۹۱۷.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سپاه اسامه را آماده كنيد. خداى لعنت كناد كسى را كه از آن ، جا بمانَد!
۹۱۸.الإرشاد :... چون پيامبر صلى الله عليه و آله سلام نماز را داد، به خانه اش بازگشت و ابو بكر و عمر و گروهى از مسلمانانِ حاضر در مسجد را فرا خوانْد. سپس گفت : «آيا فرمان ندادم كه سپاه اسامه را روانه كنيد؟». گفتند : چرا، اى پيامبر خدا! گفت : «پس چرا در فرمانم تأخير روا داشتيد؟». ابو بكر گفت : من رفته بودم ؛ امّا بازگشتم تا تجديد عهدى با تو كرده باشم. عمر [ نيز ]گفت : اى پيامبر خدا! من نرفتم ؛ چون دوست نداشتم خبر تو را از كاروان ها بگيرم.
پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : «سپاه اسامه را روانه كنيد. سپاه اسامه را روانه كنيد» و آن را سه بار تكرار كرد. سپس به دليل رنج و اندوه شديدى كه از اين واقعه به او دست داده بود ، بيهوش شد و اندكى در همين حال ماند. مسلمانان گريستند و صداى گريه از همسران و فرزندان او و زنان مسلمان و ديگر مسلمانان حاضر ، بلند شد.
۹۱۹.الإرشاد :پيامبر صلى الله عليه و آله پرچم فرماندهى را براى اسامة بن زيد بست و از او خواست كه با عموم مردم به سوى مكانى از روم برود كه پدر او [ در آن جا ]كشته شده بود.
نظر پيامبر صلى الله عليه و آله بر اين بود كه گروهى از مهاجران نخستين و انصار را با سپاه اسامه رهسپار كند تا هنگام وفاتش كسى در مدينه نباشد كه در خلافت، اختلافْ ايجاد نمايد و براى پيشى جستن در فرمانروايى بر مردم، طمع كند. او مى خواست راه را براى كسى كه جانشين پس از خود كرده بود، هموار كند، تا هيچ كس در حقى كه او داشت با وى نستيزد.
پس اسامه را فرمانده اين افراد كرد و براى بيرون فرستادن آن [ سپاه] كوشيد و به اسامه فرمان داد كه با سپاهش از مدينه به جُرْف برود و نيز مردم را برانگيخت تا با او بيرون روند و آنان را از درنگ و تأخير، بر حذر داشت.
در اين ميان، پيامبر صلى الله عليه و آله بيمار شد و در همان بيمارى از دنيا رفت.