۹۰۶.شرح نهج البلاغةـ به نقل از ابن عبّاس ـ: در يكى از سفرهاى عمر به شام، همراهش رفتم. روزى به تنهايى بر شترش راه مى پيمود كه دنبالش كردم. پس به من گفت : «اى ابن عبّاس! من از پسرعمويت، گله دارم. از او خواستم كه با من بيايد ؛ ولى نيامد و پيوسته او را ناراحتِ چيزى مى بينم. تو گمان مى كنى دنبال چيست؟».
گفتم : اى امير مؤمنان! تو كه خودت مى دانى.
[ عمر] گفت : «گمان دارم او همواره در اندوهِ از دست رفتن خلافت است».
گفتم : چنين است. او معتقد است كه پيامبر خدا خلافت را براى او خواست.
[ عمر] گفت : «اى ابن عبّاس! پيامبر خدا خلافت را براى او خواست و اين گونه بود ؛ امّا چه مى توان كرد كه خداى متعال، آن را نخواست! پيامبر خدا چيزى خواست و خدا چيز ديگرى خواست . پس، اراده خدا محقّق شد و اراده پيامبر او محقّق نشد. آيا هر چه پيامبر خدا خواست، شد؟ او مسلمان شدن عمويش را خواست و[ لى ]خدا نخواست و او هم ، اسلام نياورد!».
اين مضمون، با الفاظ ديگرى هم نقل شده است و آن، همان گفته عمر است كه : پيامبر خدا در زمان بيمارى اش خواست كه او (على عليه السلام ) را جانشين خود كند ؛ امّا من از ترس وقوع فتنه و براى نشر اسلام، مانع شدم. پس، پيامبر خدا مقصود قلبى ام را دانست و خوددارى كرد و خداوند، جز از اجراى آنچه خود مقدّر و حتمى كرده، امتناع دارد.