!)
۹۰۴.مسند ابن حنبلـ به نقل از جابر ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام وفاتش كاغذى خواست تا در آن، نوشته اى بنويسد كه پس از آن، گم راه نشوند. پس عمر بن خطّاب، آن قدر با آن مخالفت كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن [ درخواست] را رها كرد.
۹۰۵.الإرشادـ در ماجراى وفات پيامبر خدا ـ: سپس [ پيامبر خدا] فرمود : «برايم مركّبدان (دوات) و استخوانى بياوريد تا نوشته اى برايتان بنويسم كه پس از آن، هرگز گم راه نشويد». سپس بيهوش شد.
يكى از حاضران به دنبال مركّبدان و استخوان رفت. عمر به او گفت : بازگرد كه او هذيان مى گويد(!).
او هم بازگشت و حاضران از كوتاهى خود در حاضر كردن مركّبدان و استخوان، پشيمان شدند و همديگر را سرزنش كردند و گفتند : ما از خداييم و سوى او باز مى گرديم! ما از مخالفت با پيامبر خدا ترسانيم.
چون پيامبر صلى الله عليه و آله به هوش آمد، يكى از آنان گفت : اى پيامبر خدا! آيا استخوان و مركّبدان را نياوريم؟
فرمود : «پس از آنچه گفتيد؟! ديگر نه ؛ امّا شما را به نيكى به اهل بيتم، سفارش مى كنم». سپس از آن جمع ، رو گرداند و آنان هم برخاستند و تنها عبّاس و فضل و على بن ابى طالب و خانواده اش نزدش ماندند.
عبّاس گفت : اى پيامبر خدا! اگر اين امر در ميان ما پس از تو مى پايد، پس به ما مژده ده و اگر مى دانى كه بر ما چيره مى شوند، به ما وصيّتى كن.
فرمود : «پس از من، شما را ضعيف مى دارند» و ساكت شد. پس آن جمع هم در حالى كه مى گريستند و از [ حيات ]پيامبر صلى الله عليه و آله نااميد شده بودند ، برخاستند.